بعضى از علل ارتكاب ظلم و ستم عبارت است از:الف ـ جهل به ظلم در عمل : يعنى چون نمى داند اين كار ظلم است ، آن را انجام مى دهد.ب ـ عـجـز و نـيـاز: يـعـنـى مـى دانـد كـارى ظـلم اسـت ولى از ايـجـاد عـدالت و حـركـت بـر مـيـزان عـدل ، نـاتـوان اسـت ، يـا ايـن كـه نـيـازش او را بـه بـيـعـدالتـى مـى كـشـانـد و حق ديگران را پايمال مى كند.بـه هـر حـال هـر يك از عوامل ظلم را كه در نظر بگيريم از نقص ، عيب و عجز سرچشمه مى گيرد كـه خداوند از اين عوامل پاك و منزه است . خداوند دانشى نامحدود و قدرتى بى نهايت دارد، اوست كـه بـى نـيـاز مـطـلق اسـت و هـمـه بـه او نـيـازمـنـدنـد، وانـگـهـى عدل يكى از صفات كمال و ظلم يكى از نقايص است و خدا سرچشمه همه نيكيها و كمالات است و از هر نقص و عيبى پيراسته است .
چرا عدل از اصول دين است ؟
دانـسـتـيـم كـه عدل يكى از صفات خداوند است و خدا همچنان كه دانا و توانا و شنوا و بينا است ، عـادل و دادگـر نـيز هست . حال اين سؤ ال مطرح مى شود كه چرا از ميان همه صفات خداوند، صفت عـدل از اصـول ديـن شـمـرده شـده اسـت ؟ اگـر بـنـا بـاشـد بـعـضـى صـفـات خـدا را از اصـول ديـن قـلمـداد كـنـيـم ، پـس لازم اسـت عـلم ، قـدرت ، اراده و... را نـيـز، جـزء اصول دين به حساب آوريم .در پـاسـخ مـى گـويـيـم : عـلت اصـلى ايـن كـه شـيـعـه عـدل را از اصـول ديـن دانـسـتـه ، اخـتـلاف شـديـدى اسـت كـه دربـاره مـسـاءله عـدل الهـى در مـيـان دانشمندان علم كلام فِرق اسلامى به وجود آمده است ، بدانگونه كه اعتقاد يا عدم اعتقاد به عدل ، علامت مذهب شمرده مى شود.شـيـعـه و گـروهـى از اهـل سـنـت كـه مـعـتـزله نـامـيـده شـده انـد بـه عـدل الهـى اعـتـقـاد دارنـد و بـه عـدليـه مـشـهـورنـد ولى گـروه ديـگـرِ اهـل سـنـت كـه ((اشـاعـره ))انـد،(46) بـه عـدل خـداونـد (بـه تـعـريـفـى كـه عـدليـه از عدل مى كنند) اعتقاد ندارند.) اعـتـقـاد بـه عـدل ، بـه تـنـهـايـى عـلامـت ايـن اسـت كـه شـخـص اشـعـرى نـيـسـت و اعـتـقـاد بـه عـدل و امـامـت ، نـشـانـه ايـن اسـت كـه شـخـص شـيـعـه اسـت . از ايـن رو گـفـتـه مـى شـود كـه اصـول ديـن اسـلام سـه چـيـز اسـت و اصـول مـذهـب شـيـعـه هـمـان سـه چـيـز اسـت بـه عـلاوه اصل عدل و اصل امامت .
اقسام عدل
الف ـ عدل در تكوين (آفرينش )
بـر اسـاس بـيـنـش اسـلام ، جـهـان هـسـتـى و نـظـام آفـريـنـش بـر اسـاس عـدالت اسـتـوار است ، عـدل در قـلمـرو تـكـويـن و آفـريـنـش جـهـان بـديـن مـعـنـاسـت كـه سـراسـر جـهـان ، مـوزون و متعادل و همه چيز تابع نظم و حساب است .از نـظـمـى كـه در يـك سـلول زنـده نـهـفـتـه اسـت ، جـُنـب و جـوشـى كـه در دل اتـم وجـود دارد و ارتـباط و نظم دقيقى كه در اندامهاى يك موجود زنده وجود دارد تا رابطه و نظم دقيق منظومه شمسى و بالاخره كهكشانها و سحابها و ... كه دانش بشرى در پى كشف قوانين آن و پـى بـردن بـه ايـن ارتـبـاط دقـيـق اسـت ؛ هـمـه بـيـانـگـر تعادل و نظم خاصى است كه بر آفرينش حاكم است .
ب ـ عدل در تشريع (قانونگذارى )
تـكـاليـف و دسـتـورات الهـى كـه بـه وسـيـله پـيـامـبـران بـراى مـردم فرستاده شده بر اساس عـدل اسـتـوار اسـت و خـداونـد در آنـها قدرت و توانايى انسانها را در نظر داشته و آنچه براى رشـد جـسـمـانى و روحانى و زندگى فردى و اجتماعى بشر لازم بوده است ، به انسانها تكليف فرموده است . ((لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسا اِلاّ وُسْعَها))(47)
ج ـ عدل در پاداش و كيفر
خـداونـد در روز رسـتاخيز، بر اساس عدالت و دادگرى داورى مى كند و در مقام پاداش و مجازات بـه هـيـچ كس ستم روا نمى دارد. اعمال هر كس را با ترازوى عدالت و ميزان حق سنجيده و پاداش يا كيفرى در خور آن مقرر مى دارد: