جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
او را نداند و پاى از حد خويش بيرون نهد. اى معاويه بدان كه سزاوارتر به امر خلافت كسى باشد كه نبى صلى الله عليه و آله را نزديك تر و كتاب الله را عالم تر. در اسلام و مسلمانى سابق تر و در راه خدا مجاهدتر باشد.از خدايى كه نزد او خواهيم رفت بترس و پروا داشته باش . حق را از باطل باز شناس . بهترين بندگان آن است كه به عمل خويش عمل كند. شما را به كتاب خداى ربانى و سنت محمدى مى خوانم ، اگر قبول كنيد، هدايت ، رشدء سعادت شما تاءمين مى شود، اگر نپذيريد و راه اختلاف و عصيان انتخاب كنيد. در ضلالت و جهالت به هلاكت مى رسيد.معاويه نامه اميرالمؤ منين على عليه السلام را خواند و جوابى بى ادبانه به اين مضمون نوشت : اما بعد اى على بن ابى طالب عليه السلام اگر تمامى حسد را قسمت كنند نه جزء آن در دل توست و يك جزء ديگر در جمله عالميان است ، چون خلافت بعد از نبى صلى الله عليه و آله بر هر كسى معين و مقرر گرديد، تو او را حسد بردى ، و بر او فزونى جسته اى ، و ما آثار حسد را در اقوال ، افعال ، حركات و سكنات تو مى ديديم و هر گاه از تو بيعت مى خواستند تو را به اجبار و اكراه مى كشيدند تا از تو بيعت بگيرند. من از آنچه تو با عثمان بن عفان كردى هرگز فراموش نمى كنم با شما پيكار خواهم كرد، تا كشندگان او را قصاص كنيم يا خود به عثمان ملحق شويم .اميرالمؤ منين على عليه السلام در جواب او چنين نوشت :اى معاويه ! در نامه ات مرا به حسد متهم كردى ، معاذ الله ! در جهان به هيچ كسى حسد نبرده ام تا به تو امثال تو حسد ببرم ، اما اكراه نمودن من در امر خلافت و تاءخير در بيعت از تو هيچ كس باكى ندارم و آن را به اين دليل نمى پذيرفتم ، چون وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله وفات يافت و بين مهاجر و انصار اختلاف پديد آمد، هر طايفه اى مى گفت خليفه از ما باشد. قريش مى گفتند:چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از ما بوده پس خليفه بايد از ما باشد. قريش با همين سخن خلافت را از انصار ربودند، و حال آنكه ما اهل بيت مصطفاييم و به خلافت از همه كس سزاوارتريم .اى معاويه ! آن زمان كه مردم با ابوبكر براى خلافت بيعت كردند، پدر تو ابوسفيان نزد من آمد و گفت : تو به خلافت لايق تر و از پسر ابوقحاقه لايق ترى ، من تو را يار و معين هستم ، و اگر بخواهى براى دفع مخالفين ، مدينه را پر از سواره و پياده مى كنم تا پسر ابوقحاقه را كنار بزنى . من رضا ندادم و قبول نكردم و نخواستم كه ميان امت محمد صلى الله عليه و آله اختلاف و جنگ پديد آيد، به خدا سوگند پدرت اين سخن را از سر صدق و صفا و اعتقاد مى گفت ؛ اگر تو هم حق مرا بشناسى چنان كه پدر تو مى شناخت راه هدايت و رشد را بازيابى ، اگر مرا شناختى و در پى مخافت و منازعه باشى ، پس آماده باش تا به سوى تو بيايم ، اما حديث كشتن عثمان ، همه خلق مى دانند كه مرا در قتل او هيچ دخالتى نبود، آن زمان من در خانه خويش نشسته بودم و آنچه بر سر او آوردند راضى نبودم .معاويه در جواب اميرالمومنين عليه السلام نوشت :اما بعد: خداى تعالى محمد صلى الله عليه و آله را به رسالت برگزيد. او را امين وحى و رسول براى خلق گردانيد از ميان مهاجر و انصار و اخيار مسلمين براى او ياران و وزيران و معينانانى قرار داد، هر يك از آنان را فضيلتى و منزلتى بود، فاضل ترين اصحاب او ابوبكر صديق بود كه بعد از او به خلافت قيام كرد، و پس از او عمر بن خطاب و بعد از او عثمان بن عفان به خلافت نشستند و تو پيوسته با ابوبكر و عمر مخالف بودى و با آنان دشمنى داشتى ، تا عمرشان به پايان رسيد و بعد از آنها نسبت به عثمان بن عفان ليفه زمان شديدترين كينه ها را روا داشتى ، در حالى كه به سبب خويشاوندى با رسول خدا صلى الله عليه و آله بايد حرمت او را نگه مى داشتى ، با او قطع رحم كردى ، محاسن او را معايب جلوه دادى ، پياده و سواره را دعوت كردى و تحريض نمودى تا در حرم رسول الله صلى الله عليه و آله به او حمله بكنند و او را بكشند، و بر اهل او جفا كردند و تو صداى نوحه و زارى او و فرزندانش را مى شنيدى ، و كمكى به او نرساندى ، به خدا سوگند اگر به يارى او قيام مى كردى و اهل آشوب را نصيحت مى نمودى هيچ كسى به او آسيبى نمى رسانيد اما تو دوست داشتى كه او را در آن غوغا بكشند، دليل اين سخنم اين است كه امروز كشندگان او را در خدمت خويش عزيز و مكرم مى دارى و آنان در لشكر تواءند و ياور و معين و بازوان تواناى تو هستند و حال اينكه تو از قتل