بيابند؛ يعنى مقدمات و مبادى در صورتى مولد نتيجه اند كه ترتيبى ويژه يابند و تفكر همان نظم دادن به
معلومات پيشين است .هـمـچـنـيـن ، از تـعـريـف تـفـكـّر بـرمـى آيـد كـه ذهـن بـراى رسـيـدن بـه مجهول و مطلوب خويش ،
دو حركت انجام مى دهد:
اوّل
حركت به سوى مبادى ( تاءليف و تركيب مبادى )؛دوم
حـركـت از مـبـادى بـه مـطـلوب . ( تـبـديـل مجهول به معلوم ).خطاى ذهن نيز بر دو نوع است :اوّل
ممكن است مبادى ، كه به منزله مواد و مصالح ساختمان تفكّرند، نادرست باشند؛دوم
ممكن است شكل و صورت تفكّر ( استدلال ) نادرست باشد.مثال براى نوع اوّل : سقراط انسان است و هر انسانى ستمگر است . پس ، سقراط ستمگر است .چـنـان كـه خـواهـد آمـد، ايـن اسـتـدلال از لحـاظ صـورت ، درسـت و شـكـل اوّل قـيـاس اسـت كـهبـديهى الانتاج است ، ولى مقدمه دوم آن (هر انسانى ستمگر است )، از لحاظ مادّه نادرست است . از اين رو،
نتيجه نيز نادرست است .
مثال براى نوع دوم
سقراط انسان است ، و او عالم است . پس ، انسان ، عالم است .مـوادّ ايـن اسـتـدلال ، درسـت اسـت ، ولى صـورتـش درسـت نـيـسـت و چـنـان كه گفته خواهد شد ايناسـتـدلال شـكل سوم قياس است ، ولى از شرايط شكل سوم بى بهره است . از اين رو، نتيجه اش خـطـاسـت .بـايـد دانـسـت كـه خـطـاسـنـجـى مـنـطـق ارسـطـويـى تـنـهـا در شكل و صورت استدلال است و از اين
روست كه آن را منطق صورى نيز گفته اند.
موضوع منطق
پيش از پرداختن به موضوع علم منطق ، به تعريف موضوع مى پردازيم كه در تعريف آن گفته اند:(مَوْضُوعُ كُلِّ عِلْمٍ هُوَ ما يُبْحَثُ فِيهِ عَنْ عَوارِضِهِ الذّاتِيَّةِ) (10)موضوع هر علمى آن چيزى است كه در آن علم از عوارض ذاتى آن (موضوع ) بحث مى كنند.امـا ايـن كـه عـوارض ذاتـى چـيـسـت ، بـايـد گـفـت : عـوارض ذاتـى عـبـارت اسـت از احوال و آثار
موضوع . ويژگى ها و آثارى كه به يك موضوع نسبت داده مى شود. بر دوگونه است :
اوّل
ويـژگـى هـاى خـود مـوضـوع يـا مـساوى آن كه اين را عوارض ذاتى گويند. از اين رو، در تعريفشگفته اند: (اوصاف و احوالى كه بر موضوع به مقتضاى ذات موضوع يا به مقتضاى جزء مساوى موضوع عارض مى
شود.) (11) مانند (تعجّب ) يا (ضحك ) نسبت به انسان .
دوم
احـوال و اوصـاف چـيـزى كـه بـا موضوع داراى وحدت است ، ولى خود موضوع نيست ؛ مانند افـرادانـسـان نـسـبـت بـه حـيـوان بـودن . زيـرا افـراد انـسـان حـيـوان نيز هستند و داراى آثار و احوال
حيوانند.مـوضـوع مـنـطـق را عـبـارت از (مـعـرّف ) و (حـجـّت ) دانـسـتـه انـد. پـس ، در مـنـطـق از احـوال و
آثـار آن دو بـحث مى شود. معرّف و (تعريف ) مربوط به (تصور)ند، و حجت ، عبارت از انـواع اسـتـدلال اسـت .مـنـطـق ارسـطـويـى راه تـعـريـف درسـت و اسـتـدلال صـحـيح را مى آموزد و در هر دو بخش به علوم و
فلسفه خدمت مى كند. بنابراين ، منطق ارسطويى داراى دو بخش است : تصورات و تصديقات .
علم و ادراك
در تعريف علم گفته اند:(اَلْعِلمُ هُوَ الصُّورَةُ الْحاصِلَةُ مِنَ الشّى ءِ عِنْدَ الْعَقْلِ) (12)علم صورتى است كه از چيزى در ذهن پديد مى آيد.ذهـن انـسان را از آن كه مى تواند نقش و تصوير اشيا را بپذيرد، به آينه تشبيه كرده اند. با ايـن حـال ،
ذهـن بـا آيـنـه و هر جسم شفاف ديگر تفاوتى بنيادين دارد و آن اين است كه تصوير اجـسـام مـثلاً در
آينه چنين نيست كه آينه را بدان ها آگاه كند، ولى وقتى تصوير اشيا در ذهن نقش مى بندند، ذهن از آن ها
آگاهى مى يابد و آن ها را بازمى شناسد و بدان ها عالم مى شود.تـعـريـف مـذكـور از عـلم ، مـسـاوى بـا آگـاهـى اسـت كـه در بـرابـرش نـاآگـاهـى ، يـعـنـى جهل ،
جاى دارد و اين نوع علم و ادراك را حصولى ناميده اند. علم حصولى در برابر علم حضورى اسـت ؛ عـلمـى كـه
از گـذر پـديـد آمـدن صـورت هـاى اشـيـا در ذهـن حـاصـل مـى شـود. ايـن صـورت هـا، مـيـان عالِم (
ذهن ) و معلوم ( اشياى خارجى ) واسطه اند. حكما صورت اشيا در ذهن را همان ماهيت و حقيقت اشياى خارجى مى
دانند نه صرف تصوير و شبح آن ها.