صفحهى 332
نشود. و اما ورّاقى و در زيى و آن چه بدان نزديك باشد، از آن جمله كه كردن آن لايق صوفيان باشد، چون آن را نه اندر دكان و نه بر جهت كسب و حرفت بكنند مانع استحقاق نباشد، و آن به مساكنت ايشان با باقى صفات جبر شود.
و اما توانستن بر پيشه، بى كردن، مانع نباشد.
اما وعظ و تدريس منافى اسم تصوف نباشد چون خصلتهاى باقى از زى و مساكنت و درويشى موجود بود، چه گفتن صوفى مقرى يا صوفى واعظ يا صوفى عالم و مدرّس متناقض نيست، و صوفى دهقان و صوفى بازرگان و صوفى عامل متناقض است.
و اما درويشى، اگر زايل شود به توانگرى مفرط كه مرد بدان به ثروت ظاهر منسوب گردد، وصيت صوفيان ستدن روا نباشد. و اگر او را مالى باشد و دخل او به خرج وفا نكند، حق او باطل نشود، و همچنين است اگر مالى دارد قاصر از وجوب زكات، اگر چه او را خرجى نباشد. و اين كارهايى است كه آن را جز عادت دليلى نيست.
اما مخالطت و مساكنت با ايشان، آن را اثرى است، و ليكن كسى كه با ايشان مخالطت نكند و در خانه خود يا در مسجد به زىّ ايشان و متخلّق به خويهاى ايشان باشد، در سهم ايشان شريك بود، و ترك مخالطت را ملازمت زى جبر كند. و اگر بر زى ايشان نباشد و صفتهاى باقى در او موجود بود، مستحق نباشد، مگر آن كه مساكن ايشان باشد در رباط، پس حكم ايشان بتبعيّت بر او هم واقع شود. و مخالطت و زى هر يكى از آن به جاى ديگرى باز ايستد. و فقيهى كه به زىّ ايشان نباشد، حكم او همين است. پس اگر بيرون بود صوفى شمرده نشود. و اگر با ايشان ساكن باشد و باقى صفات موجود باشد در او، دور نباشد كه حكم ايشان بتبعيّت بر او واقع شود.
و اما پوشيدن مرقّع از دست پيرى از پيران ايشان شرط استحقاق نيست، و عدم او با وجود شرطهاى مذكور زيان ندارد.
و اما متأهل، كه ميان خانه و رباط متردد باشد، از جمله ايشان بيرون نشود.
مسئله آن چه وقف باشد بر رباط صوفيان و ساكنان آن،
كار در آن واسعتر از آن است كه در