جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
بُسر ساعتى ساكت و خاموش ماند و ديگر سخن نگفت ، وليكن دستور داد تا خانه هاى قومى از انصار را آتش بزنند و منهدم سازند و چنين كردند. مردم مدينه را به بيعت معاويه خواند به ميل و اكراه از آنان بيعت گرفت . جابر بن عبدالله انصارى را كه شيخى كهن سال بود احضار و از او بيعت خواست و اكراها از او بيعت گرفت .بُسر بن ارطاة بعد زا چند روزى اقامت در مدينه مردم را جمع كرده و گفت : شما را عفو كردم اگر چه لايق عفو و اغماز نيستيد، شما جماعتى هستيد كه امام و پيشواى تان عثمان را در حضورتان كشتند و شما از او دفاع نكرديد.ابوهريره را جانشين خويش قرار مى دهم ، گوش به فرمان او باشيد و مطيع فرمانبردار او گرديد اگر عصيان و تخلف كنيد، باز گردم همگى را هلاك و قتل عام مى كنم .سپس از مدينه سوى مكه حركت كرد، قثم بن عباس بن عبدالمطلب عامل اميرالمؤ منين على عليه السلام در مكه بود چون شنيد بُسر بن ارطاة با چهار هزار نفر به مكه مى آيد از آنجا متوارى شد، بُسر به مكه نزديك شد، اشراف و بزرگان شهر به استقبال او در بيرون مكه رفتند.بُسر بانگ بر آنان زد و دشنام هاى قبيح داد و گفت : والله اگر سفارش و وصيت اميرالمؤ منين معاويه نبود، هيچ كس از شما را زنده نمى گذاشتم .از آنجا حركت كرده به بئر ميمون رسيد، مردم از بيش او، از ترس جان مى گريختند در آن ميان دو كودك نيكو صورت و با جمال را ديد كه مى گريزند، بُسر گفت :آن دو كودك را پيش من آريد، چون آنان را پيش آوردند پرسيد: شما كيستيد؟ يكى گفت من عبدالرحمان و اين برادر من از فرزندان قثم بن عباس بن عبدالمطلب هستيم .بُسر آن دو نوجوان زيباروى را گردن زد و كشت .چون مادر ايشان در مكه از اين واقعه خبر يافت ، چندان بگريست كه سابقه نداشت مادرى بر فرزند اين چنين بگريد.دشمن خدا بُسر وارد مكه شد، طواف كعبه به جاى آورد و دو ركعت نماز خواند و گفت :حمد خداى را كه بر دشمنان نصرت داد و ما را عزيز و دشمنان را ذليل و مقتول گردانيد على بن ابى طالب عليه السلام در نواحى عراق در ذلت و قلت است از عطاياى جزيل بارى تعالى كه در حق او متواتر بود محروم شده و كار به دست معاويه بى ابى سفيان افتاد و ولى امر مسلمين شد، با او بيعت كنيد و صلاح خانمان و زن و فرزند خويش را نگه داريد.پس مردم مكه از روى اضطرار و اكراه با معاويه بيعت كردند، در حالى كه از بُسر به سبب دشنام گويى و زبان درازى به على بن ابى طالب عليه السلام ناراحت بودند.بعد از چند روز اقامت در مكه شيبة بن عثمان را نايب خود كرد و گفت اى اهل مكه ! بدانيد قصد من سركوبى و گوشمالى شما بود اما شما را عفو كردم ، به خدا سوگند اگر در بيعت معاويه پايدار نمانيد و راه مخالفت بپيماييد. از يمن باز مى گردم ، مردان شما را مى كشم ، اموال شما را غارت مى كنم و خانه هايتان را خراب و آتش مى زنم .بُسر در طائف فرود آمد جماعتى را فرا خواند و گفت به سوى بثاء كه شيعيان على بن ابى طالب عليه السلام در آن جا بودند بروند و آنان را قتل و عام كنند.و آن جماعت به دستور بُسر تمام آن بيگناهان را كه در دوستى با اميرالمؤ منين عليه السلام بودند كشته و خانه هايشان را به آتش كشيدند، بُسر پس از طايف به نجران رفت .مردى از اصحاب مصطفى صلى الله عليه و آله آنجا بود كه به دوستى اميرالمؤ منين عليه السلام معروف بود.آن بى رحم سنگ دل دستور داد دو فرزندش را جلوى چشمان پدر گردن زده ، بعد پدر را هم گردن زده و به قتل رساندند. بُسر بن ارطاة اهل نجران را به قتل و كشتار تهديد كرد و گفت :اى اخوان يهود و برادران ترسايان ! اگر بشنوم در ولايت و متابعت على بى ابى طالب عليه السلام قدمى برداشتند، باز مى گردم و همه را از دم شمشير مى گذرانم .لشكريان بُسر از نجران به جانب يمن رهسپار شدند، در بلاد همدان طايفه اى از بنى ارحب كه از دوستان و