احكام واجب الوجود
1 ـ 3 ـ معيار احكام و صفات واجب الوجود
احكام و صفاتى كه براى موجودى ثابتند، بر دو گونه اند: موجود از آن رو كه موجوداست به آن صـفات متصفاست ؛ مثلاً مطلق موجود، (از آن جهت كه موجود است ) يا واحد است يا كثير، بالقوّه اسـت يـا بـالفـعـل ،
عـلّت اسـت يا معلول و... صفات واجب الوجود، همانند صفاتى است كه براى مـطـلق وجـود مـتـصـوّر اسـت ؛مـثـلاً مـى گـويـيـم : واجـب الوجـود، واحـد اسـت نـه كـثـيـر، بالفعل است نه بالقوّه ، علّت است
نه معلول و واجب است نه ممكن .2 ـ گـاهـى ديـگـر مـوجود از آن رو به صفات متصف مى شود كه پيش از آن تعيّنى ويژه يافته اسـت ؛ مـثلاً
اگر موجودى تجسّم يابد و جسم باشد، مى توان گفت كه آن جسم داراى شكلى ويژه است يا مكعب است يا كره است
يا استوانه و يا جز آن .در اتصاف به صفات و احكام ، ميان واجب الوجود (و ديگر مجرّدات ) با موجودات مادّى تفاوت است .مـوجـودات مـادّى بـراى اتـصـاف بـه صفات و احكام به دو شرط نيازمندند: نخست اين كه صفت براى آن
موجود (موصوف ) ممتنع نباشد و به عبارتى ديگر، ممكن به امكان عامّ باشد و دوم اين كـه شـرايـط خـارجـى
، مـوجـود و مـوانـع ، مـفـقـود بـاشـد؛ بـه عـنـوان مـثـال ، براى اين كه زيد عالم شود، هم لازم است
كه صفت علم براى او ممكن باشد و هم لازم است كـه شـرايـط تـحـصـيـل عـلم بـرايـش فـراهـم آيـد و
مـوانـع تـحـصيل منتفى گردد. اگر سنگى را در نظر بگيريم ، نسبت به علم و عالم شدن ، فاقد شرط نخست است
، و يك انسان وحشى فاقد شرط دوم است .براى اتصاف واجب الوجود و ديگر موجودات مجرّد به صفات ويژه آن ها تنها به يك شرط نياز اسـت و آن
(امكان ) و (عدم امتناع ) است و به عبارت ديگر، امكان (134) هر صفت و حكمى در ذات واجب الوجود و ديگر
مجرّدات مساوى با وجدان و فعليت آن صفت است . مرحوم سبزوارى در اين باره مى گويد:
2 ـ 3 ـ كيفيت صفات واجب
فيلسوفان و متكلّمان درباره اصل وجود و كيفيت صفات واجب داراى سه نظريه اند:(1) ـ نظريه معتزله
معتزله برآنند كه چون واجب الوجود از تمام جهات بسيط الذات است ، به هيچ صفتىموصوف نمى گردد؛ زيرا برخوردارى از صفت مسلتزم گونه اى تكثّر است و تكثّر از صـفـات و مختصّات
مخلوقات است و از سويى ديگر چون منابع مقدّس اسلامى به ويژه قرآن كـريـم ، از صـفـات و اسـمـاء
حـسـنـايـى بـسـيـار بـراى خـداونـد متعال ياد كرده اند، معتزله براى اين كه عقايد خود را با منابع
اسلامى همراه سازند، به ناچار (نـيـابـت ) را طـرح كـرده و گـفـتـه انـد، هـر چـنـد ذات حق ، از هر
صفتى عارى است ، ذات عارى از صفاتش داراى ويژگى هايى چون ذات واجد صفات است و اين كه در منابع اسلامى
براى خداوند متعال ، صفاتى بسيار ذكر شده است از همين روست .
(2) ـ نـظـريـه اشـاعـره
اشـاعـره بـرآنـند چنان كه منابع مقدّس اسلامى صفاتى بسيار براى خـداونـدمـتـعـال بـرشـمرده اند. ذات حق متصف به پاره اى صفات است و از آن جا كه صفت غير از مـوصـوف اسـت ،
ايـن صفات مغاير با ذات حق و زايد بر آنند و چون خداوند واجب الوجود و قديم الوجـود اسـت ، ايـن صـفات
نيز واجب الوجود و قديم الوجود هستند. اشاعره به هشت واجب الوجود و موجود قديم معتقدند و آن ها را
(قدماى ثمانيه ) مى گويند.
(3) ـ نـظـريـه حـكـمـا
در مـنـابـع مـقـدّس اسـلامـى صـفـاتـى بـسـيـار بـراى خـداونـد مـتعالبرشمرده شده و از اين رو، شك نيست كه ذات واجب داراى صفات است ، ولى دليلى در دست نيست كه صفت ، مغاير
با موصوف باشد، بلكه ثابت شده است كه تمام صفات ثبوتى واجب و نـيـز برخى صفات ممكن ، عين ذات واجب
الوجود و ممكن الوجود هستند. در فلسفه به اثبات رسيده كـه مـصـداقى واحد و موجودى عينى مى تواند به
صفات و مفاهيمى پُرشمار متصف باشد و آنچه مـحـال اسـت اين است كه موجودى مصداق كثير بما هو كثير باشد
و از متكثّرات متباين ، مفهومى واحد انـتـزاع يـابـد. اتـصـاف ذات بـارى تعالى به صفات از نوع اتصاف
به صفات متكثّر متباين نـيـسـت و هـيـچ مـانـعـى در ميان نيست كه ذات خداوند به پاره اى صفات و
مفاهيم گوناگون متصف گـردد كـه آن صـفـات مـانـنـد ذات حـق ، نـامـحـدود و عـيـن ذات خـداونـد
متعال و عين يكديگر باشند. آنچه محال است اين است كه ذات حق محلّ صفات متعدد متباين باشد و از آن ها
مفهومى واحد انتزاع يابد.از آن جـا كـه واجـب الوجود، صرف وجود و به عبارتى ديگر، وجود محض است و اين وجود محض ،
نـامـتـنـاهـى نيز هست ، در او فرض تعدد و تكثّر محال است ؛ زيرا تعدد تباينى فرع بر تناهى اسـت و
هـيچ محدوديتى در مرتبه ذات حق ، كه وجود بحت و لايتناهى است ، نمى توان فرض كرد. هـمـچـنين ، احكام و
صفاتى كه از ذات واجب الوجود انتزاع مى يابند، مانند ذات ، نامحدودند و نيز عين ذاتند و از اين رو عين
يكديگر نيز هستند.