جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
نواهى آن عمل مى كنيم ، ما مسلمانيم اگر شما اهل ايمانيد و به كلام خدا اقرار داريد و زن و فرزند ما و جماعت باقى مانده از اهل شام رحم كنيد و دست از جنگ برداريد، براساس دستور و فرمان با ما رفتار كنيد.اين مكر و خدعه در ميان سپاهيان اميرالمومنين عليه السلام مؤ ثر و كارگر افتاد.نخستين كسى كه از اصحاب على عليه السلام دست از جنگ كشيد و به دنبال على عليه السلام در ميان جنگ آمد اشعث بن قيس بود.على عليه السلام با ياران و فرزندان خويش و جماعت بنى هاشم مثل شيران خشم آلود از هر طرف حمله مى كردند، اشعث در مقابل على عليه السلام ايستاد و گفت :يا اميرالمومنين ! دست زا جنگ بردار و دعوت اهل شام كه ما را به كتاب خداى تعالى مى خوانند، اجابت كن ، همه روزه مى گفتى با آنان چندان مى جنگيم تا به كتاب خدا و سنت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله تن در دهند. اكنون ايشان خصومت و جنگ را كنار گذاشته و ما را به كتاب خدا مى خوانند و اين گونه ناله و زارى مى كنند، پس ترحم نما و دست از خونريزى بردار، وگرنه هيچ يك از قبيله من و ديگر يمنى ها تو را حمايت نخواهيم كرد و تير و كمان و شمشير بر ضد معاويه و اهل شام به كار نمى بريم .اميرالمومنين عليه السلام فرمود:اى اشعث ! واى بر تو كه اين گونه ناسنجيده سخن مى گوئى !اين قوم نه از سر صدق و راستى قرآن را به ميان ما آورده اند. بلكه براى دفع شكست و نجات خويش به حيله و فريب متوسل شدند. اى اشعث هرگز به مكر و حيله عمروعاص فريفته نگردى ، در وفادارى خويش استوار باش كه آثار فتح و نسيم پيروزى نزديك است .اشعث گفت : معاذالله ، هرگز با اينان نخواهيم جنگيد، اگر اجازه فرما تا نزد معاويه روم و از اين قرآن بپرسم تا تكليف بر من روشن شود.على عليه السلام فرمود: آنچه از مكر و حيله معاويه و عمروعاص بود براى تو گفتم ، اما تو خود دانى .اشعث به نزديك لشكر معاويه رفت و پرسيد، معاويه كجاست ، چون معاويه آمد و در مقابل او ايستاد و گفت :اى معاويه ! از اين قرآن ها كه بر سر نيزه ها بستى چه نيتى دارى و چه مى خواهى ؟ معاويه گفت : از آن جهت قرآن را بر سر نيزه كرديم تا ما و شما متفقا بر آن عمل كنيم و جنگ و خونريزى را كنار بگذاريم .اشعث به نزد اميرالمؤ منين على عليه السلام آمد و گفت : آنان از گمراهى دور شده و كتاب خدا را حكم خود ساخته اند، بايد در برابر كتاب خدا تسليم شويم .سپس مردى از اهل شام بر اسب ابلق نشسته ، قرآنى در دست گرفت و به ميدان آمد او ميان دو صف ايستاد و گفت : اى اهل حجاز و اى اهل عراق گوش كنيد تا خداى سبحان در قرآن چه مى فرمايد:الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتاب الله ليحكم بينهم واذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم اذ فريق معرضون . ^(95)انما كان قول المومنين اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا و اولئك هم المفلحون . ^(96) غرض مرد شامى از تلاوت اين آيات اين بود كه بر طبق اين آيات ، شما را به حكم خدا مى خوانيم و شما از پذيرش آن امتناع مى كنيد.چون لشكر اميرالمؤ منين على عليه السلام آن فصاحت را بر سر نيزه ها ديدند، گفت و گو در ميان خود را آغاز كرده ، هر كسى سخنى مى گفت ، يكى مى گفت اهلى شام ما را به كتاب خداى تعالى مى خوانند، بايد اجابت كنيم ، جماعت ديگر مى گفتند، جنگ مبارزان ما را هلاك كرده و طاقت را از ما سلب نموده است .اما طايفه اى از اصحاب صميمى على عليه السلام مى گفتند، اين حيله خدعه معاويه و عمروعاص است . مى دانيم آنان را با كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله كارى نيست ؛ بايد جنگ را ادامه دهيم تا چشم فتنه و فساد را از حدقه بيرون آوريم .در همين اثناء سفيان بن ثور الكبرى برخاست و گفت : اى اهل عراق ! ما از آن جهت با اهل شام مى جنگيم كه دعوت ما به كتاب خدا و سنت مصطفى صلى الله عليه و آله را نمى پذيرفتند، اما امروز آنان ما را به كتاب خدا مى خوانند، چگونه نداى آنان را اجابت نكنيم اگر به خواست آنان پاسخ مثبت ندهيم و اجابت نكنيم ،