جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت - نسخه متنی

محمد بن علی ابن اعثم؛ مترجم: احمد روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به خدا سوگند اين محاسن به خون خضاب مى شود.

و اين شعر را زمزمه كرد:

اريد حياته و يريد قتلى خليلى من غديرى من مراد ابن ملجم مرداى چون اين بيت را از حضرت شنيد، انديشه اى در دل راه داده ، در مقابل على عليه السلام ايستاد و عرض كرد، خدا مرگ مرا برساند و خدا نكند من چنان كسى باشم ، اگر چنين كنم ، اين دستان مرا قطع فرما يا فرمان قتل مرا صادر كن .

على عليه السلام فرمود: چگونه قصاص قبل از جنايت كنم ، ليكن برادرم محمد مصطفى صلى الله عليه و آله مرا خبر داده بود كه قاتل من مردى از قبيله مرادى است ، آيا لقبى در كودكى داشتى ؟ ابن ملجم مرادى گفت : به خاطر ندارم .

اميرالمؤ منين فرمود: آيا زنى يهودى تو را عاقر و ناقه صالح خطاب كرد؟ گفت : بلى ، يا اميرالمؤ منين !

حضرت سكوت كرده به منزل خويش مراجعت كرد.

شهادت اميرالمؤ منين على عليه السلام مى گويند، اميرالمؤ منين در آن شب نوزدهم در منزل خويش نا آرام بود، غذاى مختصر از نان جوين و نمك تناول كرد و به نماز ايستاد.

آن شب فراوان از خانه بيرون مى رفت و آسمان را مى نگريست ، سوره يس ‍ را تلاوت مى فرمود، آن گاه اندكى نشسته به خواب رفت ، چون بيدار شد، گفت :

لا حول ولا قوة لا بالله العظيم ، خداوندا مرا به لقاى خويش توفيق عنايت فرما.

پس فرمود:

تلك الليلة انى رايت رسول الله فشكوت اليه و قلب مالقيت من امتك من الاود واللدد، فقال ادع عليهم ، فقلت اللهم ابدلنى بهم خيرا منهم و ابدلهم بى شرا منى .

امشب رسول خدا را در خواب ديدم به حضرتش از خصومت و ناراستى و ناهموارى امتش شكايت كردم و ناليدم ، پس فرمود: در حق ايشان دعاى بد بكن .

گفتم : خدايا! مرا از ايشان بگير، و بر اين جماعت مردى شرور و ستمكار حاكم گردان .

اميرالمؤ منين آن شب ، هر ساعت از خانه بيرون مى آمد و مى گفت :

والله ما كذبت و لا كذبت و انها الليلة اللتى وعدت به خدا سوگند تا كنون دروغ نگفتم و به من هم دروغ گفته نشد، امشب ،شب ديدار است كه رسول خدا مرا وعده فرمود.

ام كلثوم گفت : پدر،امشب اين اضطراب چيست كه در تو مى نگرم .؟ على عليه السلام فرمود: اى فرزند! صبح امشب حادثه اى رخ مى دهد.

چون اذان صبح نزديك شد، اميرالمؤ منين عليه السلام آهنگ مسجد كرد، وقتى به حيات منزل وارد شد چند مرغابى در سراى بودند،پيش پاى اميرالمؤ منين آمدند و بال مى افشاندند و بانگ مى زدند.

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:

صوائح تتبعها نوائح .

اينان صيحه زنندگانند كه نوحه و زارى به دنبال مى آورند.

امام حسين عليه السلام عرض كرد،يا اميرالمؤ منين فال بد مزن .

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: اى پسرم ! فال بد نمى زنم اما قلب من شهادت مى دهد كه كشته مى شوم .

على عليه السلام چون خواست از منزل خارج شود قلاب در به كمر آن حضرت گير كرد و كمر بند را باز كرد . بار ديگر آن را محكم بست ، و به سوى مسجد روان شد و اين بيت را مى خواند:




  • خلوا سبيل المؤ من المجاهد
    فى الله لا يعبد غير الواحد



  • فى الله لا يعبد غير الواحد
    فى الله لا يعبد غير الواحد



/ 136