غزلیات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غزلیات - نسخه متنی

عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • عشق را اندر دو عالم هيچ پذرفتار نيست
    هر دو عالم چيست رو نعلين بيرون كن ز پاى
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    چون رسى آنجا نه تو مانى و نه غير تو هم
    چون نمانى تو تو مانى جمله و اين فهم را
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    چون رسيدى تو به تو هم هيچ باشى هم همه
    آنچه مي جويى تويى و آنچه مي خواهى تويى
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    كل كل چون جان تو آمد اگر در هر دو كون
    چون به جان فانى شدى آسان به جانان ره برى
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    جان چو در جانان فرو شد جمله جانان ماند و بس
    جمله اينجا روى در ديوار جان خواهند داد
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    گر گمان خلق ازين بيش است سودايى است بس
    هر كه آمد هيچ آمد هر كه شد هم هيچ شد
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    هيچ چون جويد همه يا هيچ چون آيد همه
    راه وصلش چون روم چون نيست منزلگه پديد
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    هست گنجى از دو عالم مانده پنهان تا ابد
    در زمين و آسمان اين گنج كى يابى تو باز
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    در درون مرد پنهان وى عجب مردان مرد
    تا تو بر جايى طلسم گنج بر جاى است نيز
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    تا دل عطار بيخود شد درين مستى فتاد
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست



  • چون گذشتى از دو عالم هيچكس را بار نيست
    تا رسى آنجا كه آنجا نام و نور و نار نيست
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    پس چه ماند هيچ كانجا هيچ غير از يار نيست
    در خيال آفرينش هيچ استظهار نيست
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    چه همه چه هيچ چون اينجا سخن بر كار نيست
    پس ز تو تا آنچه گم كردى ره بسيار نيست
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    هيچكس را هست صاعى جز تو را دربار نيست
    زانكه از جان تا به جانان تو ره دشوار نيست
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    خود به جز جانان كسى را هيچ استقرار نيست
    گر علاجى هست ديگر جز سر و ديوار نيست
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    ور خيال غير در راه است جز پندار نيست
    هم ازين و هم از آن در هر دو كون آار نيست
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    چون همه باشد همه پس هيچ را مقدار نيست
    حلقه بر در چون زنم چون در درون ديار نيست
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    جاى او جز كنج خلوتخانه ى اسرار نيست
    زانكه آن جز در درون مرد معني دار نيست
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    جمله كور از وى كه آنجا ديده و ديدار نيست
    چون تو گم گشتى كسى از گنج برخوردار نيست
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
    بشنو اين مشنو كه اين اقرار با انكار نيست
    بيخودى آمد ز خود او نيست شد عطار نيست
    گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست



/ 896