خاك تو آن روز كه مى بيختندشبنمى از عشق در او ريختند
شبنمى از عشق در او ريختندشبنمى از عشق در او ريختند
اگر اين خواسته و عشق در زمينه شهرت ، ثروت و قدرت به كار افتد، به بيراهه كشيده شده و نياز انسان و خواسته او برآورده نمى شود و دلهره و اضطراب وجودش را فرا مى گيرد.انسانى كه ساليان دراز به دنبال مـال و مـنـال و جلوه هاى فريبنده دنيا بوده و اينك پس از كندوكاوى سخت و عمرى كار طاقت شكن ، دلهره و نگرانى عايدش شده است ، اگر بخواهد به آسودگى خاطر و آرامش روحى برسد بايد كـنـدوكـاوى ديـگر را در اعماق وجودش آغاز كند و حجابها را از چهره اين عشق بردارد و با طاعت و عـبـادت و سـرسـپـردگـى كـامـل بـه حـضرت حق ، فروغ آن را پرنور گرداند، پيوسته از اين منزل به آن منزل ره برد تا به ساحل سلامت رسيده ، با هستى مطلق پيوند خورد.
ج ـ سرگرمى به ظواهر دنيا
بـا تـمـاس هـمه جانبه انسان با جهان طبيعت و فرورفتن در زندگى مادى ، اين كشش و عشق نسبت بـه خـداونـد در حـجـاب فـرو رفته و تنها در شرايط سختى كه توجه انسان از همه چيز قطع شود، ظهور مى كند و خود را نشان مى دهد. انسان همواره تحت تاءثير عاملهاى درونى يا بيرونى اسـت كـه بـر سـايـر گـرايـشـهـاى وى اثـر مـى گـذارد، بـطـور مـثـال او، تـحـت تـاءثـيـر حـسـد، جـاه طـلبـى ، خـودخـواهـى ، دنـيـادوسـتـى ، شـهـوات و امـيـال نفسانى قرار گرفته و خدا را فراموش مى كند ولى به هنگام پيشامدها و در برخورد با حوادث سخت و سهمگين از قبيل بيمارى بى علاج ، موقع غرق شدن و سقوط هواپيما كه توجه و امـيـد انسان از ديگر موجودات به كلى قطع مى شود، اين شعله درونى و كشش فطرى بروز مى كند، ناخودآگاه متوجه پروردگار مى شود و دست نياز به درگاه بى نياز برمى دارد.((وَ اِذا مَسَّ الاِْنْسانَ ضُرُّ دَعا رَبَّهُ مُنيبا اِلَيْهِ))(7)هرگاه رنج و ناراحتى به انسان برسد پروردگارش را با حالت توبه و انابه مى خواند.((وَ اِذا مَسَّ النّاسَ ضُرُّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنيبينَ اِلَيْهِ))(8)چون مصيبت و مشكلى به مردم رسد پروردگارشان را با حالت توبه و انابه مى خوانند.انـسـان مـوجـودى اسـت نـيـازمـند كه نياز را در اعماق وجودش مى يابد. از اين جهت براى برطرف كـردن نـيـازش ، دست به جهان خارج دراز مى كند و عالم ماده را مؤ ثر در رفع نيازمندى خود مى پـنـدارد لكن وقتى به جايى مى رسد كه عالم ماده نيز از تاءثير مى افتد، بطور فطرى دست نـياز به سوى علت حقيقى كه ماوراى اين علل طبيعى است ، دراز مى كند و از او طلب حاجت مى كند و متوجه به خداى متعال مى شود.بـسـيـارى از ما بارها اين حالت توجه به خدا را در لحظات حساس زندگى در قلب خود احساس كـرده ايـم و در هـنـگـامـه هـاى سـخـت ، خـدا را بـا هـمـه وجـود در دل يـافته ايم ، ولى پس از نجات و خارج شدن از آن ناراحتى و سختى ، ديگربار در زندگى مادى غوطه ور شده و خدا را فراموش كرده ايم .قـرآن كـريم در موارد بسيارى انسان را به اين نكته توجه داده است و اين حالتش را كه در وقت بـيچارگى و درماندگى به خدا روى مى آورد، ولى پس از نجات و رهايى ، خدا را فراموش مى كند، نكوهش مى نمايد:((ثـُمَّ اِذا مـَسَّكـُمُ الضُّرُ فـَاِلَيـْهِ تـَجـْئَرُونََ ثـُمَّ اِذا كـَشـَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ اِذا فَريقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ))(9)سپس وقتى گرفتارى به شما روى آورد به سوى خداوند ناله و زارى كنيد ـ تا گرفتاريتان را رفـع كـنـد ـ