زيد بن صوحان
اشاره
زيدبن صوحان عبدى، معروف به «زيد الخير»، از اصحاب خاص على(عليه السلام) ، اهل كوفه يا حجاز بود و در كوفه، مدائن و بصره سكونت داشت.(231) طبق گزارشى، وى روزگار زندگى پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) را درك كرد و در حضور آن حضرت اسلام آورد.(232) به همين دليل، برخى از تاريخ نگاران وى را صحابى حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) شمرده اند;(233) ولى بسيارى از شرح حال نگاران، او را تابعى دانسته اند. مضمون بعضى از روايات نيز نشان مى دهد كه او مانند اويس قرنى پيامبر را ملاقات نكرد.زيد بن صوحان از خاندان عبد القيس ـ شاخه اى از قبيله ربيعه ـ بود. او سه برادر به نامهاى صعصعه، عبدالله و سيحان داشت كه هر يك، از شخصيتهاى برجسته تاريخ و ياوران ارزشمند امام على(عليه السلام) بودند.(234)
جايگاه روايى
ديدگاه رجال شناسان شيعه و سنى درباره زيد، بسيار روشن و صريح است. به گواهى همه آنها زيد از شخصيت والايى برخوردار بود و از اوليا و خواص اصحاب امام على به شمار مى رفت. شيخ طوسى (متوفاى 460 ق.) او را از اصحاب امام على خوانده، مى گويد: زيد از ابدال بود.(235)آيت الله خويى، صاحب كتاب معجم رجال حديث، مى نويسد:
«در بزرگى و قدر و منزلت زيد همين بس كه او از ياران على بود و در مقابل ديدگان آن حضرت، در جنگ جمل به شهادت رسيد.»(236)
ابن قتيبه نيز در كتاب المعارف، زيد را از بهترين مردم دانسته و از حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) رواياتى را در ستايش او نقل كرده است.(237)
ذهبى در دو كتاب خود از او ياد مى كند و درباره اش مى نويسد:
«زيدبن صوحان از بزرگان تابعان و از دانشمندان و عابدان بود او بسيارى از روزها روزه مى گرفت و شبها به نماز مى ايستاد.»(238)
در كتاب «شذرات الذهب» مى خوانيم: «زيد بن صوحان از خواص اصحاب على و از صالحان و پرهيز كاران بود.»(239)
ابن اثير جزرى نيز او را چنين توصيف كرده است:
«او فاضل، ديندار، نيكوكار و بزرگ خاندان خويش بود.»(240)
خير الدين زركلى مى گويد:
«او يكى از شجاعان و بزرگان بود. در فتح نهاوند شركت داشت و در آن جنگ دست چپش قطع شد. او در جنگ جمل در شمار ياران على(عليه السلام) بود.»(241)
رجال نويسان و تاريخ نگاران ديگر مانند ابن داود حلّى،(242) احمدبن خالدبرقى،(243) خطيب بغدادى(244) و بسيارى از دانشمندان معاصر، از او ياد كرده، وى رستوده اند.
مشايخ و شاگردان
زيدبن صوحان از على(عليه السلام) ، سلمان فارسى، ابىّ كعب و امّ سلمه، همسر گرانقدر رسول(صلى الله عليه وآله) حديث نقل كرده است. راويانى چون ابو وائل، شقيق بن سلمة الاسدى، سالم بن ابى الجعد و... روايات زيد را براى مؤمنان باز گفته اند.(245)
فعاليتهاى سياسى
زيد دوران خلافت ابوبكر، عمر و عثمان را درك كرد; اما گزارش چندانى از فعاليت زيد در روزگار خلافت ابوبكر و عمر در دست نيست; تنها شركت او در جنگ قادسيه (فتح نهاوند) در ايام خلافت عمر گزارش شده است كه به قطع دست چپش انجاميد.(246) در روزگار خلافت عثمان ـ كه دوره اوج نابسامانى ها، ستم ها و بى عدالتى ها بود ـ زيد به شايستگى در عرصه هاى سياسى و اجتماعى حضور داشت و در راه به دست آوردن حقوق مردم و جلوگيرى از ستم، تلاش كرد.
طبق يكى از روايات، او همراه مالك اشتر، كميل بن زياد، جندب بن زهير، برادرش صعصعه و گروهى از مردم كوفه نزد عثمان شتافت و از سعيد بن عاص حاكم كوفه شكايت كرد. آنها از عثمان خواستند سعيد را از حكومت كوفه بر كنار كند.(247)
زيد به عثمان گفت: اى عثمان، به عدالت رفتار كن تا مردم نيز در باره ات به عدالت رفتار كنند.
هر چند عثمان در آن مجلس گفته آنان را پذيرفت; ولى در عمل به تقاضاى آنها توجهى نكرد و سعيد را از كار بركنار نساخت.
البته سعيد با مردم كوفه، سپاهيان مالك اشتر و تهديد آنان روبه رو شد و از حكومت كوفه چشم پوشيد و به مدينه بازگشت. مخالفت سردارانى چون مالك اشتر، كميل بن زياد و زيدبن صوحان سبب شد تا عثمان آنها را به شام و از آنجا به حمص تبعيد كند. صراحت لهجه و شجاعت اين گروه، حاكمان مناطق مختلف شام و حمص را به وحشت افكند. آنها براى رهايى از اين مشكل، ناگزير تبعيديان را دوباره به كوفه بازگرداندند.(248)
بيشترين فعاليت سياسى زيد در جريان خلافت على(عليه السلام) گزارش شده است. او در راه معرفى چهره حقيقى على(عليه السلام) تلاش بسيار كرد تا جايى كه برخى او را فدايى على(عليه السلام) لقب دادند.(249)
در دوره امامت آن حضرت، دشمنان واقعى دين و دنياطلبان، عدالت على(عليه السلام) را تحمل نكردند. هر يك براى رهايى از آن، به نيرنگى دست يازيدند و قلب آنحضرت را جريحه دار كردند. امام على(عليه السلام) در نامه اى به مردم كوفه، ضمن دعوت ازآنان براى شركت در جنگ جمل، اوضاع سياسى و اجتماعى آن روزگار را چنين تبيينفرمود:
«اينك بدانيد كه پايگاه هجرت، اهل خويش را از خود رانده است; اهلش نيز از آن دل بركنده اند و خود چونان ديگى جوشان در جوش و خروش است و بحران به مركز سرايت كرده است. پس به خواست خداوند، به سوى فرمانده خويش بشتابيد و در جهاد با دشمن پيش دستى كنيد.»(250)
زيد مردم كوفه را به يارى على(عليه السلام) فراخواند. او در اين راستا از شيوه هاى گوناگونى بهره برد كه يكى از آنها نقل حديث بود. او مردم را پيرامون خود گرد مى آورد و رواياتى درباره عظمت شأن على(عليه السلام) برايشان نقل مى كرد. طبق يكى از اين روايتها، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود:
«علىٌّ أَمِيرُ الْبَرَرَة، وَ قاتِل الْفَجَرَة، مَنْصُورُ مَنْ نَصَرَهُ، مَخْذُولُ مَنْ خَذَلَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ».«على(عليه السلام) امير نيكان و كشنده ستمكاران است. هر كس او را يارى كند، خدا او را يارى كرده است و هر كس از وى روى گرداند، خداوند روز رستاخيز از او روى مى گرداند.»(251)
او همچنين مى گفت: در ميان امت محمد(صلى الله عليه وآله) ، على(عليه السلام) نخستين كسى است كه اسلام آورد.(252)
زيد در تشويق مردم براى دفاع از حريم ولايت، مجالسى برپا كرد و به معرفى شخصيت على(عليه السلام) پرداخت. او مى گفت: «اى مردم! به سوى على(عليه السلام) حركت كنيد تا به حق دست يابيد.»(253)
او همچنين مى گفت: حذيفة بن يمان، صحابى گرانقدر پيامبرگرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) به من چنين خبر داد: به زودى فتنه و آشوب هايى رخ خواهد داد كه تشخيص حق از باطل دشوار خواهد بود و مردم عوض مى شوند. مراقب باشيد.
از حذيفه پرسيدم: راه نجات چيست؟ گفت: به گروهى كه على(عليه السلام) در آن است بنگريد و به آن بپيونديد.(254)
على(عليه السلام) اندكى پيش از جنگ جمل، امام حسن(عليه السلام) و عماربن ياسر را به كوفهفرستاد تا مردم را به شركت در جنگ فرا خوانند. هنگامى كه آنان مردم را در مسجد كوفه گرد آوردند، ابوموسى اشعرى بر فراز منبر جاى گرفت; مردم را از دخالت در جنگ برحذر داشت و گفت: اى مردم، تقوا پيشه كنيد، خودتان را نكشيد، خداوند برشما رحيم است.
سپس گفت: اين نامه عايشه است. او به من فرمان داده تا مردم كوفه را از شركت در جنگ بازدارم. پس اى مردم، در جنگ دخالت نكنيد; نه دوست باشيد و نه دشمن.
زيد، كه در مسجد حضور داشت، از سخنان ابوموسى خشمگين شد و بر او خروشيد. آنگاه بر در مسجد ايستاد; نامه عايشه خطاب به خود و مردم كوفه را خواند و گفت: عايشه از ما خواسته تا در خانه بنشينيم و از يارى على(عليه السلام) دست برداريم; ولى ما تا وقتى فتنه و آشوب در جامعه وجود دارد، مى جنگيم.
سپس به اشعرى گفت: اگر بتوانى مسير رود فرات را عوض كنى و آن را به عقب برگردانى، مى توانى مردم را از على(عليه السلام) دور كنى. سپس اين آيه را قرائت كرد:
{ أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ};«آيا مردم پنداشتند وقتى گفتند ايمان آورديم رها مى شوند و مورد آزمايش قرار نمى گيرند؟»(255)
آنگاه خطاب به مردم كوفه گفت: «اى مردم، همگى به سوى اميرمؤمنان و سرور مسلمانان حركت كنيد تا به حق دست يافته، هدايت شويد.»(256)
جانباز بهشتى
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ، در روايتهاى مختلف، زيد را ستوده، از سعادتمندى او خبر داده است. طبق اين روايات، پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيشاپيش، از قطع شدن دست زيد در جهاد خبر داد و فرمود: اين دست پيش از زيد به بهشت مى رود.
افزون بر اين، پيامبر: فرمود:
«زيدٌ الخير الأجذم و جندب ما جندب؟ فقيل يا رسول الله! أ تذكر رجلين؟ قال: أما أحدهما فسبقته يده إِلَى الجنَّةِ بِثلاثين عاماً و أمّا الآخر فيضرب ضربة يفصل بها بين الحقّ و الباطل».
طبق اين حديث، پيامبرگرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) از زيد و جندب ياد كرد و فرمود: دست يكى از اين دو نفر (زيد) سى سال زودتر از خود او به بهشت مى رود و ديگرى ضربه شمشيرش جداكننده حق از باطل است.(257)
دانشمندان اهل سنت نيز درباره شأن و منزلت زيدبن صوحان، رواياتى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند. ابن منظور مى گويد: پيامبر فرمود: «زيد رجلٌ مِن اُمّتي تدخل الجنّة يده قبل بدنه»; «زيد مردى از امت من است كه دستش زودتر از بدنش به بهشت مى رود.»(258)
آن بزرگوار همچنين فرمود:
«زيد و ما زيد، يسبقه بعض جسده الى الجنّة، ثمّ يتبعه سائر جسده إلَى الجَنّةِ».«زيد و نمى دانيد كه زيد كيست. بخشى از پيكرش به سوى بهشت از او پيشى مى گيرد.»(259)
على(عليه السلام) نيز فرمود:
«من سرّه أن ينظر إلى مَن يسبقه بعض أعضائه إلَى الْجَنّة فلينظر إلى زيدبن صَوحان»; «هركس مى خواهد به كسى نگاه كندكه بخشى از پيكرش زودتر از او به بهشت مى رود، به زيد بن صوحان بنگرد.»(260)
در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «به زودى پس از من مردى به نام زيد خواهد آمد كه بخشى از پيكرش بيست سال زودتر از خود او به بهشت مى رود.»(261)
تنديس زهد و تقوا
يكى ديگر از برجستگى هاى زيد، زهد و تقواى اوست. بسيارى از مورخان او را صوّام و قوّام توصيف كرده; متقى، زاهد و پارسا شمرده اند. او بسيارى از روزها روزه مى گرفت و شبها به عبادت مى پرداخت. بسيارى اوقات از زن و فرزند كناره مى گرفت، شبهاى جمعه تا صبح بيدار مى ماند و به راز و نياز با خدا مى پرداخت. بدين سبب، طبق برخى از روايتها، روزى سلمان فارسى به او گفت:
«اى زيد، بدنت و همسرت بر تو حق دارند; قدرى از عبادت خود بكاه و به امور آنان رسيدگى كن.»
زيد پيش از جنگ جمل مردم را به اطاعت از امام(عليه السلام) فرا خواند و خود نيز به شايستگى در خط مقدم نبرد شركت جست.
سخنان زيد درهنگام شهادت اميرالمؤمنين، گوياترين گواه ارادت او به اهل بيت(عليهم السلام)است. او لحظاتى پيش از شهادت، به امام كه نزدش شتافته بود، چنين گفت:
«اى اميرمؤمنان، خداوند جزاى خيرت دهد! تو خداشناس، آگاه به قرآن و بلندمرتبه هستى و خدا در دلت بزرگ است. به خدا سوگند، از روى نادانى به يارى ات نشتافتم. من از امّ سلمه ـ همسر گرانقدر پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ شنيدم كه مى گفت: رسول خد(صلى الله عليه وآله) فرمود:
«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ، فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»; «هر كس من مولاى او باشم، على نيز مولاىاوست. خدايا! كسى كه او را دوست دارد، دوست بدار و آنكه با او دشمنى مىورزد، دشمن باش; كسى كه او را يارى دهد، يارى كن و آنكه به او ستم كند، خوار ساز.» به خدا سوگند، من از آنكه به سبب دشمنى با تو نزد خداوند خوار گردم، بيزارم.»(262)
بر اساس روايتى ديگر از زيد پرسيدند: «هرگاه قرآن با سلطان به مبارزه برخيزد، به كدام طرف خواهى رفت؟ گفت: به سوى قرآن.»(263)