با توجه به ابعاد مختلف زندگى انسان و مسائل پيچيده اى كه در زمينه هاى گوناگون براى او پـيـش مـى آيـد، هدايت عقل توانايى گره گشايى از همه مشكلات را ندارد و نياز به يك مكتب و طـرح جـامـع و كـامـلى كه بر اساس مصالح انسان ، نسبت به تمام ابعاد، ارائه شود احساس مى شود تا كمال انسان و سعادت همگانى را تاءمين كند.انـسـان نـمـى تـوانـد چـنـيـن مـكـتـبـى را طـرح و پـى ريـزى كـنـد زيـرا مـيـزان كـارآيـى و مـشـكـل گـشايى عقل و دانش بشرى در مقايسه با انبوه مسائلى كه در برابرش قرار دارد بسيار ناچيز است و علم و دانش بشر، محدود و نسبى است و در مقابل مجهولاتش اندك است :((وَ ما اُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاّ قَليلاً))(51)وقـتـى بـزرگـتـريـن مـجـهـول براى انسان ، خودش باشد، آيا جامعه انسانى و سعادت اجتماعى بـرايـش مـجهول نخواهد بود؟ تا مدتى پيش از اين دنيا از نظر اقتصادى و اجتماعى به دو بخش سرمايه دارى و سوسياليستى تقسيم شده بود. در ميان هر يك از اين دو، دانشمندانى بودند كه ادعـا مـى كردند چشم انداز سعادت انسان و جامعه بشرى را به خوبى ترسيم كرده اند. مكتبهاى بسيار ديگرى هم هستند كه هر يك حرف تازه و راه و روش ديگرى در پيش دارند. اين همه اختلاف نـظـر، بـيـانـگـر ايـن اسـت كـه دانـش نـسبى و عقل محدود آدمى از طرح ريزى يك مكتب همه جانبه و كـامـل ، حـتـى بـراى امـور دنـيـوى خـود عـاجـز و نـاتـوان اسـت . تـكـمـيـل ، اصـلاح ، و تـغـيـيـر قـوانـيـن وضـع شـده از طـرف بـشـر، بـهـتـريـن دليل بر ناتوانى آدمى در تشخيص كليه مفاسد و مصالح جامعه بشرى است .بـنـابـرايـن ، فـروغ هـدايـت عـقـل و شـعـاع دانش بشرى ، آن قدر توانايى ندارد كه همه نشيب و فرازهاى راه انسان را نشان دهد و به صلاح و فساد تمام جزئيات زندگيش پى ببرد.
آسيب پذيرى هدايت عقل
از سـوى ديـگـر هـدايت عقل در معرض تندبادهاى هوى و هوس قرار دارد. بخشى از وجود انسان در حـيـطـه فـرمـانـروايـى ((غـرايـز)) اسـت و از ايـن جـهـت مـى گـويـنـد كـه اگـر ((غرايز)) انسان تـعـديـل نـشـونـد، صـداى عـقـل هـرگـز بـه گـوش او نـمـى رسـد. يـك مـشـكـل بـشـر ايـن اسـت كـه نـيـروى عـقـل و دانـش او بـه تـنـهـايـى نـمـى تـوانـد راه تـكـامـل و اسـرار آن را بشناسد. مشكل ديگر اين است كه به فرض بتواند به برخى از اسرار تكامل خويش پى ببرد، انگيزه لازم براى پى جويى مصالح و دورى از مفاسد را به خصوص در امـور احـتـمـاعـى و معنوى ندارد.كششهايى در وجودش نهفته است كه پيوسته او را از مسير سعادت به بيراهه هاى شقاوت ، منحرف مى كند.هـدايـتـگـرى عـقـل نـسبت به انسان ، مانند هدايت پدرى است كه كودكش را نصيحت مى كند كه درس بخواند تا آينده اى درخشان داشته باشد. او پند پدر را مى شنود و به سوى مدرسه حركت مى كـنـد، بـچـه هـا را در بـيـن راه ، سرگرم بازى مى بيند، كيف و كتاب را به كنارى افكنده و به بازى سرگرم مى شود و سخنان پدر را به كلى فراموش مى كند.آيـا خـيـانـتـكـاران ، دروغـگويان ، مفسدان و آدمكشان ، بدى و زشتى كارشان را نمى دانند؟ يا مى دانند و از هوى و هوس و غرايز سركش ، پيروى مى كنند؟
پاسخ به اين نياز
انـسـان بـايـد در مـسير تكامل خود، آزادانه قدم نهاده و با انتخاب و نيروى اراده به سوى هدفش گـام بردارد ولى از سوى ديگر ، عقل و دانش محدود بشر، توان شناسايى تمامى فراز و نشيب هـاى ايـن راه نـدارد و رهـيابى اندك او نيز، آسيب پذيرست . اينجاست كه نياز به وجود نيرويى مـافـوق عـقـل ،