كودكى امام - ره توشه عتبات عالیات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ره توشه عتبات عالیات - نسخه متنی

ج‍م‍ع‍ی‌ از ن‍وی‍س‍ن‍دگ‍ان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كودكى امام


امام هادى شش سال و چند ماه بيشتر نداشت كه معتصم امام جواد را از مدينه به بغداد فرا خواند و نقشه شهادت امام را طرح كرد و در ضمن عمربن فرج را به مدينه فرستاد تا آموزگارى اديب و آشنا به قرآن كه گرايش به اهل بيت(عليهم السلام)نداشته باشد،
[

1. تحليلى از زندگانى امام هادى، ص26
2. تحليلى از زندگانى امام هادى، صص29 و 30
]




خلفاى بعدى، همه شهوت ران بوده و بيت المال مسلمين را حيف و ميل مى كردند. امام هادى(عليه السلام)در زمان معتزّ بالله به شهادت رسيد.

علويان در عصر امام


نهضت هاى علويان كه براى برچيدن ستم عباسيان و بازگرداندن قدرت به اهل بيت(عليهم السلام)تلاش مى كردند، آشكارا مورد حمايت امام هادى قرار نمى گرفتند; زيرا در اين صورت جان خود امام به خطر مى افتاد و براى سران علويان خطرآفرين بود. اما امام در مناسبتهاى مختلف حمايت قلبى و معنوى خود را نشان مى داد; چنانچه ابوهاشم از ياران حضرت مى گويد: با ابو الحسن(عليه السلام)به قصد ديدار برخى از انقلابيون به بيرون «سامرا» رفتيم. وى به نحوه ديدار و سخنان رد و بدل شده اشاره اى نمى كند.(1)

متوكل افرادى را بر سر كار آورد و پستهاى كليدى را به افرادى داد كه به دشمنى با اهل بيت(عليهم السلام)معروف بودند. مثل عبيدالله بن يحيى بن خاقان، على بن جهم (شاعر نامى) و...

اين حكومت اختناق و ترور چنان مردم را ترسانده بود كه از هرگونه تماس و ارتباط با علويان دورى مى جستند، ابراهيم بن هَرمه مى گويد:

«وارد مدينه شدم، يكى از علويان نزدم آمد و به من سلام كرد، به او گفتم: از من دور شو و مرا مهدورالدم مكن!»(2)

[

1. دهمين خورشيد امامت امام هادى، صص54 و 53
2. تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، دارالكتب الاسلاميه، بيروت، ج6، ص129 ; دهمين خورشيد امامت امام هادى، ص62. وى شاعر بوده و شعرى نيز درباره فرزندان حضرت زهر(عليها السلام) سرود اما در زمان دولت بنى عباس انكار كرد. آن شعر چنين است:

و مهما ألام على حبّهم فانّي أحبّ بني فاطمة
بني بنت من جاء بالمحكمات و بالدين و السنة القائمة

فلست أبالي بحبّي لهم سواهم من النعم السائمة

(تاريخ بغداد، ج6، ص130)
]

امام در مدينه


امامت امام هادى(عليه السلام)را 33 سال و اندى مى دانند كه حدود سيزده سال آن در مدينه سپرى شد و بقيه در سامرا.

در روزگارى كه امام در مدينه بود، به خاطر ضعف و آشفتگى دستگاه خلافت، به تبيين و گسترش مبانى اعتقادى و فرهنگى اسلام روى آورد. شيعيان و دوستان اهل بيت(عليهم السلام)كه تعدادشان بسيار بود. از نقاط مختلف بهويژه از ايران، عراق، مصر به طور حضورى يا از طريق مكاتبه با امام در تماس بودند. وكلا و نمايندگان امام نيز در نقاط مختلف كشور اسلامى با مردم ارتباط داشتند.(1)

امام هادى از چنان موقعيت و محبوبيتى در مدينه برخوردار بود كه فرماندار آن شهر، قدرت موضعگيرى عليه آن حضرت را نداشت و در حقيقت تشكيلات آن حضرت، دولتى در درون حكومت عباسى بود و تحت رهبرى او اداره مى شد.

بُريحَه عباسى، كه متصدّى نماز در مكه و مدينه بود، طى نامه اى به متوكّل نوشت:

«اگر تو را به حرمين (مكه و مدينه) نيازى هست، على بن محمد را از اين دو شهر بيرون كن; زيرا او مردم را به سوى خود فراخوانده و گروه زيادى دعوتش را پذيرفته اند.»(2)

احضار امام


متوكّل عباسى همان روش پدران خود را در كنترل اهل بيت به اجرا گذاشت و طى نامه اى امام را به بغداد احضار كرد تا بتواند آن حضرت را دقيق تر تحت كنترل بگيرد. اگر
[

1. دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص63
2. بحارالأنوار، ج50 ، ص209 ; دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص64
]


چه اين احضار، در ظاهر رنگ دعوت احترام آميز داشت.
متوكّل در اين نامه احضاريّه هشت بار خود را اميرالمؤمنين خطاب كرد تا برترى خود را نشان دهد و در ضمن براى امام عبارات احترام آميز به كار برد، تا مورد سؤال قرار نگيرد و در حالى كه به ظاهر اختيار را به امام واگذارد، سردار خود را با نيروهاى زيادى براى آوردن امام اعزام كرد.

متوكّل از حضور امام در مدينه وحشت داشت. يزداد، پزشك نصرانى دربار، در گفتگويى كه با اسماعيل بن احمد كاتب در سامرا داشته، مى گويد:

«بر اساس آنچه شنيده ام انگيزه خليفه از احضار على بن محمد به سامرا اين بوده است كه مبادا مردم، به ويژه چهره هاى سرشناس، به وى گرايش پيدا كنند و در نتيجه حكومت از دست بنى عباس خارج شود.»(1)

واكنش مردم مدينه


يحيى بن هرثمه با در دست داشتن نامه متوكّل مبنى بر احضار امام به بغداد، به مدينه وارد شد و پس از تفتيش منزل امام و پيدا نكردن مدركى نسبت به اقدام عليه حكومت، آن حضرت را در جريان تبعيد، همراهى كرد.

مردم مدينه فرياد اعتراض برآورده، شيوه و ناله سر دادند; به گونه اى كه هرثمه مى گويد:«من تا آن روز، چنان ضجه و ناله اى نشنيده بودم.»(2)

هرثمه به مردم قول داد كه اين سفر خطرى براى امام در نداشته باشد.

امام كه از نيت پليد متوكّل آگاه بود، با اكراه و اجبار تن به اين سفر داد; چنانكه فحام از منصورى از عموى پدرش نقل مى كند كه امام هادى به من فرمود:

«ابوموسى! من به اجبار و ناخواسته به سامرا آورده شدم.»(3)

[

1. بحارالأنوار، ج50 ، ص161 ; دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص66
2. اعيان الشيعه، ج2، ص37 ; دهمين خورشيد امامت، امام هادى، ص68
3. بحارالأنوار، ج50 ، ص129
]


از مدينه تا سامرا


تبعيد امام على بن محمد(عليهما السلام)در سال 234 ق. اتفاق افتاد و آن حضرت بيست سال و اندى در سامرا به سر برد.(1)

ماجراهاى در حين سفر رخ داد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

تأييد حديث امام على(عليه السلام)

يحيى بن هرثمه مى گويد: به دستور متوكّل براى احضار على بن محمّد(عليهما السلام)عراق را به قصد حجاز ترك كرديم. در ميان ياران من، يكى از رهبران خوارج وجود داشت و نيز كاتبى بود كه اظهار تشيّع مى كرد. من نيز بر آيين حَشْويّه(2) بودم. شخصى كه از خوارج بود و كاتب درباره مسائل اعتقادى با هم مناظره مى كردند و من نيز براى گذراندن سفر به مناظره آنان گوش مى دادم. چون به نيمه راه رسيديم، مرد خارجى به كاتب گفت: مگر اين سخن مولايتان على بن ابى طالب نيست كه هيچ قطعه اى از زمين نيست مگر آنكه قبرى است يا قبرى خواهد شد؟ اكنون بدين خاك بنگر، كجاست آنكه در اينجا بميرد تا خدا آن را قبر قرار دهد؟

به كاتب گفتم: آيا اين سخن شماست؟ گفت: آرى، گفتم مرد خارجى راست مى گويد، چه كسى در اين بيابان وسيع خواهد مرد تا خداوند آن را پر از قبر نمايد!و ساعتى بر اين گفتار خنديديم; به گونه اى كه كاتب شرمنده و خوار شد. هنگامىكه وارد مدينه شديم، نزد على بن محمد رفته، نامه متوكّل را به او تسليم كردم. امامنامه را خواند و فرمود: فرود بياييد از طرف من مانعى براى اين سفر نيست. چون فردنزد او رفتيم، با آنكه فصل تموز و هوا در نهايت گرمى بود، امام خياطى را مأمور كردتا به كمك گروه ديگرى از خياطان براى او و خدمتكارانش از پارچه هاى ضخيم
[

1. دهمين خورشيد امامت امام هادى، ص79
2. گروهى از اصحاب حديث بودند كه به ظاهرِ احاديث استناد مى كردند. آنان از نظر اعتقادى قائل به جبر و تشبيه و تجسيم بودند و براى خداوند حركت، انتقال، حد و جهت و... قائل بودند.
]




«خفتان»(1) بدوزند و تا فردا صبح تحويل دهند. من ازاين سفارش امام شگفت زده شدم وباخودگفتم: در فصل تموز و گرماى شديد حجاز و عراق ده روز راه است. اين لباس ها را براى چه تهيه مى كند. اين مرد كه سفر نكرده فكر مى كند درهر سفرى انسان نيازمند چنين لباسهايى است و شگفت از شيعيان است كه بااين درك چگونه او را امام خود مى دانند؟!

چون زمان حركت فرا رسيد، امام به خدمتكارش دستور دادكه لباس گرم همراه خود بردارند، تعجّب من بيشتر شد و با خود گفتم: او مى پندارد كه در بين راه زمستان به سراغ ما خواهد آمد كه اين چنين دستور مى دهد؟! از مدينه خارج شديم، هنگامى كه به جايگاه مناظره رسيديم، ناگهان ابرى تيره پديدار شد و رعد و برق آغاز گشت. و چون بر بالاى سرِ ما قرار گرفت، تگرگ هاى درشتى مانند سنگ بر سر ما ريخت. امام و خدمتكارانش «خفتان» را بر خود پيچيده و لباس هاى گرم را پوشيدند و به من و كاتب نيز لباس گرم داد.

بر اثر بارش اين تگرگ هشتاد نفر از ياران من به قتل رسيدند، ابر از روى ما گذشت و گرما به حالت نخست بازگشت. امام به من فرمود: اى يحيى! به بازماندگان يارانت دستور بده مردگان را دفن كنند، خداوند بيابانها را اين چنين پر از قبر مى كند.

من خود را از اسب به زمين انداختم و ركاب و پاى آن حضرت را بوسيدم و گفتم: شهادت مى دهم كه جز الله معبودى نيست و محمّد بنده و فرستاده اوست و شما جانشين خدا در زمين هستيد و من تا كنون كافر بودم ولى هم اكنون به دست شما اسلام آوردم.

از آن لحظه به بعد تشيع را برگزيدم و در خدمت امام بودم تا زمانى كه درگذشت.(2)

/ 79