ويژگى هاى ذاتى در كلّيّات خمس
اوّل
ذاتى در جهان خارج و جهان ذهن ، از ذات جدايى ناپذير است ؛ مثلاً حيوانيّت ونطق در مفهوم و نيزدر مصداق از انسان جدايى ناپذيرند.
دوم
امـر ذاتـى نـسـبـت بـه ذات ، بـيـّن الثـبـوت اسـت و بـه دليـل و اثـبـات نـيـازمـنـدنـيـسـت ؛ مـثـلاً ثـبـوت حـيـوانـيـت و نـطـق بـراى انـسـان نـيـازمـنـد بـه دليل نيست .
سـوم
امـر ذاتـى در تـصـوّر و تعقل بر ذات مقدّم است ؛ مثلاً حيوانيت و نطق نسبت به انسان داراىتقدّم رتبى اند و تصوّر انسان بدون تصور حيوانيت و نطق ناممكن است .
چـهـارم
امـر ذاتـى علّت پذير نيست ؛ چنان كه گفته اند: (ذاتِىُّ الشَّىْءِ لَمْ يَكُنْمُعَلِّلاً.) مثلاً در تـعـريـف جـسـم مـى گـويـيـم : (جوهرى است قابل ابعاد سه گانه ) در اين جا،
انتساب (جوهر) و (قابل ابعاد سه گانه ) به جسم ، نيازمند به علّت نيست . ديگر آن كه ذاتى در كلّيّات خمس
در برابر عرضى است و چنان كه گذشت ، عرضى يا عرض خاص است و يا عرض عام .
2 ـ 4 ـ ذاتى باب برهان
هـر مفهومى كه از ذات موضوع انتزاع يابد و به واسطه ذات يا امرى مساوى با آن بر موضوع حـمـل گـردد، آنرا ذاتـى بـاب بـرهـان مـى نـامند، اين ذاتى اعم از ذاتى در باب كلّيّات خمس و عوارض ذاتى است كه در
تعريف موضوع هر علم از آن سخن مى گويند.ابن سينا در تعريف ذاتى در باب برهان گفته است :(فـَكـُلُّ مـَحـْمـُولٍ بـُرْهـانـِي اِمـّا مـَاءْخـُوذٌ فـى حـَدِّالْمـُوضـُوعِ
اءَوِالْمَوْضُوعِ وَ ما يُقَوِّمُهُ مَاءْخُوذٌ فى حَدِّهِ).(27)
ذاتـى بـاب بـرهـان بـه مـحـمـولى گـويـنـد كـه يـا از ذات مـوضـوع اخـذ (انتزاع ) شده است و
يـاشـامـل ذات و آنـچـه از ذات مـوضـوع انـتـزاع مـى شـود، مـى بـاشـد مـانـنـد اعـراض ذاتـى (در
مقابل اعراض غريب ).يكى از نويسندگان درباره ذاتى در باب برهان از ديدگاه فيلسوفان مسلمان ، به ويژه ابن سينا، مى نويسد:مـعـناى ذاتى و عرضى در باب كلّيّات خمس و باب برهان ، كه ماءخذ عقايد و افكار همه متفكّران اسلامى
بعد از ابن سينا قرار گرفته ، اين است كه ذاتى در باب برهان معنايى است كه تنها از ذات انـتـزاع شده و
دربردارنده جنس و فصل [ذاتى باب ايساغوچى ] و همه اعراض ذاتى است كه مورد گفتگو در علوم است .(28)
1 ـ 2 ـ 5 ـ اقسام اعراض ذاتى
(1) ـ گـاه علّت عروض عارض بر معروض ذات خود معروض است و جز معروض واسطه اى ديگر در كـار نيست ؛ مانندعروض تعجب بر انسان . در اين جا سبب عروض ، خود انسان است و انسان از آن رو كه انسان است تعجب كننده است
.(2) ـ گـاهـى عـلّت عـروض عـارض بر معروض ، جزء ذات معروض است ولى اين جزء، مساوى با ذات و نوع است ؛مانند عروض تكلّم بر انسان . در اين جا سبب عروض تكلم ، نطق است و ناطقيّت مساوى با ماهيت نوعيه انسان
است و هر انسانى ناطق و هر ناطقى انسان است .(3) ـ گـاهـى ديـگر سبب عروض عارض بر معروض ، امرى خارجى است كه در صدق ، مساوى با ذات مـعـروض اسـت ؛مـانند خنديدن كه به واسطه تعجب بر انسان عارض مى شود. تعجب امرى عـارضـى و خـارجـى اسـت ، ولى از
عـوارض خـاص انـسـان است ، و هر انسانى متعجب و هر متعجبى انسان است .