ترجمه تفسیر المیزان جلد 16

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 16

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

‌صفحه‌ى 439

رسول خدا (ص) باتفاق سلمان به داخل خندق پايين آمد، و كلنگ را گرفته ضربه‏اى به سنگ فرود آورد، و از سنگ جرقه‏اى برخاست، كه دو طرف مدينه از نور آن روشن شد، به طورى كه گويى چراغى در دل شبى بسيار تاريك روشن كرده باشند، رسول خدا (ص) تكبيرى گفت كه در همه جنگها در هنگام فتح و پيروزى به زبان جارى مى‏كرد، دنبال تكبير آن جناب همه مسلمانان تكبير گفتند، بار دوم ضربتى زد، و برقى ديگر از سنگ برخاست، بار سوم نيز ضربتى زد، و برقى ديگر برخاست.

سلمان عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت، اين برقها چيست كه مى‏بينيم؟ فرمود: اما اولى نويدى بود مبنى بر اينكه خداى عز و جل به زودى يمن را براى من فتح خواهد كرد، و اما دومى نويد مى‏داد كه خداوند شام و مغرب را برايم فتح مى‏كند، و اما سومى نويدى بود كه خداى تعالى بزودى مشرق را برايم فتح مى‏كند، مسلمانان بسيار خوشحال شدند، و حمد خدا بر اين وعده راست بگفتند.

راوى سپس مى‏گويد: احزاب يكى پس از ديگرى رسيدند، از مسلمانان آنان كه مؤمن واقعى بودند، وقتى لشكرها بديدند گفتند: اين همان وعده‏اى است كه خدا و رسول او به ما دادند و خدا و رسول راست گفتند، و آنان كه ايمان واقعى نداشتند، و منافق بودند، گفتند:

هيچ تعجب نمى‏كنيد از اينكه اين مرد به شما چه وعده‏هاى پوچى مى‏دهد، به شما مى‏گويد من از مدينه، قصرهاى حيره و مدائن را ديدم، و به زودى اين بلاد براى شما فتح خواهد شد، آن وقت شما را واميدارد كه از ترس دشمن دور خود خندق بكنيد، و شما هم از ترس جرأت نداريد به قضاء حاجت برويد؟!! يكى ديگر از دلائل نبوت كه در اين جنگ رخ داد، جريانى است كه باز ابو عبد اللَّه حافظ آن را به سند خود از عبد الواحد بن ايمن مخزومى، آورده، كه گفت: ايمن مخزومى برايم نقل كرد كه من از جابر بن عبد اللَّه انصارى شنيدم كه مى‏گفت: در ايام جنگ خندق روزى به يك رگه بزرگ سنگى برخورديم، و به رسول خدا (ص) عرضه داشتيم در مسير خندق كوهى سنگى است، فرمود آب به آن بپاشيد تا بيايم، آن گاه برخاست و بدانجا آمد، در حالى كه از شدت گرسنگى شالى به شكم خود بسته بود، پس كلنگ و يا بيل را به دست گرفته و سه بار بسم اللَّه گفت، و ضربتى بر آن فرود آورد كه آن كوه سنگى مبدل به تلى از ريگ شد.

عرضه داشتم: يا رسول اللَّه اجازه بده تا سرى به خانه بزنم، بعد از كسب اجازه به خانه آمدم، و از همسرم پرسيدم: آيا هيچ طعامى در خانه داريم؟ گفت تنها صاعى جو و يك‏

/ 593