جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
السلام حمله كرد، در حالى كه او را نشناخت على عليه السلام ضربه اى به او نواخت ، سپس با دست خويش لباسش را گرفت و از روى زين بلند كرد. آن گاه او را چنان بر زمين كوبيد كه دنده ها و سينه و كتف او را در هم شكست . اين بار معاويه به غلام خود حريث (62)كه از پهلوانان و سواران مشهور بود گفت : اى حريث ! هرگاه وارد ميدان جنگ شدى فقط از على بن ابى طالب بر حذر باش و به او نزديك نشو. ولى به ديگر كسان مجال نده و مبارزه كن .حريث گفت : سمعا و طاعتا، همين گونه عمل مى كنم .حريث از معاويه جدا شده ، به عمروعاص برخورد كرد، عمروعاص او را تحريك و تحريض كرد كه تو از قبيله قريش هستى و قريشى از چيزى نمى ترسد. اگر على عليه السلام را هم ديدى فرصت را ضايع نكن .حريث به ميدان رفته ، رجز مى خواند و مبارز طلب مى كرد، اميرالمؤ منين على عليه السلام براى اين كه شناخته نشود با صورت پوشيده و عمامه اى زرد در مقابل او ايستاد. حريث كه او را نمى شناخت گفت : اى مرد!آيا على تو را به جنگ با من فرستاد كه هر چه زودتر كشته شوى ! آن گاه بر على عليه السلام حمله كرد، اميرالمومنين عليه السلام با شمشير چنان ضربتى بر گردنش فرود آورد، كه سر از بدنش جدا شد، و او مرده بر زمين افتاد معاويه از مرگ او دلتنگ و غمگين شد و دانست اين كار از عمروعاص است ، به او گفت : اى عمروعاص ! تو او را مغرور كردى و به دهان شير انداختى .جنگ شدت گرفت ، عمرو بن حصين از پشت سر با نيزه قصد جان اميرالمؤ منين على عليه السلام را كرد، سعيد بن قيس متوجه او شده با نيزه او را به زمين افكند و كشت . از هلاكت عمرو بن حصين كه از شجاعان شام بود معاويه بگريست . مردى از قبيله همدان با شعر فضيلت و شرافت على عليه السلام بر معاويه را بيان كرد؛ معاويه با شنيدن فضيلت على عليه السلام ، ذى الكلاع الحميرى را با هزاران نفر از اهل يمن براى سركوبى و كشتن قبيله همدان فرستاد.اميرالمومنين عليه السلام دريافت كه آن سواران از نخبگان لشكر معاويه اند، آواز داد:اى اهل همدان !اى لشكر را معاويه به سوى شما فرستاده است .سعيد بن قيس ، قبيله همدان را فرا خواند، عهد و ميثاقى محكم از آنان گرفت . آن گاه به اتفاق هم به ذى الكلاع الحميرى و لشكر او حمله كردند، بر چپ و راست لشكر او تاختند، و آنان را تا نزديك خيمه معاويه عقب راندند، و جمع زيادى از آنان زا به قتل رساندند، و شب پايان دهنده حملات سعيد بن قيس يارانش شد.اميرالمؤ منين على عليه السلام از رشادت قبيله همدان بسيار دلشاد شد به سعيد بن قيس و قبيله اش گفت :اى آل همدان ! شما تير و نيزه و جوشن و كمان من هستيد. اى سعيد! تو براى من چشم بينا و دست گيرا هستى ، بر شجاعت ، مردانگى و خردمندى شما در هر كارى اعتماد دارم . اى قبيله همدان ! اگر تقسيم بهشت به دست من باشد، شما را در منزه ترين و خوش ترين منازل جاى دهم .سعيد گفت : اى اميرالمومنين ! براى رضاى خداى تعالى در خدمت تواءيم ، و بر تو منتى نداريم اگر ما را به هر كار دشوار و جنگ هر كسى كه دوست دارى بفرستى مطيع و فرمانبرداريم ، و از دل و جان تو را دوست داريم ، اميرالمومنين عليه السلام از گفتار آنان شاد و خوشحال شد، و شعرى در مدح و ثناى آن قوم سرود.روز ديگر دو لشكر در مقابل همديگر صف آرايى كردند، اميرالمومنين عليه السلام به اصحاب خويش فرمود:اى دليران ! امروز با وقار و با ثبات باشيد، تا آنان پيكار را شروع نكنند شما جنگ را آغاز نكنيد، فراريان را تعقيب نكنيد و خستگان مجروح را نكشيد، عورات را برهنه مگردانيد پرده هيچ كسى را ندريد، بدون اجازه به خانه كسى وارد نشويد اموال كسى را غارت نكنيد مگر اموال آن كسانى كه در ميدان مبارزه كشته مى شوند، با مردان آنان سخن نگوييد، از دشنام دادن زنان بپرهيزيد اگر چه معايب شما و بزرگانتان را بگويند، اين نصيحت را فراموش نكنيد.اصحاب گفتند: ما تو را مطيع و فرمانبرداريم .مردى از اصحاب معاويه به نام بشر بن عصمة كه از اهل كوفه بود به سبب مال دنيا به معاويه روى آورد، به ميدان آمد، و با يكى زا اصحاب على عليه السلام به نام مالك بن الجلاح روبرو شد، كه به وسيله ضربه سرباز معاويه جراحت سختى برداشت سپس شمر بن ذى الجوشن به ميدان پاى نهاد و رجز خواند و مبارز خواست ،