دردى است درين دلم نهاني
دردى است درين دلم نهانى تو مرهم درد بيدلانى از خواندن و راندنم چه باك است من بنده ى بى كس ضعيفم گر مورچه اى در تو كوبد از خواندن و راندنم چه باك است از من گنه آيد و من اينم يارب به در كه باز گردم از خواندن و راندنم چه باك است از خواندن و راندنم چه باك است گويم ارني و زار گريم از خواندن و راندنم چه باك است
پيرى بشنيد و جان به حق داد پيرى بشنيد و جان به حق داد
كان درد مرا دوا تو دانى دانم كه مرا چنين نمانى از خواندن و راندنم چه باك است تو يار كسان بى كسانى آنى تو كه ضايعش نمانى از خواندن و راندنم چه باك است وز تو كرم آيد و تو آنى گر تو ز در خودم برانى از خواندن و راندنم چه باك است خواه اين كن و خواه آن تو دانى ترسم ز جواب لن تراني از خواندن و راندنم چه باك است
عطار سخن مگو که جانى عطار سخن مگو که جانى