ترجمه تفسیر المیزان جلد 16
لطفا منتظر باشید ...
صفحهى 438از سوى ديگر قريش هم به جمعى از قبيله بنى سليم نامه نوشته، و آنان به سركردگى ابو الأعور سلمى به مدد قريش شتافتند.همين كه رسول خدا (ص) از جريان با خبر شد، خندقى در اطراف مدينه حفر كرد، و آن كسى كه چنين پيشنهادى به آن جناب كرده بود سلمان فارسى بود، كه تازه به اسلام گرويده، و اين اولين جنگ از جنگهاى اسلامى بود كه سلمان در آن شركت مىكرد، و اين وقتى بود كه وى آزاد شده بود، به رسول خدا (ص) عرضه داشت: يا رسول اللَّه، ما وقتى در بلاد خود يعنى بلاد فارس محاصره مىشويم، پيرامون خود خندقى حفر مىكنيم، رسول خدا (ص) پيشنهادش را پذيرفته، با مسلمانان سرگرم حفر آن شدند، و خندقى محكم بساختند.از جمله حوادثى كه در هنگام حفر خندق پيش آمد، و دلالت بر نبوت آن جناب مىكند، جريانى است كه آن را ابو عبد اللَّه حافظ، به سند خود از كثير بن عبد اللَّه بن عمرو بن عوف مزنى، نقل كرده، او مىگويد: پدرم از پدرش برايم نقل كرد كه رسول خدا (ص) در سالى كه جنگ احزاب پيش آمد نقشه حفر خندق را طرح كرد، و آن اين طور بود كه هر چهل ذراع (تقريبا بيست متر) را به ده نفر واگذار كرد، مهاجرين و انصار بر سر سلمان فارسى اختلاف كردند، و چون سلمان مردى قوى و نيرومند بود، انصار گفتند سلمان از ماست، و مهاجرين گفتند از ماست، رسول خدا (ص) فرمود: سلمان از ما اهل بيت است.آن گاه ناقل حديث يعنى عمرو بن عوف مىگويد: من، و سلمان، و حذيفة بن يمان، و نعمان بن مقرن، و شش نفر از انصار چهل ذراع را معين نموده حفر كرديم، تا آن جا كه از ريگ گذشته به رگه خاك رسيديم، در آنجا خداى تعالى از شكم خندق صخرهاى بسيار بزرگ، و سفيد و گرد، نمودار كرد، كه هر چه كلنگ زديم كلنگها از كار افتاد، و آن صخره تكان نخورد، به سلمان گفتيم برو بالا و به رسول خدا (ص) جريان را بگو، يا دستور مىدهد آن را رها كنيد، چون چيزى به كف خندق نمانده، و يا دستور ديگرى مىدهد، چون ما دوست نداريم از نقشهاى كه آن جناب به ما داده تخطى كنيم، سلمان از خندق بالا آمده، جريان را به رسول خدا (ص) كه در آن ساعت در قبهاى قرار داشت باز گفت، و عرضه داشت: يا رسول اللَّه (ص)! سنگى گرد و سفيد در خندق نمايان شده كه همه آلات آهنى ما را شكست، و خود كمترين تكانى نخورد، و حتى خراشى هم بر نداشت، نه كم و نه زياد، حال هر چه دستور مىفرمايى عمل كنيم.