دليل نظريه ماهوى - آشنایی با منطق و فلسفه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آشنایی با منطق و فلسفه - نسخه متنی

حسین متفکر؛ مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

(1) ـ نظريه حسّى (مادّى )

حـسـّيـون و مادّه گرايان عصر جديد معتقدند كه ملاك نياز هر چيز به علّت ، (موجودبودن ) است . هـر


مـوجـودى نـيازمند به علّت است و محال است چيزى موجود باشد، ولى به علّت نيازمند نباشد. تـنـها
معدوم از علّت بى نياز است . بدين سان ، نيستى ملاك بى نيازى از علّت است . ما، آدميان ، هـمـواره در
پـيـرامون خود اشيا و موجودات را معلول علّت ها يافته ايم . پس ، هر چه موجود است ، معلول علّتى ويژه
است و موجود بودن ملازم با معلول بودن است . اگر بگوييم موجودى هست كه مـعـلول عـلّتـى نـيـسـت ،
ايـن بـه مـعـنـاى اعـتـقـاد بـه صـدفـه اسـت و مـى دانـيـم كـه صـدفـه محال است .

استاد مرتضى مطهرى در نقد اين نظريه مى گويد:

اگـر ايـن نـظـريـه را طـبـق ايـن استدلال بپذيريم ، نه تنها علّيّت مفهوم درستى نخواهد داشت ،
بـلكـه اسـاسـاً مـعـدوم شـدن مـوجـود و مـوجـود شـدن مـعـدوم ، امـرى مـحـال و مـمـتـنـع خـواهـد
بـود. بـنـابـرايـن ، كـون و فـسـاد، حـركـت و تـغـيـيـر و تحوّل معنا پيدا نمى كند؛ زيرا لازمه اين
امور لااقل معدوم شدن حالتى و موجود شدن حالت ديگر اسـت ... . گـذشته از اين كه دليل اين دسته براى نشان
دادن مناط احتياج به علّت ، مبنى بر اين كـه هـر مـوجـودى مـحتاج به علّت است ، ضعيف و بى پايه است ،
ادلّه موجود مبداء كلّ، بطلان اين نـظـريـه را روشـن مـى كـنـد و مـخصوصاً برهان معروف به صدّيقين ،
كه عالى ترين و شريف ترين براهين اين مطلب است .(115)

(2) ـ نظريه حدوث زمانى

نظريه اى ديگر بر آن است كه مناط نياز به علّت ، (حدوث ) است . هـر حـادثـى
نـيـازمـنـد بـه عـلّت اسـت ؛ زيـرا صـدفـه ، محال است و اين كه حادثى بى علت باشد، محال است .

اگـر چـيـزى نـبـوده و سـپـس پديد آمده است ، بى گمان به علّتى نيازمند است ، و اگر موجودى بـاشـد
كـه هـمـيشه بوده ، آن موجود قديم و بى نياز از علّت است . پس ، مناط نيازمند نبودن به علّت ، (قدم
زمانى ) است و نيازمندى به علّت تنها براى حادث درست است .

ايـن نـظـريـه مـتـعـلق بـه مـتـكـلّمـان اسـلامـى اسـت كـه تـنـهـا خـداونـد متعال را قديم مى
دانند و جز او را حادث به حدوث زمانى مى پندارند.

حكماى مسلمان در نقد نظريه متكلمان گفته اند، حدوث را نمى توان مناط نيازمندى به علّت دانست ؛ زيـرا
حـدوث عـبارت از مسبوقيت وجود شى ء به عدم است ، و حدوث ، وصف وجود است و از لحاظ عـقـلى مـوصـوف (
وجـود مـعـلول ) مـقـدّم بـر وصـف (حـدوث ) اسـت و بـالاتـر ايـن كـه نـزد عـقـل ، مـاهـيّت بر امكان
مقدّم است و امكان بر نياز و همچنين نياز، بر ايجاب مقدّم است و ايجاب بر ايجاد مقدّم است و ايجاد بر
وجود معلول و وجود معلول ، بر حدوث آن .

(3) ـ نـظـريـه مـاهـوى

بـنابر نظريه ماهوى ، مناط نيازمندى به علّت ، برخوردارى از (ماهيت ) است . هر
موجودى كه مركّب از وجود و ماهيت است ، به علّت نيازمند است ، و هر موجودى كه صرف الوجود است و او را
ماهيتى نيست و ذاتش عين وجود يا مقتضى آن است ، از علّت بى نياز است .

دليل نظريه ماهوى

مـقـدّمـه نـخـست

هر ماهيتى ذاتاً نسبت به وجود و عدم ، لا اقتضاء است . اين تساوى نسبت همان امكان
خاص است و از اين رو، ماهيت ذاتاً ممكن به امكان خاصّ است ، و امكان ، از لوازم ماهيت است .

مـقـدمـه دوم

هـر چـيـز كـه بـا دو چـيـز ديـگـر داراى نـسـبـتـى مـسـاوى بـاشـد، از لحـاظ عـقـلى
مـحـال اسـت بـدون مـرجِّح بـه يـكـى از آن هـا تـمـايـل يـابـد. ايـن اصـل را (اصـل امـتـنـاع
تـرجـّح بلا مرجِّح ) گويند و امتناع ترجّح بلا مرجح از بديهيات اوّليّه عقل است .

نـتـيجه

هر ماهيتى نسبت به وجود و عدم لا اقتضاء است و به يكى از آن ها ـ يعنى موجود يا معدوم شدنش ـ
نيازمند به مرجِّح است كه اين مرجِّح ، علّت وجود يا عدم آن ماهيت است .

بنابراين نظريه ، ادراك قانون علّيّت ناشى از قانون ترجّح بلامرجّح است . پرسش از علّت در جـايـى
درسـت است كه ماهيت نسبت به دو طرف (وجود و عدم ) لا اقتضاء باشد و سپس موجود يا مـعـدوم شود و مناط
نيازمندى به علّت ، برخوردارى از ماهيت است . ماهيت علّت امكان است و هر ممكنى به علّت نيازمند است .

در مـبـحـث اصـالت وجود گفته شد كه ماهيت ، من حيث هى ، امرى ذهنى و اعتبارى محض ‍ است ، و نمى
تـوانـد مـلاك نـيـازمـنـدى يـا نـيـازمند نبودن باشد، فيلسوفان گفته اند، ماهيت در مرتبه ذات ،
اعـتـبارى بيش نيست ، نه موجود است و نه معدوم ، نه جزئى است و نه كلّى ، و نه واحد است و نه كثير. در
اين مرتبه ارتفاع نقيضان ممكن است ؛ چنان كه مرحوم سبزوارى مى گويد:

يـعـنـى : مـاهـيـت در مـرتـبـه ذات و مـن حيث هى ، چيزى جز امرى اعتبارى نيست . در اين مرتبه ، امور
متناقض منتفى اند و ماهيت در ذات نه موجود است و نه معدوم .

/ 111