جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
در ميان شما كسانى را مى نگرم كه دلهايشان آرامى ندارد و عقل و راءى آنان ثابت نيست ، برويد و با طلحه و زبير بيعت كنيد.جمعيت گفت : يا على پس با ما به نزد طلحه و زبير بياييد و با آن دو سخن گوييد تا خلافت را قبول كنند.على عليه السلام موافقت كرد و به همراه جمعيت به سوى منزل طلحه رفت . وقتى به در خانه او رسيدند على عليه السلام به طلحه فرمود:اى ابا محمد! مردم براى بيعت با من جمع شدند، ولى من حاجتى به خلافت و بيعت مردم ندارم . پس تو بيعت مردم را بپذير و اين امر را به عهده بگير.طلحه گفت : اى ابا الحسن ، تو لايق تر و شايسته تر به امر خلافت هستى و به سبب فضايل و خويشاوندى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سابقه دينى كه دارى ، خلافت را قبول فرما!على عليه السلام فرمود: اگر بيعت مردم را بپذيرم و خلافت را قبول كنم . تو از جمله كسانى خواهى بود كه به مخالفت برمى خيزى و ادعاى حكومت مى كنى .طلحه گفت : اى ابا الحسن ، خدا نياورد آن روزى را كه كار ناپسندى نسبت به تو انجام دهم .على عليه السلام : خداوند مراقب عمال توست .سپس على عليه السلام دست طلحه را گرفت و او را به نزد زبير بن عوام برد تا خلافت و حكومت را به او پيشنهاد كند اما نظير همان سخنان كه از طلحه شنيده بود از زبير هم شنيد.آن گاه طلحه با على عليه السلام بيعت كرد: پس از او زبير نيز به على عليه السلام بيعت كرد. آنان عهد و پيمان بستند كه پيمان شكنى و غدر و مكر نكنند.على عليه السلام در ميان اجتماع مردم در مسجد حاضر شد هيجان و احساسات شديدى بر جمعيت حاكم بود.فردى از انصار به پا خاست و گفت : اى مردم ! شما سير و سلوك عثمان را ديديد كه چگونه عمل كرد. پس كلام مرا گوش كنى و از حرفهايم اطاعت كنيد.حاضران گفتند: شما انصار رسول خدا صلى الله عليه و آله هستيد، و سابقه بيشترى در اسلام داريد پس سخن بگوييد، و اوامرتان را آشكار كنيد تا بدانيم .آن شخص گفت : شما فضائل على بن ابى طالب عليه السلام و سابقه ، قرابت و منزلتش را در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى دانيد. عملش به حلال و حرام از همه بيشتر است . اگر به جاى او كسى را فاضل تر و نيكوتر مى شناختم حتما معرفى مى كردم .اجتماع كنندگان يك صدا گفتند: رضينا به طاعين غير كارهن .على عليه السلام : پرسيد آيا رضايت به بيعت با من را حق واجب از طرف خدا مى دانيد يا از راءى و نظر شماست .جمعيت گفتند: بيعت را واجب از جانب خداى عزوجل مى دانيم .على عليه السلام فرمود: فردا در اين مكان تجمع كنيد تا نظر خويش را در پذيرش خلافت و حكومت اعلام كنم ، مردم در آن روز متفرق شدند.روز بعد مجددا طرفداران خلافت على عليه السلام در مسجد اجتماع كردند، على بن ابى طالب عليه السلام بر منبر نشست و بعد از حمد و ثناى خداوند فرمود:ايهاالناس !ان الامر امركم فاختاروا لانفسكم من احببتم و انا سامع مطيع لكم .اى مردم ! اختيار در دست شماست هر كسى را كه مايل هستيد و دوست داريد انتخاب كنيد. من هم مطيع و همراه شما هستم .مردم از هر طرف فرياد بر آوردند، اى على ! ما بر پيمان روز قبل استواريم ، دستت را بگشا تا حاضران با تو بيعت كنند.سكوت سراپاى على عليه السلام را فرا گرفت .بلافاصله طلحه برخاست و در حضور مردم دستش را بر روى دست على عليه السلام نهاد و با آن حضرت بيعت كرد.اما چون دست او در جنگ احد آسيب ديده بود و با آن دست بيعت كرد، قبيصة (3) بن جابر گفت :انا لله و انا اليه راجعون ! عجب حادثه اى اتفاق افتاد. به خدا سوگند اين بيعت از طرف طلحه به پايان