اى جان جان جانم تو جان جان جاني
اى جان جان جانم تو جان جان جانى پى مي برد به چيزى جانم ولى نه چيزى كردم محاسن خود دستار خوان راهت بس كز همه جهانت جستم به قدر طاقت گنج نهانى اما چندين طلسم دارى كردم محاسن خود دستار خوان راهت نى نى كه عقل و جانم حيران شدند و واله چيزى كه از رگ من خون مي چكيد كردم كردم محاسن خود دستار خوان راهت كردم محاسن خود دستار خوان راهت در چار ميخ دنيا مضطر بمانده ام من كردم محاسن خود دستار خوان راهت
عطار بى نشان شد از خويشتن بکلى عطار بى نشان شد از خويشتن بکلى
بيرون ز جان جان چيست آنى و بيش از آنى تو آنى و نه آنى يا جانى و نه جانى كردم محاسن خود دستار خوان راهت اكنون نگاه كردم تو خود همه جهانى هرگز كسى ندانست گنجى بدين نهانى كردم محاسن خود دستار خوان راهت تا چون نهفته ماند چيزى بدين عيانى فانى شدم كنون من باقى دگر تو دانى كردم محاسن خود دستار خوان راهت تا بو كه از ره خود گردى برو فشانى گر وارهانى از خود دانم كه مي توانى كردم محاسن خود دستار خوان راهت
بويى فرست او را از کنه بى نشانى بويى فرست او را از کنه بى نشانى