ترجمه تفسیر المیزان جلد 16

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 16

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

‌صفحه‌ى 448

آن روز بادى بسيار سرد بر لشكر كفر مسلط نمود و همه را از صحنه جنگ مجبور به فرار ساخت.

محمد بن كعب مى‏گويد: حذيفة بن اليمان گفت: به خدا سوگند در ايام خندق آن قدر در فشار بوديم كه جز خدا كسى نمى‏تواند از مقدار خستگى و گرسنگى و ترس ما آگاه شود، شبى از آن شبها رسول خدا (ص) برخاست، و مقدارى نماز گزاشته سپس فرمود: آيا كسى هست برود و خبرى از اين قوم براى ما بياورد و در عوض رفيق من در بهشت باشد؟

حذيفه سپس اضافه كرد: و چون شدت ترس و خستگى و گرسنگى به احدى اجازه پاسخ نداد، ناگزير مرا صدا زد، و من كه چاره‏اى جز پذيرفتن نداشتم، عرضه داشتم: بله يا رسول اللَّه (ص)، فرمود: برو و خبرى از اين قوم براى ما بياور، و هيچ كارى مكن تا برگردى، من به طرف لشكرگاه دشمن رفتم، ديدم (با كمال تعجب) در آنجا باد سردى و لشكرى از طرف خدا به لشكر دشمن مسلط شده، آن چنان كه بيچاره‏شان كرده، نه خيمه‏اى برايشان باقى گذاشته، و نه بنايى، و نه آتشى و نه ديگى مى‏تواند روى اجاق قرار گيرد.

همان طور كه ايستاده بودم و وضع را مى‏ديدم، ناگهان ابو سفيان از خيمه‏اش بيرون آمد، فرياد زد اى گروه قريش! هر كس رفيق بغل دستى خود را بشناسد، مردم در تاريكى شب از يكديگر پرسيدند تو كيستى؟ من پيش‏دستى كردم و از كسى كه در طرف راستم ايستاده بود پرسيدم تو كيستى؟ گفت: من فلانيم.

آن گاه ابو سفيان به منزلگاه خود رفت، و دو باره برگشت، و صدا زد اى گروه قريش! به خدا ديگر اين جا جاى ماندن نيست، براى اينكه همه چهار پايان و مركبهاى ما هلاك شدند، و بنى قريظه هم با ما بى وفايى كردند، اين باد سرد هم چيزى براى ما باقى نگذاشت، و با آن هيچ چيزى در جاى خود قرار نمى‏گيرد، آن گاه به عجله سوار بر مركب خود شد، آن قدر عجول بود كه بند از پاى مركب باز نكرد، و بعد از سوار شدن باز كرد.

مى‏گويد: من با خود گفتم چه خوب است همين الان او را با تير از پاى در آورم، و اين دشمن خدا را بكشم، كه اگر اين كار را بكنم كار بزرگى كرده‏ام، پس زه كمان خود را بستم و تير در كمان گذاشتم، همين كه خواستم رها كنم، و او را بكشم به ياد دستور رسول خدا (ص) افتادم، كه فرمود: هيچ كارى صورت مده، تا برگردى، ناگزير كمان را به حال اول برگردانده، نزد رسول خدا برگشتم، ديدم هم چنان مشغول نماز است،

/ 593