جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
نوشته است مى خواند؟ (33) غلامى كه نام او مسلم بود، بى درنگ پيش آمد گفت : اى اميرالمومنين ! من اين كار را بر عهده مى گيرم .على عليه السلام فرمود: اى جوان بدان كه اين قوم ابتدا دستهاى تو را قطع مى كنند، سپس با شمشير تو را زخمى سازند و آن گاه به شهادت مى رسانند. با اين حال آن جوان پذيرفت ، قرآن را گرفت و به سوى آن جماعت رفت و گفت :اى مردم ! اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام پسر عم رسول خدا صلى الله عليه و آله و وصى اوست ، اين مصحف را براى شما فرستاد و فرمود:من يا شما با اين كلام خدا و هر آنچه در آن نوشته شده است عمل مى كنم شما با من مخالفت نكنيد و جنگ را دامن نزنيد و از خداى تعالى بترسيد و خويشتن را به دست خود به هلاكت نيندازيد.غلام مشغول سخن گفتن بود كه ناگهان يكى از سربازان عايشه با شمشير دست راست او را قطع كرد او بلافاصله قرآن را به دست چپ گرفت ، دست چپ او را نيز قطع كردند او قرآن را بر سينه گذاشت در آن هنگام سربازان عايشه آن قدر بر سينه او تير زدند تا اينكه بر زمين افتاد و شهيد و شد.اميرالمومنين عليه السلام چون وضع را چنين ديد، علم را بر دست فرزندش محمد حنفيه داد و گفت : اى فرزندم : علم را بر دست گير و بر دشمنان پدرت حمله كن .محمد علم را گرفته ، به طرف صفوف دشمن آمد، ايستاد و رجز خواند.اميرالمومنين عليه السلام بانگ زد، اى محمد! چرا توقف كردى ؟ حمله را آغاز كن .محمد بر لشكر عايشه يورش برد و چندين نفر از اصحاب جمل را به خاك انداخت .اميرالمومنين عليه السلام از كنار ميدان ناظر دلاورى او بود، شجاعت و مبارزه او را تحسين مى كرد.محمد بن حنفيه ساعتى به مبارزه پرداخت و علم را باز آورد. اميرالمومنين عليه السلام شمشير را از نيام كشيد و خود بر سپاهيان حمله كرد. از سمت و راست و چپ حملاتى سخت آغاز نمود و همچنان مى جنگيد تا اينكه شمشيرش كج شد. در آن هنگام خود را از ميان نبرد بيرون كشيد و مى خواست در گوشه اى با زانو شمشير را راست كند.يكى از ياران گفت : اى اميرالمومنين ! شمشير را بده تا ارست كنم ، اما حضرت سكوت كرد و جوابى نداد. تا شمشير را راست كرد و بار ديگر بر آنان يورش برد و هر كسى را كه به طرف او مى آمد مى زد و مى انداخت ، چندان بكشد تا اينكه شمشير بار ديگر كج شد، باز از رزمگاه بازگشت و شمشير را با زانو راست كرد و فرمود:به خدا سوگند، اين چنين جنگى را جز براى رضاى خدا و ثواب آخرت نمى كنم پس به فرزندش محمد حنفيه نگريست و فرمود: اين گونه نبرد كن .در آن هنگام ميمنه اهل بصره بر ميسره لشكر على عليه السلام حمله كرد و آنان را به عقب راند، سپس جناح راست سپاه على عليه السلام بر جناح چپ ياران جمل يورش برد و آنان را از جايگاهشان عقب راند در اين هنگام مخنف بن سليم الازدى يكى از ياران اميرالمومنين عليه السلام بر آنان يورش برد، چند نفر را زخمى كرد و چند نفر را كشت تا اين كه زخمى عميق بر او وارد شد و بازگشت .برادرش صعب بن سليم جمله را آغاز كرد و جنگ سختى نمود تا شهيد شد.سپس برادرش ديگرش كه عبيدالله بن سليم نام داشت وارد ميدان نبرد شد. او هم آنقدر جنگيد تا به شهادت رسيد.پس از او، زيد بن صوحان العبدى كه از اشراف و معارف و از ياران على عليه السلام بود علم را در دست گرفت و ساعتى جنگيد تا شهيد شد.بعد برادرش صعصعة صوحان وارد ميدان شد پس از مجروح شدن برگشت .ابو عبيدة عبدى كه از اخيار اصحاب على عليه السلام بود، علم را گرفته آنچنان قتالى كرد تا شهيد شد.سپس عبدالله بن الرقيه علم بر دوش گرفت و از خود رشادت زيادى نشان داد تا اين كه شهيد شد.رشيد بن عمر علم را برداشت و حمله شروع كرد تا به شهادت رسيد.بنابراين در يك مكان هفت يا هشت نفر از ياران معروف اميرالمومنين على عليه السلام شهيد شدند.در آن موقع مردى از اصحاب جمل به نام عبدالله بن بشر به ميدان آمد و با تكبير و غرور گفت : كجاست ابو