زلف شبرنگش شبيخون مي كند نيست در كافرستان مويى روا ور بخندد جمله ى ذرات را زلف او كافتاده بينم بر زمين زلف او چون از درازى بر زمين است ور بخندد جمله ى ذرات را زلف او ليلى است و خلقى از نهار آنچه رستم را سزد بر پشت رخش ور بخندد جمله ى ذرات را اين چه باشد كرد و خواهد كرد نيز روى او كافاق يكسر ژس اوست ور بخندد جمله ى ذرات را گر كند يك جلوه خورشيد رخش ذره اى ژس رخش دعوى حسن ور بخندد جمله ى ذرات را از سر يك مژه چشم ساحرش يارب ابروى كژش بر جان من ور بخندد جمله ى ذرات را عقل كل در حسن او مدهوش شد گر سخن گويد چو موسى هر كه هست ور بخندد جمله ى ذرات را ور بخندد جمله ى ذرات را گر بگويم قطره هاى اشك من ور بخندد جمله ى ذرات را
هر زمان زيباتر است او تا فريد هر زمان زيباتر است او تا فريد
وز سر هر موى صد خون مي كند آنچه او زان موى شبگون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را صيد در صحراى گردون مي كند تاختن بر آسمان چون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را از سر زنجير مجنون مي كند زلف او بر روى گلگون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را تا نپندارى كه اكنون مي كند هر زمانى رونق افزون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را عرش را با خاك هامون مي كند از سر خورشيد بيرون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را چرخ را در سينه افسون مي كند راست اندازى چه موزون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را كز لبش در باده افيون مي كند دايمش از شوق هارون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را با زلال خضر معجون مي كند خنده ى او در مكنون مي كند ور بخندد جمله ى ذرات را
وصف او هر دم دگرگون مي کند وصف او هر دم دگرگون مي کند