ترجمه تفسیر المیزان جلد 16
لطفا منتظر باشید ...
صفحهى 421دست بفروش رفته، تا به دست برادرزادهات افتاده، (از تو خواهش مىكنم) به ايشان پيشنهاد كنى يا پسرم را بفروشد، و يا عوض آن غلامى ديگر بگيرد، و يا آزادش كند.ابو طالب با رسول خدا (ص) صحبت كرد، حضرت فرمود: من او را آزاد كردم هر جا مىخواهد برود، حارثه برخاست و دست زيد را گرفت و گفت: پسر بر خيز و به شرافت و حسب و آبروى سابقت برگرد، زيد گفت: به هيچ وجه تا زندهام از رسول خدا (ص) جدا نمىشوم، حارثه گفت: آيا دست از شرافت و دودمان خود بر مىدارى، و برده قريش مىشوى؟ زيد مجددا گفت به هيچ وجه و تا چندى كه زندهام از رسول خدا (ص) جدا نمىشوم، پدرش خشم كرده گفت اى گروه قريش شاهد باشيد كه من از او بيزارى جستم و او ديگر پسر من نيست، رسول خدا (ص) به حاضران خطاب كرد كه شاهد باشيد، زيد پسر من است، از من ارث مىبرد، و من از او ارث مىبرم. از آن روز مردم به زيد مىگفتند:" ابن محمد" و رسول خدا (ص) او را دوست مىداشت، و نامش را" زيد محبت" گذاشته بود.بعد از آنكه رسول خدا (ص) به مدينه مهاجرت فرمود، زينب دختر جحش را به ازدواج زيد درآورد، روزى دير به خدمت رسول خدا (ص) رفت، آن جناب به منزل وى رفت تا از او خبر بگيرد، و در آن هنگام زينب وسط اطاق خود نشسته، و با" فهر" (سنگى كه ادويه را با آن نرم مىكنند) عطر جامد خود را مىساييد، رسول خدا (ص) درب را باز كرد تا از زينب خبر بگيرد، ناگهان چشمش به زينب كه زنى زيبا بود بيفتاد و گفت: منزه است خدا آفريدگار نور و" فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ" و سپس به منزل خود برگشت، در حالى كه به ياد زيبايى او بود.زيد به منزل آمد، زينب جريان را به شوهرش گفت: زيد گفت: آيا ميل دارى تو را طلاق دهم تا رسول خدا (ص) با تو ازدواج كند؟ زينب گفت: مىترسم تو طلاقم بدهى، و رسول خدا (ص) هم با من ازدواج نكند، زيد نزد رسول خدا (ص) رفت و عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت، زينب جريانى به اين صورت برايم تعريف كرد، آيا ميل دارى من او را طلاق دهم تا شما با او ازدواج كنيد؟فرمود: نه، برو و از خدا بترس، و همسرت را نگهدار، خداى تعالى اين جريان را حكايت كرده و فرمود" أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها ... وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا" پس خداى تعالى در بالاى عرش خود زينب را به ازدواج آن جناب درآورد.