جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
عمروعاص : آيا تو از جمله كشندگان عثمان هستى ؟ عمار ياسر: من در روز كشتن او حاضر بودم كه جمعى به سراى او وارد شدند، و چون عثمان دين را بى رونق كرده بود و در نتيجه مردم او را كشتند.عمروعاص فرياد بر آورد، اى اهل شام ! شما گواه باشيد كه عمار اعتراف مى كند. خليفه شما عثمان را كشته است .عمار ياسر: اى پسر نابغه ! من كى گفتم عثمان را كشتم . كه تو آنان را بر من گواه مى گيرى ؟!عمروعاص شما همگى شمشير كشيديد و عثمان را كشتيد، و امروز شمشيرها را حمايل كرده به جنگ ما آمديد.قاتلين عثمان را به ما تحويل دهيد تا آشوب و جنگ خاموش شود و خون هاى مسلمانان بيش از اين ريخته نشود.شما به سرزمين و وطن خويش برگرديد و امارت شام را در دست معاويه واگذاريد.عمار ياسر خنديد و گفت :اى پسر نابغه ! آنجا كه على بن ابى طالب عليه السلام پا در ركاب مى كند تو ياد از جنگ مى كنى و از شمشير و نيزه يادآور مى شوى ؟ چون سخن بدينجا رسيد، اهل شام برخاسته به نزد معاويه رفتند.معاويه پرسيد: بگوييد، چه گفتيد و چه پاسخ هايى شنيديد.گفتند سخنان عمار ياسر از شمشير برنده تر بود، عمروعاص با همه مكر و حيله و قدرت سخن گفتن در جواب او چون گنگ مادر زاد در ماند.عمار ياسر به خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام رسيد و آنچه بين او و عمروعاص از مناظره گذشت بيان كرد.در لشكر معاويه مردى از قبيله حمير به نام حصين بن مالك بود كه در دل مهر على بن ابى طالب عليه السلام داشت و گاهى از اخبار معاويه به اميرالمؤ منين على عليه السلام نامه مى نوشت ، به حارث بن عوف از اصحاب معاويه كه دوست قديمى بودند، گفت :شنيدم بين عمار ياسر و عمروعاص احتجاج بر قرار است ، اگر مايل باشى ، در اين گفت و گو حاضر شويم .چون حصين و حارث كلمات عمار ياسر را شنيدند، حصين بن مالك از سحر گفتار و استدلال محكم عمار ياسر متحير ماند و گفت بعد از اين هرگز معاويه را يارى نمى كنم ، پس هر دو همدست شده از لشكر معاويه فرار كردند. يكى به شهر حمص و ديگرى به مصر گريخت و از يارى دادن به معاويه توبه كردند.اما چون عمروعاص از مجادله و مناظره با عمار ياسر فارغ شد و به لشكر خويش بازگشت ، گروهى از اصحاب معاويه نزد او آمدند و گفتند: اى عمروعاص تو در حق عمار ياسر از پيامبر خدا روايتى نقل كردى و گفتى :(يدرو الحق مع عمار حيثما دار) يعنى حق با عمار دور مى زند و هر كجا كه عمار باشد حق هم هست .عمرو گفت : آرى من چنين گفتم و اين سخن را از محمد مصطفى صلى الله عليه و آله شنيدم وليكن عمار به سوى ما مى آيد و با ما خواهد بود.ذى الكلاع حميرى گفت : اى عمروعاص ! هرزه مگوى : عمار ياسر چگونه با ما هم عقيده خواهد شد؟ مگر ساعتى با تو ننشست و ما را با زخم زبان مثل زخم سنان خسته و درمانده نكرد!و تو چون خرى لنگ در گل ماندى ؟ عمروعاص گفت : راست مى گويى ، كلام حق را جوابى نيست و جز درماندگى چاره ديگرى نيست .معاويه با شنيدن اين سخن ، عمروعاص را به حضور خواند و گفت :اين چه روايت است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كنى و اهل شام را فاسد تباه مى گردانى . آيا هر چه از مصطفى صلى الله عليه و آله شنيده اى بايد روايت كنى ؟!عمروعاص گفت : اين حديث را از آن زمانى نقل كردم كه بين تو على بن ابى طالب عليه السلام مخالفت و جنگى در كار نبود و چه مى دانستم كه روزى بيش از يكصد هزار نفر در صفين جمع مى شوند و گروهى را تو فرمانده مى شوى و جمعى را على بن ابى طالب عليه السلام خليفه ، و چه مى دانستم ، عمار ياسر در لشكر على عليه السلام خواهد رفت . من اين روايت را در سالهاى پيش از وقوع صفين نقل كردم . معاويه با شنيدن اين سخنان سكوت اختيار كرد.