روش سلوك عرفانى - آشنایی با منطق و فلسفه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آشنایی با منطق و فلسفه - نسخه متنی

حسین متفکر؛ مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روش سلوك عرفانى

عـرفان آميخته اى از نظر و عمل است ، عرفا آن را به دو بخش تقسيم كرده اند: عرفان عملى ؛ و عرفان نظرى .

عـرفـان عـمـلى دربـاره سـيـر و سـلوك انـسـان بـه سـوى خـداونـد مـتـعـال و وصـول و فـنـاى در ذات
حـق تـبـارك و تـعـالى بـحـث مـى كـنـد و حـالات و مـنـازل و مـقـامات آن را از بدايت تا نهايت در
وصول به حق و فنا بازمى نمايد. از نظر عارف ، كـمـال واقـعـى انـسـان در وصول به حقيقت و فناى در ذات
حق است و انسان براى رسيدن به اين مـقـصـد نـهايى بايد از يك سلسله مراحل و مقامات بگذرد و اين امر
مهم تنها با تزكيه و تصفيه نـفـس و مـراقـبـت و تـوجـه بـه خـدا مـمـكـن اسـت . هـدف عـارف در ايـن
جـا، وصـول و فـنـاى در تـوحـيـد و ذات حـق اسـت ، نـه بـازشـنـاخـتـن حـقـيقت و خداوند از راه
برهان و عقل .

عـرفـان عـمـلى گـونـه اى حـركـت باطنى است كه عارف از خود مادّى و طبيعى ، كه او را محدود و محصور
كرده است ، بيرون مى آيد و در باطن عوالم وجود و وادى هاى ناشناخته به سير و سلوك مـى پـردازد و ايـن
سـير و سلوك عرفانى تا وصول به لقاى حق تعالى ادامه مى يابد. پس ، هدف اصلى در عرفان ، وصول به حقيقت و
فناى در حق تعالى است و عارف تنها راه شناخت حقيقت را مـراقـبـت نـفـس و تـزكـيـه دل مـى دانـد و در
راه شـنـاخـت حـق تـعـالى ، تـوجـه و اعـتـمـادى بـه استدلال و برهان ندارد و پاى استدلاليان را
چوبين مى داند.

عـرفـان در بخش نظرى مانند فلسفه است ، ولى موضوعش ، (وحدت وجود) است . البته ، وحدت وجـود بـه
مـعـنـاى (حـلول ) و (اتـحـاد) نـيـسـت . وحـدت وجود، يعنى واجب الوجود، كه واحد من جميع الجـهـات
اسـت ، بـسـيـط مـطـلق اسـت و هـيـچ گونه كثرتى در او نيست و وجود حقيقى تنها خداوند متعال است و غير
از او هر چه هست ، (نمود) و (مظهر) اوست ، نه وجود ثانى در برابرش .

عـرفـان نظرى گونه اى خودآگاهى درباره ذات حق است . اين خود آگاهى ، عين خداآگاهى است . عـارف
خـودآگـاهـى كـامـل را در خـداآگـاهـى مـى دانـد و از نـظـر او خـود واقـعـى ، تـنـهـا خـداوند
متعال است .

مـحـيـى الديـن عـربـى ، پـدر عرفان نظرى در فصوص الحكم درباره معرفة النفس راستين مى گويد:

حـكـيـمـان و مـتـكـلمـان دربـاره خـودشـنـاسـى بسيار سخن گفته اند، امّا معرفة النفس از اين راه
ها حاصل نمى شود. هر كس گمان بَرَد آنچه حكيمان درباره خودشناسى گفته اند، حقيقت است ، آماس كرده اى
را فربه پنداشته است .(93)

مـسـائل عـرفـان نـظرى نخست پراكنده و متفرق بوده و به تدريج منظم گشته و رنگى فلسفى بـه خـود
گـرفـتـه اسـت . مـحـيى الدين عربى مؤ سس و نماينده عرفان نظرى است . او عرفان نـظـرى را بـه صـورت
مكتبى منظم و فلسفى درآورد و وحدت وجود، كه محور و موضوع عرفان نـظـرى اسـت ، نـخـستين بار توسط او
مطرح شد. پيش از او آنچه در عرفان مطرح بود، (وحدت شـهـود) بـود، نـه وحـدت وجـود. عرفاى پس از او همه
تحت تاءثير روش وى بوده اند. پيروان روش عرفانى بسيارند و عرفايى نامدار در جهان اسلام ظهور كرده
اند، برخى از آنان عبارتند از: حـلاّج جـنـيـد بـغـدادى ، بـايـزيـد بـسـطامى ، ابوسعيد ابوالخير،
خواجه عبدالله انصارى ، ابـوالقـاسم قشيرى ، محى الدين عربى اندلسى ، ابن فارض ‍ مصرى ، مولوى رومى
و حافظ شيرازى .

روش عـرفانى با حكمت اشراق وجه اشتراك و وجوه امتيازى دارد: وجه اشتراكشان در اين است كه هر دو در
شناخت حقيقت بر تزكيه و تهذيب و اصلاح نفس تكيه و تاءكيد دارند.

نـخـسـتـيـن تـفـاوت ايـن دو روش در ايـن اسـت كـه عـارف هـرگـونـه بـحـث و اسـتـدلال را در كـشـف
حـقـيـقـت رد مى كند، ولى فيلسوف اشراقى آن را لازم و ضرورى مى داند و البته كافى نمى شمارد.

تـفـاوت دوم در ايـن اسـت كـه هدف فيلسوف اشراقى ، همانند هر فيلسوفى ، از بحث و تحقيق ، كشف حقيقت
است ، ولى هدف غايى عارف ، وصول و شهود و لقاى حق تعالى و فناست .

اشتراك عرفان و حكمت الهى در اين است كه هر دو در پى (معرفة اللّه )اند، ولى هدف حكمت الهى از شـناخت ،
تنها معرفة اللّه نيست ، بلكه هدف اصلى ، معرفت نظام هستى است كه معرفة اللّه ، ركـن اصـلى آن اسـت ؛

در حـالى كـه هـدف عـرفـان ، تنها معرفة اللّه است و معرفت و شناخت خدا، مـعـرفـت به همه چيز است ؛

زيرا اشيا مظهر و تجلّى اويند. معرفت مطلوب حكيم ، معرفت فكرى و عـقـلى اسـت ولى آنـچـه مـطلوب عارف
است ، شناخت حضورى و شهود قلبى است . حكيم طالب علم اليـقـيـن اسـت ، ولى عـارف در پـى عـيـن
اليـقـيـن . وسـيـله و ابـزار حـكـيـم ، اسـتـدلال و بـرهـان اسـت ، ولى ابـزار عـارف تـصـفـيـه ،
تـهـذيـب و تـكـمـيـل نـفـس و رفع موانع و حجاب ها از دل است . حكيم مى خواهد با چشم و ذهن خود جهان و
نظام عـالم را مطالعه كند، ولى عارف مى خواهد با تمام وجود خود حركت كند و به كنه حقيقت برسد و مانند
قطره اى كه به دريا مى رسد، به حقيقت و ذات حق بپيوندد و فانى شود. درد حكيم فهميدن اسـت . او مـى
خـواهـد از جـهـان هـسـتـى آگـاهـى بـه دسـت آورد، ولى درد عـارف ايـن اسـت كـه از اصل خويش دور
مانده و مى خواهد بدان برسد و در ذات حق فانى شود.

/ 111