درس پانزدهم:
موادّ سه گانه عقلى
مـطـالعـه در كـمّ و كـيـف نـظام موجودات (رابطه علّى و معلولى ميان موجودات ) همواره مورد توجه فـلاسـفـه بـوده اسـت . آنان خواسته اند دريابند كه آيا نظام جهان ، وجوبى و ضرورى است و اگـر وجـوبى
و ضرورى است ، وجوب و ضرورت خود را از كجا به دست آورده است . مطالعه و تـحقيق در اين باره ، مبحث (مواد
سه گانه عقلى ) را در فلسفه و منطق پديد آورده است . مواد سه گـانـه مـورد نـظـر عـبـارتـنـد از: وجـوب
، امـكـان و امـتـنـاع كـه در فـلسـفـه محمول واقع مى شوند و در منطق آن ها را (جهات سه گانه ) (122) نيز
مى گويند.
تعريف
ضـرورت ، امـكـان و امـتـناع ، مانند ديگر مفاهيم عام فلسفى ، از مفاهيم بسيط و بديهى اند، و نه تـنـهـا بـديـهـى انـد، بـلكـه مبانى و وسايل اصلى تفكر نيز هستند و بدون آن ها نمى توان در مساءله و
موضوعى به گونه منطقى انديشيد.چـنـان كـه گـذشـت ، مـواد سـه گـانـه عـقـلى بديهى اند و به تعريف (حدّى يا رسمى ) نيازمند
نـيـسـتـنـد. مـفـاهـيـمـى تـعـريـف پـذيـرنـد كـه بـتـوان آن هـا را بـه جـنـس و فـصـل تـجزيه
كرد، مفاهيم بسيط، ذاتاً از ديگر مفاهيم متمايزند و تجزيه عقلى نمى پذيرند و از آن جـا كـه آنـها
منابع اصلى شناخت و تفكّرند، براى اثبات بى نيازى اين مفاهيم از تعريف ، بـه اسـتـدلال و بـرهـان
نيازى نيست و هر كس اندكى بينديشد، درمى يابد كه از آن ها تصورى روشـن در ذهـن خـويـش دارد. تـصـورات
بديهى اوّلى و بسايط ذهنى ، عارى از هرگونه ابهام و پيچيدگى اند و ملاك بداهت آن ها، بساطت آن هاست .
منشاء انتزاع
مواد سه گانه عقلى ، مفاهيمى حسّى نيستند و از راه حواس به ذهن نمى رسند. ما هرگز اين مواد را نـديـدهو نـشـنـيـده ايـم و لمـس و بـو نـكـرده و نـچـشـيـده ايـم ، ولى بـا ايـن حـال ، از آن هـا تـصورى
روشن داريم . اين مفاهيم داراى مصاديق خارجى نيستند و تنها داراى منشاء انـتـزاع انـد و عقل با
مكانيسم خاصى از اين مفاهيم برخوردار شده است . پس ، بحث از اين مفاهيم ، تـجـربـى و عـلمـى نـيـسـت ،
بـلكـه فـلسفى و تعقّلى محض است . درباره منشاء انتزاع اين مواد، نظريه هايى چند مطرح است كه عبارتند
از:
1 ـ 2 ـ نظريه ماهوى
بـراسـاس ايـن نـظـريـه كـهـن ، مـواد سـه گـانـه ، ويـژگـى بـرخـى از مـاهـيـت هـايند و ماهيت هاذاتـاًمـخـتـلفـنـد: بـرخـى واجـب الوجـود، بـرخـى مـمـكـن الوجـود و بـرخـى مـمتنع الوجودند. ذهن
و عقل از واجب ، وجوب ، و از ممكن . امكان ، و از ممتنع ، امتناع را انتزاع مى كند.بنابراين نظريه ، واجب موجودى است داراى ذات و ماهيت و مقتضى وجودش ، عبارت از ذات اوست ، و مـمـتـنع
چيزى است كه ماهيتش مقتضى عدم است و ممكن موجودى است كه ذات و ماهيتش نسبت به وجود و عدم ، (لا اقتضاء)
است .به تدريج فلاسفه تعريف پيشين را درباره واجب الوجود نارسا و بلكه بى معنا يافته و خود تـعـريـفـى
ديـگـر بـه دسـت داده انـد: واجـب (الوجـود) ذاتـى اسـت كـه وجـودش مـعلول علّتى خارجى نيست و
موجوديتش از ذات و ماهيتش انتزاع يافته است . همچنين ، ممتنع ، ذاتى اسـت كـه عـدمـش ذاتـى است و
معلول علّتى خارجى نيست ، و ممكن (الوجود)، ذاتى است كه وجود يا عدمش معلول علّتى خارجى است و ذاتاً
نسبت به وجود و عدم اقتضايى ندارد.
2 ـ 2 ـ نظريه دوم ، (نظريه وجودى )
فلاسفه بعدى كه در الهيات تحقيقى بيشتر داشته اند، تعاريف مذكور را با ويژگى هاى واجب الوجـودنـاسـازگـار يـافته و ثابت كرده اند كه وجوب وجود نمى تواند از ويژگى هاى ماهيت بـاشد و واجب الوجود
از ماهيت و وجود تركيب يابد، بلكه او، وجود صرف و قائم به ذات است و مـاهـيتش عين وجود اوست .بنابراين ، ماهيت خاص نمى تواند منشاء انتزاع آن باشد. از اين رو، در تعريف واجب (الوجود) گفته اند:وجودى صرف و بدون ماهيت است و وجوب ويژگى ذاتى اوست . (واجـب الوجـود، صـرف الوجـود اسـت .) مـرحوم
ملاّ هادى سبزوارى درباره نبود ماهيت براى خداوند متعال مى گويد:بـنـابـراين ، ماهيت خداوند متعال عين وجود است و ذاتش مركّب از وجود و ماهيت نيست ، بلكه او وجود
صرف است .