پيامبر (ص ) در خانه عمويش بزرگ شد. او خواندن و نوشتن نياموخته بود ولى پس از بلوغ و رشـد بـه كـاردانى ، امانت و ادب معروف شد و در نتيجه تدبير و امانت ، يكى از بانوان قريش بـه نـام خـديـجه (س ) كه به ثروت مشهور بود او را به سرپرستى و كارگردانى اموالش بـرگزيد و اداره امور تجارتش را به وى سپرد. ديرى نپاييد كه آن بانو پيشنهاد ازدواج به آن حـضـرت كـرد و حضرت كه در اين موقع 25 سال داشت پيشنهاد را پذيرفت و با خديجه كه 40 سال از عمرش مى گذشت ازدواج كرد.آن حـضـرت بـا ايـنـكـه قـبـل از بـعـثـت ، در مـحـيـط بـت پـرسـتـى زنـدگـى مـى كـرد، هرگز در مـقابل بتها سر تعظيم فرود نياورد و پيوسته خداى يگانه را مى پرستيد و گاهى دور از سر و صـداى مـردم و غـوغـاى شـهـر بـه غـار حـرا كـه در ((كـوه نـور)) قـرار داشـت مـى رفـت و بـا پروردگار خود به راز و نياز مى پرداخت .
بعثت
در سـن چـهـل سـالگـى در حـالى كـه در غـار حـرا بـه عـبـادت مشغول بود وحى بر او نازل شده و به پيامبرى برگزيده شد و ماءموريت تبليغ يافت . همان روز در هنگام بازگشت به خانه ، پسر عمويش على بن ابيطالب را ملاقات نمود و پس از بيان واقعه ، على (ع ) به او ايمان آورد. وقتى وارد منزل شد همسرش خديجه نيز اسلام را پذيرفت و مـدتـى ايـن دو بـا پـيـامبر نماز مى خواندند در حالى كه ديگران در كفر بودند.ماءموريتى كه پيامبر در آغاز كار داشت اين بود كه بطور پنهانى مردم را به خداى يگانه دعوت كند.
دعوت علنى
براى اولين بار كه مردم را دعوت كرد با واكنش شديد و ناهنجارى روبرو شد و ناچار گرديد مدتى دعوتش را بطور سرّى انجام دهد، تا اينكه بار ديگر ماءمور شد خويشاوندان نزديكش را دعوت كند. اما اين دعوت نتيجه اى ندارد و فقط على عليه السلام ايمان خويش را اعلان كرد و طبق مداركى كه در دست است شيعه عقيده دارد كه ابوطالب به اسلام گرويده بود ولى چون يگانه حامى پيامبر بود ايمان خود را اظهار نمى كرد.پـس از سه سال ، بار ديگر ماءمور به دعوت علنى گشت و شروع دعوت با سخت ترين آزارها و شـكنجه ها از طرف اهل مكه همراه بود تا آنجا كه گروهى از مسلمانان ، خانه و زندگى خود را تـرك گـفـتـه و بـه حـبـشـه هـجـرت كـردنـد و پـيـامـبـر اكـرم (ص ) بـا عـموى خود ابوطالب و خـويـشـاونـدانـش از بنى هاشم مدت سه سال در ((شعب ابى طالب )) كه حصارى در يكى از دره هاى مكه بود در نهايت سختى و تنگدستى در محاصره بودند كه كسى با آنان معامله و معاشرت نمى كرد و قدرت بيرون آمدن نداشتند.در حـوالى سـال دهـم بـعـثـت كه از اين محاصره بيرون آمدند، ابوطالب يگانه حامى پيامبر به درود حـيـات گـفـت و خـديـجـه هـمـسـر بـاوفـايـش نـيـز، درگـذشـت . پـيـامـبـر ايـن سـال را كـه دو يـاور بـزرگـوار خـود را از دسـت داد ((عـام الحـُزن )) يـعـنـى سال اندوه ناميد. با وفات ابوطالب براى مسلمانان هيچ گونه امنيتى در مكه وجود نداشت و اذيت و آزار مـردم نـسـبت به پيامبر به اوج خود رسيد و در نهايت بت پرستان مكه ، نقشه محرمانه اى براى كشتن وى طرح كردند، اما خداوند او را آگاه ساخت