تقابل و تداخل در قضايا
1 ـ 2 ـ نسبت قضايا با يكديگر
مـوضوعى ديگر كه در اين جا شايسته ذكر است ، اين است كه دو قضيّه در مقايسه بايكديگر يا مـتـبـايـنانـد، يـا مـتـسـاوى ، يـا مـتـشـابـه و يـا مـتـقـابـل (و متداخل ).
(1) ـ تـبـايـن
هـرگاه دو قضيّه در هيچ امرى ـ اعم از شرايط نه گانه و جز آن ـ داراى يگانگى نباشند، آنها را (متباين ) و نسبت ميانشان را (تباين ) مى گويند؛ مانند دو قضيّه (انسان ، حيوانى تعجّب كننده است
.) و (آهن فلزى است كه در اثر حرارت منبسط مى شود.)
(2) ـ تساوى
اگر دو قضيّه در موضوع داراى وحدت باشند، آن ها را (متماثلان ) و نسبت ميانشان را (تـسـاوى) گـويـند؛ مانند دو قضيّه (انسان ، حيوان ناطق است .) و (انسان ، حيوان تعجّب كننده است .)
(3) ـ تـشـابـه
اگـر دو قـضـيـّه در مـحـمـول يـگانه باشند، آن دو قضيّه را (متشابهان ) و نسبتمـيـانـشـان را (تـشـابـه ) مـى گويند؛ مانند دو قضيّه (انسان ، حيوانى پستاندار است .) و (اسب ،
حيوانى پستاندار است .)
(4) ـ مـتـقـابـل (مـتـداخـل )
چـون مـنـطـقيان نسبت ميان قضايا را مطالعه مى كنند، به قضايايى مىپـردازنـد كـه داراى وحـدت هـاى نـه گـانـه انـد، ولى در كـمّ يـا كيف و يا در هر دو با يكديگر
متفاوتند. اگر دو قضيّه با فرض يگانگى در شرايط نه گانه با يكديگر در كمّ ( جزئيّت و كـلّيـّت ) و (
سـلب و ايـجـاب ) دگـرگـون بـاشـنـد، رابـطـه آن هـا تقابل يا تداخل است و آن دو را (متقابلان ) يا
(متداخلان ) مى نامند.
2 ـ 2 ـ نسبت هاى دو قضيه متقابل با يكديگر
از نـظـر مـنـطـقـى مـيـان دو قـضـيّه متقابل (يا متداخل ) يكى از نسبت هاى چهارگانه زيروجود دارد:تضاد، داخلتان تحت تضاد، تداخل و تناقض .(1) ـ تـضـاد
هـر گـاه دو قـضـيـّه كـلّى در كـمّ داراى وحـدت باشند، ولى در كيف مخالف يكديگربـاشـند، نسبت آن ها تضادّ است و آن ها را (متضادّان ) مى گويند؛ مانند دو قضيّه (هر انسانى ناطق است .)
و (هيچ انسانى ناطق نيست .)
(2) ـ داخـلتـان تـحـت تضاد
هر گاه دو قضيّه جزئى باشند، يعنى در كمّ چون يكديگر باشند، ولى در كـيـف، يـعـنـى در سـلب و ايـجـاب ، داراى اخـتـلاف و متقابل باشند، آن ها را (داخل در تحت تضادّ) مى
نامند؛ مانند دو قضيّه (برخى انسان ها دانشمندند.) و (برخى انسان ها دانشمند نيستند.)
(3) ـ تـداخـل
هـر گـاه دو قـضـيـّه در كـيـف مـتـحـد، ولى در كـمّ مـخـتـلف بـاشـنـد، نسبت ميان آنها تـداخل است و آن ها را (متداخلان ) مى گويند؛ مانند دو قضيّه (هر انسانى ضاحك است .) و (برخى انسان ها
ضاحكند.)
(4) ـ تناقض
هرگاه دو قضيّه هم در كمّ و هم در كيف مختلف باشند، نسبت ميان آن ها تناقض است و آن ها را(متناقضان ) مى گويند و همچنان كه گفته شد، اين قضايا در حكم متناقضان اند؛ مانند دو قضيّه (هر انسانى
داناست .) و (برخى انسان ها دانا نيستند.)
احكام تقابل و تداخل
1 ـ 3 ـ احكام تضاد
صدق دو قضيّه متّضادّ با يكديگر ممكن نيست و از صدق يكى كذب ديگرى لازم مى آيد. ولى ممكن است هر دو كاذب باشند و از رفع آن ها محالى لازم نمى آيد.وقـتـى مـى گـويـنـد: (هـر الفـى ، ب اسـت .) و (هـيـچ الفـى ، ب نـيـسـت .) بـديـن مـعـنـاسـت كه محال
است آن دو جمع شوند، ولى مانع نيست كه هر دو كاذب باشند؛ يعنى نه هر الفى ب باشد و نه هيچ الفى ب
نباشد، بلكه برخى الف ها، ب باشند و برخى الف ها، ب نباشند.
2 ـ 3 ـ احكام داخلتان تحت تضاد
مـمـكـن نـيـسـت كـه دو قـضـيـّه مـتـداخـلان تـحـت تـضـاد هـر دو كـاذب بـاشـنـد و ارتـفـاعـشـان مـحـال اسـت و كذب هريك از آن ها مستلزم صدق ديگرى است ، ولى ممكن است هر دو صادق باشند و صـدق آن هـا
مـسـتـلزم مـحـالى نيست ؛ مثلاً وقتى مى گوييم : (برخى الف ها، ب است .) و (برخى الف هـا، ب نـيـسـت .)
اجـتـمـاع ايـن دو را مـانـع عـقـلى نـيـست و هر دو ممكن است صادق باشند، ولى محال است هر دو كاذب
باشند (و نمى توان هر دو را رفع نمود).
3 ـ 3 ـ احكام تداخل
مـتـداخـلان دو قـضيّه اند كه از كذب اعم ، كذب اخص لازم مى آيد، ولى كذب اخص مستلزم كذب اعم نـيـسـت و بـه عكس ، صدق اعم ، مستلزم صدق اخص نيست ، ولى از صدق اخص ، صدق اعم لازم مى آيد.بـايد توجه داشت كه برخلاف تصوّرات ، در تصديقات همواره قضيّه جزئى ، اعم از كلّى است و مصاديق كلّى
داخل در جزئى اند و هر جا كلّى صادق باشد، جزئى نيز صادق است ، امّا ممكن است در جـايـى قـضـيـّه
جـزئى صادق باشد، ولى قضيّه كلّى صادق نباشد. به عنوان نمونه ، كلمه (انـسـان ) در مـرحله تصور، اعم
از (زيد) است ، ولى قضيّه (برخى الف ها، ب هستند) اعم است از (هـر الفى ، ب است )؛ زيرا وقتى (هر الفى ، ب
باشد) بى گمان (برخى الف ها، ب هستند)، ولى اگر (برخى الف ها، ب باشند) لازم نيست كه همه آن ها (ب ) باشند.