جنگ های امام علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
سعيد بن قيس همدانى كه آواز معاويه را شنيد، خويشان ، هم پيمانان و غلامان خود را فرا خواند و گفت :بايد بر اصحاب معاويه به طور گروهى حمله كنيم .آنان مانند برق بر لشكر معاويه حمله كردند، جمع كثيرى از ياران معاويه را به خاك و خون كشيدند و تا شامگاه همچنان جنگ را ادامه دادند. با تاريكى شب دو طرف به جايگاه خود بازگشتند.رفع اختلاف ياران على عليه السلام اميرالمؤ منين على عليه السلام به افراد قبيله ربيعه محبت بيشترى مى كرد. (73)اين كار بر قبيله مضر سخت و سنگين آمد، لذا افراد اين قوم براى ربيعه و قومش اشعارى به صورت هجو سروده و معايب آنان را آشكار كردند. چون اين كار به درازا كشيد؛ سران قبايل و رؤ ساى لشكر، آنان را به دوستى خواندند و از اين كار فبيح باز داشتند.يكى از بزرگان قبيله مضر كه كنيه او ابوطفيل كنانى بود، نزد اميرالمومنين عليه السلام آمد و گفت :ما به جماعتى كه خداوند آنان را به خير و عزت و شرف برگزيده باشد حسد نمى ورزيم ، اما بعضى از افراد قبيله ربيعه گمان مى كنند كه از ما بهتر و نزد شما محبوب ترند و تصور مى كنند كه ما در نزد شما چندان قرب و منزلتى نداريم ، اگر مصلحت مى دانى ، چند روز آنان را از پيكار معاف دار و قوم ما را به جنگ لشكر معاويه بفرست ، چون ما در كنار هم با لشكر معاويه پيكار مى كنيم دلاورى ها و مبارزات ما معلوم نمى شود.اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود:اين كار سهل و آسانى است و به قوم ربيعه چند روز استراحت داد.پس سركرده بنى كنانه ، عامر بن واثله با قوم خويش از جانبى و ابوطفيل با خويشان و نزديكان خود از جناح ديگر به لشكر معاويه حمله كردند و از صبح تا غروب به قتال پرداختند، به طورى كه شجاعت و شهامت بى نظيرى از خود به يادگار گذاشتند.در پايان روز ابوطفيل كنانى به خدمت على عليه السلام رسيد و گفت : (74) يا اميرالمومنين ! از شما شنيدم بهترين مرگ شهادت و بهترين كار صبر است ، و مى دانيم كشتگان ما شهيد راه خداوند هستند، ما بعد از اينم جز در راه خير قدم نمى گذاريم ، و به سوى هوى پرستى ميل پيدا نمى كنيم و تا جان داريم در ركاب تو خواهيم بود.اميرالمؤ منين على عليه السلام چون اين سخنان را شنيد در حق او دعا كرد و او را تحسين گفت .روز بعد رئيس قبيله بنى تميم به نام امير بن عطارد با افراد قوم خويش به ميدان رفت آنان با حملات پى در پى بر لشكر معاويه تا شب به جنگ ادامه داده ، نيزه و شمشير خود را به خون اهل شام رنگين كردند. در هنگام شام امير بن عطارد به خدمت اميرالمومنين عليه السلام آمد و گفت : من به قوم خويش ظن نيكو در جنگ و محاربه با شاميان داشتم ، اما آنان فوق ظن من مبارزه و دلاورى كردند.اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود: آرى ، درست مى گويى ،من هميشه از تو قوم تو راضى و خوشدل بودم و امروز بيشتر راضى شدم .روز ديگر رئيس قبيله بنى اسد به نام قبيصة بن جابر اسدى به ياران و قبيله خود گفت : اى ياران ، امروز مى خواهم همت كنيد تا با اين گمراهان و احزاب شيطان مردانه جنگ كنيم و اميرالمؤ منين على عليه السلام را از خود خشنود سازيم .افراد اين قوم بر لشكر معاويه حمله بردند و نيزه و شمشيرهاى خود را از خون اصحاب معاويه رنگين كردند.آنان چندين نفر از ناموران معاويه را كشتند. در پايان روز قبيصه به خدمت اميرالمومنين رسيد و گفت :يا اميرالمومنين ! ما در جنگ كوتاهى نكرديم ، در هر كارى خشنودى شما را مى طلبيم .اميرالمؤ منين على عليه السلام او را تحسين كرد و در حقش دعاى خير كرد.روز ديگر امير هوازان به نام عبدالله بن طفيل عامرى به قبيله خويش براى پيكار به ميدان رفته و افتخار آفريدند. آنان چنان عرصه را بر اصحاب معاويه تنگ كردند كه اهل شام از ضربات و نيزه و شمشيرشان به فرياد و ضجه در آمدند.