عمار مى گويد:قـبـل از بـعـثـت مـن و حضرت با هم چوپانى مى كرديم ، يك روز پيشنهاد كردم كه فلان چراگاه براى گوسفند چرانى خوب است ، فردا به آنجا برويم ، حضرت هم پذيرفت . فردا به آنجا رفـتـيم و ديدم پيامبر قبل از من به آنجا آمده است ولى گوسفندان خود را از چريدن باز مى دارد. از عـلت ايـن كار پرسيدم ، فرمود: چون وعده من و تو اين بود كه با هم شروع كنيم ، نخواستم گوسفندان من قبل از گوسفندان تو از چراگاه استفاده كنند.
عبادت
پـاره اى از شب و گاهى ثلث يا نصف و يا دو ثلث آن را به عبادت مى پرداخت و با اينكه تمام روز را، به ويژه وقتى كه در مدينه بود، در تلاش بود، اما از وقت عبادتش نمى كاست . بسيار روزه مى گرفت و دهه آخر ماه رمضان را در مسجد معتكف مى شد. ولى به ديگران مى فرمود:كافى است در هر ماه سه روز روزه بگيريد و به اندازه طاقت ، عبادت كنيد و بيش از ظرفيت بر خـود تـحـمـيـل نـكـنيد كه اثر معكوس دارد. با رهبانيت و گوشه گيرى مخالف بود و مى فرمود: بـدن شـمـا، زن و فـرزنـد و يـاران شـمـا، هـمـه حـقـوقى دارند كه بايد رعايت كنيد. نماز را در تنهايى و فرادى طولانى بجا مى آورد ولى در جماعت كوتاه مى خواند.
زهد و ساده زيستى
زهد و ساده زيستى ، از اصول زندگى اش بود. غذاى ساده مى خورد و لباس ساده مى پوشيد. روى زمـيـن مـى نـشست و با دست خود از بُز، شير مى دوشيد و غذاى غالبش ، نان جو و خرما بود. كـفـش و جـامـه اش را خـود، وصـله مـى كـرد و در عـيـن حـال طـرفـدار فـقـر نـبـود. مال و ثروت را به سود جامعه و براى صرف در راه هاى مشروع لازم مى شمرد.
نظافت و بوى خوش
بـه نـظـافـت و بـوى خـوش علاقه داشت . هم خودش رعايت مى نمود و هم به ديگران سفارش مى كـرد. بـه يـاران و پـيـروان خـود تـاءكـيـد مـى كرد كه بدن و خانه خويش را پاكيزه و خوشبو نگهدارند.
گوش به انتقاد و تنفر از چاپلوسى
او گـاهـى بـا اعـتـراضـات بـرخى از ياران مواجه مى شد ولى بدون آنكه درشتى كند، آنان را قـانـع مـى كـرد. از شـنـيـدن مـداحـى و چـاپلوسى بيزار بود و مى فرمود: به صورت مداحان و چاپلوسان خاك به پاشيد.
نرمى در عين صلابت و سختى
در مـسـائل فـردى و شخصى و آنچه مربوط به خودش مى شد نرم و ملايم و با گذشت بود. اما در مـسـائل اصـولى و عـمـومى و آنجا كه حريم قانون مطرح بود سختى و صلابت نشان مى داد. پـس از فـتـح مـكـه و پـيـروزى بـر قـريـش تـمـام بـديـهـايـى كـه قـريـش در طـول بـيـست سال نسبت به خود پيامبر مرتكب شده بودند، ناديده گرفت و همه را بخشيد. اما در هـمـان فـتـح مـكـه زنـى از قـبـيـله ((بنى مخزوم )) مرتكب سرقت شده بود و جرمش ثابت گرديد. خـانـدان آن زن كه از اشراف مكه بودند، اجراى حد سرقت را توهينى به خود تلقى كرده و به تكاپو افتادند، برخى از صحابه را به شفاعت برانگيختند تا پيامبر را از اجراى حد منصرف گـردانـنـد امـا چـهـره پـيـامـبـر از خشم بر افروخته شد و فرمود: اين كه جاى شفاعت نيست ، مگر قانون خدا را مى توان تعطيل كرد؟!
تشويق به علم
بـسـيـار بـه عـلم و دانش علاقه مند بود و مردم را به آن تشويق مى كرد. فرزندان اصحابش را وادار مـى كـرد كـه سـواد بياموزند و مى فرمود: طلب علم بر هر مسلمانى واجب است . براى دانش جويى محدوديت سنى قائل نبود و مى فرمود: از گهواره تا گور دانش بجوييد.
مبارزه با نقاط ضعف
او از نـقـاط ضـعـف مردم و جهالتهاى آنان استفاده نمى كرد، بلكه با نقاط ضعف مبارزه مى كرد و مـردم را به جهالتها آگاه مى ساخت . روزى كه ابراهيم فرزند 18 ماهه اش از دنيا رفت همزمان بـا آن خـورشـيـد گـرفـت . مـردم گمان كردند كه علت خورشيد گرفتگى مصيبتى است كه به پـيـامـبـر وارد شده است . حضرت در مقابل تصور جاهلانه مردم سكونت ننمود و از اين نقطه ضعف اسـتفاده نكرد، بلكه به منبر رفت و فرمود: