جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
معاويه رساندند.معاويه براى رضايت اهل يمن گفت :شما خواص من هستيد، و شما را براى محافظت از خود نگه داشته ام ، اهل يمن هم با اين سخنان خوشحال و راضى شدند.آن طرف لشكر اميرالمومنين عليه السلام از كيفيت آرايش نظامى معاويه و اين كه پرچم را به دست معاوف قريش داده و اهل را رنجش پيش آمد، مطلع شدند، منذر بن جارود عبدى پيش اميرالمومنين على عليه السلام آمد و گفت :يا ابا الحسن ! ما مثل اهل شام سخن نمى گوييم ، بلكه مى گوييم خداوند بر عزت ، مسرت ، قدرت ، دولت و حشمت تو بيفزايد، هر گونه دستور فرمايى ، اطاعت مى كنم ، تو به منزله پدر و مادرانت هستيم . اگر نعوذ بالله تو را در جنگ آسيبى رسد، حسن و حسين عليه السلام را امامان خود مى دانيم و تا پاى جان از حسنين عليهاالسلام اطاعت و فرمانبردارى مى كنيم .همه ياران اميرالمؤ منين على عليه السلام از سخنان منذر خوشحال شدند و او را تحسين كردند و ثنا گفتند.معاويه لشكر خويش را براى حمله به نزديك لشكر اميرالمومنين عليه السلام آورد.بُسر بن ارطاة با علم سياه رنگ به ميدان آمد و رجز خواند و جولان مى داد.سعيد بن قيس از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام در برابر او حاضر شد، هر دو با نيزه به يكديگر حمله كردند. سعيد بن قيس نيزه بر سينه او زد، بُسر از ضربت آن نيزه سست شده پشت به ميدان كرد و گريخت همراهان و ياران او متحير گشته از فرار او متعجب شدند.اين بار مردى به نام ادهم بن لام به ميدان آمد و مبارز طلب كرد، حجر بن عدى كندى از صف اميرالمومنين عليه السلام بيرون آمد و با يك ضربت شمشير سر او را جدا كرد، سپس جولانى داد و مبارز طلبيد، حكم بن ازهر از لشكر معاويه به ميدان آمد، حجر بن عدى به او مهلت نداد، با يك ضربت شمشير او را به زمين انداخت و او نيز جان داد.بعد پسر عم حكم بن ازهر با خشم در مقابل حجر حاضر شد، تا انتقام گيرد اما با حمله اى از پاى در آمد و به خاك افتاد و كشته شد.بعد از آنها سوارى نامدار از لشكر معاويه به نام عامر بن عامرى كه سر تا پا سلاح پوشيده بود و فقط چشمانش ديده مى شد، در ميان دو صف ايستاد و به شجاعت و دليرى خود فخر مى كرد، حجر بن عدى مى خواست به مصاف او برود مالك اشتر بر او سبقت گرفت ؛ عامر با نيزه به مالك اشتر حمله ور شد، مالك چنان نيزه اى بر پهلوى او زد، كه نيزه زره او را دريد و به پهلوى او رسيد، عامر بر زمين افتاد و جان داد. بلافاصله مبارزى ديگر از لشكر معاويه به اشتر حمله كرد، اشتر او را هم مهلت نداد و به خاك انداخت و كشت .چهار نفر ديگر، يكى پس از ديگرى به مالك اشتر نخعى حمله كردند، كشته شدند. ديدن اين صحنه بر معاويه سخت و گران بوده او به مروان بن حكم گفت : اى مروان اشتر نخعى مرا نگران و مضطرب كرده است با لشكرى كه در اختيار توست بر او حمله كن و از او انتقام كشتگان ما را بگير.مروان گفت : اى معاويه ! چرا عمروعاص را به سراغ مالك اشتر نمى فرستى كه همه كاره توست .معاويه رو به عمروعاص كرد و گفت :اشتر نخعى امروز جمعى از شجاعان و دليران مرا به خاك و خون غلطاند، و مرا در غمى عميق نشاند با هر مكر و حيله اى به اشتر حمله كن تا انتقام مرا از او بستانى .عمروعاص از ميان لشكر چهارصد مبارز قهرمان را انتخاب كرد تا بر مالك اشتر حمله كند.افراد لشكر اشتر هم چون ديدند عمروعاص با اين عده قصد حمله به اشتر را دارد حدود دويست نفر از قبيله نخع و مذحج را انتخاب كردند و به حمايت او فرستادند. عمروعاص پيش آمده ، شروع به رجز خوانى كرد و از شجاعت و دليرى خود سخنها گفت آن گاه به ياران مالك اشتر حمله كرد، مالك اشتر هم به طرف عمروعاص رفت و نيزه اى حواله او كرد كه بر ين اسب او فرو رفت . نيزه شكست و عمروعاص با صورت بر زمين افتاد. چهره اش خونى شده دندانش شكست . اصحاب عمرو به كمك او شتافته و او را از چنگ مالك نجات داده به خيمه اش فرارى