2 ـ 3 ـ ضرورت فلسفى
چـنـان كه گذشت ، موضوع بحث هاى فلسفى وجود يا موجود و احكام آن است .هنگامى كه فلاسفه از قـضـايـا ومـواد سـه گـانـه بـحـث مـى كـنـند، اوّلا مى خواهند چگونگى ارتباط هر موضوع با (مـوجـود) يـا
(وجـود) را دريـابند و ثانياً در احكام فلسفى ، به واقع و نفس الامر نظر دارند نه بـه كـيفيت حكم عقل .فيلسوف بر آن است كه رابطه خارجى و واقعى موضوع با (وجود) را كشف كند و با مصاديق سر و كار دارد و مراد
او از واجب ، ممكن و ممتنع ، عبارت است از واجب الوجود، ممكن الوجود و ممتنع الوجود.در فلسفه نيز دو گونه ضرورت مطرح است كه در زير مى آيد:
الف ـ ضـرورت ذاتـى
هـرگـاه چـيـزى داراى صـفـت مـوجوديت به گونه ضرورى باشد و اين ضرورت از حاقذاتش انتزاع يابد، اين نوع ضرورت را (ذاتى فلسفى ) مى گويند. اين نوع ضـرورت ، ناشى از علّتى خارجى
نيست ، بلكه موجودى كه داراى ضرورت ذاتى فلسفى است ، مستقل و قائم به ذات و غير معلول است .استاد مرتضى مطهرى درباره تفاوت ميان ضرورت ذاتى فلسفى و منطقى مى گويد:لازمـه ضرورت ذاتى فلسفى ازلى و ابدى بودن است ؛ يعنى اگر موجودى به نحو ضرورت ذاتـى [فـلسـفـى ]
مـوجـود بـاشـد، ذاتـى قـائم بـه نـفـس و غـيـر مـعـلول بـوده ، خـواه نـاخـواه ذاتـى اسـت ازلى و
ابـدى و صفت موجوديت برايش ابداً و ازلاً ثابت خـواهـد بـود. ولى لازمـه ضـرورت ذاتـى مـنـطـقـى
ازلى و ابـدى بـودن نـيـسـت ؛ زيـرا حـكـم عـقـل در ضـرورت ذاتـى مـنـطـقـى مـشـروط بـه بـقـاى
مـوضـوع اسـت . اگـر مـوضـوع زائل شـدنـى بـاشـد، خـواه نـاخـواه اتـصـاف مـوضـوع بـه محمول خويش
نيز منتفى است .(123)بـرخـى مـنـطـقـيـان بـرآنـنـد كـه از نـظـر مـنـطـقـى ـ يـعـنـى از لحـاظ مـنـاط حـكـم عقل ـ
ضرورت و قضاياى ضرورى بر سه گونه اند: ضرورت وصفى ، ذاتى و ازلى . و در تـعـريـف ضـرورت ازلى گـفـتـه
انـد: ضـرورت ، اتـصـاف مـوضـوع بـه مـحـمـول اسـت بـى هـيـچ قـيـد و شـرطـى . بـه هـر حـال ، ضـرورت
مـنـطـقـى بـه مـنـاط حـكـم عقل نظر دارد، ولى ضرورت فلسفى ، به واقع و نفس الامر و بى گمان ميان اين
دو تفاوت است .
ب ـ ضـرورت غـيـرى
ايـن نـوع ضـرورت ، از آنِ مـوجودى است كه صفت موجوديت را به گونه ضـرورت داراسـت، ولى چـنـان نيست كه از حاق ذات موجود انتزاع يابد، بلكه ناشى از علّت آن است . چنين موجودى معلول و
عين ربط به علّت خود است و ضرورت خود را از علّت خويش گرفته است .فـلاسـفـه مـسـلمان ضرورت ذاتى را در برابر ضرورت غيرى به كار مى برند و معتقدند كه جـهـان هـسـتـى
و مـوجـوداتش داراى ضرورت ذاتى و غيرى اند و موجوداتى كه ضرورى بالغير هـسـتـنـد، ضرورت خود را از
موجود بالذات و واجب الوجود كسب كرده اند. ولى مادّه گرايان مدّعى انـد كـه جـهـان هـسـتـى و نـظـام
مـوجـودات از وجوبات بالغير پديد آمده اند، و هر موجودى داراى ضـرورت بـالغـيـر اسـت و نـظـام
مـوجـودات از سـلسـله عـلل و مـعـلولات نـامـتـنـاهـى تاءليف شده و سلسله موجودات به هيچ وجه به
موجودى ، كه داراى وجوب بالذات است ، نمى انجامد. استاد مرتضى مطهرى در نقد اين نظريه مى گويد:يكى از موارد تناقض گويى مادّيّين همين جاست ؛ يعنى از طرفى خود را به نظام علّى و معلولى مـعـتـقـد
نـشـان مـى دهـنـد و از طـرف ديـگـر جـبـر عـلّى و مـعـلولى را دليـل بـر نـفى مبداء كلّ مى گيرند و
ادّعا مى كنند كه چون پيدايش موجودات بر طبق نظام علّى و معلولى ، جبرى و تخلّف ناپذير است ، فرض وجود
مبداء كلّ و صانع معنا ندارد؛ زيرا وجود هر موجودى به طور وجوب ، جبر و ضرورت است . هر موجودى در مرتبه
ذات خود واجب الوجود است . پـس ، فـرض واجـب الوجـودى كـه خالق موجودات باشد، چه لزومى دارد؟ ولى
حقيقت اين است كه جـبـر عـلّى و مـعـلولى يـكـى از مـقـدّمـات قـطـعـى اسـت كـه مـا را بـه وجـود
عـلّة العـلل و واجـب الوجـود بـالذات ، كـه هـمه وجوب هاى بالغير و وجودات بالغير به او منتهى مى
شوند، رهبرى مى كند... اساس مادّيّت و انكار مبداء كلّ روى (صدفه ) و نفى نظام علّى و معلولى اسـت نـه
روى اثـبـات آن ، لكـن مـادّيـّيـن چـون خـود چـاره اى از قبول قانون علّيّت و معلوليّت نمى بينند،
فهميده يا نفهميده ، بين جبر غيرى و ذاتى اشتباه مى كنند.(124)
وجوب و امكان بالقياس
هرگاه درباره مواد سه گانه از جنبه فلسفى تحقيق كنيم و درباره (وجوب )، (امكان ) يا (امتناع ) موجودخاصى بحث مى كنيم . به دو نحو مى توان آنها را اعتبار كرد.اوّل ـ نفسى ( ذاتى )؛دوّم ـ قياسى ( اضافى ).