شمع رويت ختم زيبايى بس است چشم بر روى تو دارم از جهان در قلندر چند قرائى كنى گرچه رويت كس سر مويى نديد من نمي دارم ز تو درمان طمع در قلندر چند قرائى كنى تا قيامت ذره اى اندوه تو گر توانايى ندارم در رهت در قلندر چند قرائى كنى گر ز عشقت عافيت مي پرسدم دوش عشقش تاختن آورد و گفت در قلندر چند قرائى كنى در قلندر چند قرائى كنى هست زنار نفاقت چار كرد در قلندر چند قرائى كنى
ختم کن اسرار گفتن اى فريد ختم کن اسرار گفتن اى فريد
عالمى پروانه سودايى بس است گر سوى من چشم بگشايى بس است در قلندر چند قرائى كنى گر سر موييم بنمايى بس است درد بر دردم گر افزايى بس است در قلندر چند قرائى كنى مونس جانم به تنهايى بس است زاد راهم ناتوانايى بس است در قلندر چند قرائى كنى عافيت چكنم كه رسوايى بس است از توام اى رند هرجايى بس است در قلندر چند قرائى كنى نقد جان در باز قرائى بس است گر مسلمانى ز ترسايى بس است در قلندر چند قرائى كنى
چون بسى گفتى ز گويايى بس است چون بسى گفتى ز گويايى بس است