حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام)
بعد از بيست و پنج سال روى گردانى از على(عليه السلام) و كنار گذاشتن حديث غدير وپس از آنكه جامعه حجاز و عراق به علّت بى لياقتى حاكمان، دچار تحيّر شدند،مردم به اميرالمؤمنين(عليه السلام) روى آرودند. حضرت، ضمن سخنرانى در جمع كثيرى از مردم، فرمود:
«اگر نبود حضور حاضران و اتمام حجّت به وسيله آنان، ريسمان شتر خلافت را به گردنش مى انداختم تا هر جا كه خواهد برود.»(134)
آغاز حكومت آن حضرت، سال 35 هجرى و انتهاى آن، سال 40 بود. اين دولت كريمه پنج ساله، داراى ويژگى هايى است كه به بخشى از آنها اشاره مى شود:
1. زندگى آن حضرت از نظر مادى و اقتصادى، در اين مدّت از عمرش، به مانند پايين ترين و ضعيف ترين اقشار جامعه بود.
«وَ لَقَدْ وُلِّيَ النَّاسَ خَمْسَ سِنِينَ فَمَا وَضَعَ آجُرَّةً عَلَى آجُرَّة...».(135)
«در اين 5 سال، آجرى بر روى آجر قرار نداد و زمينى را نخريد و درهم و دينارى بر جاى نگذاشت.»
خود آن حضرت مى فرمايد:
«به خدا سوگند آن قدر جبّه خود را پينه زدم تا آنكه از پينه زننده خجالت كشيدم و كسى به من گفت: آيا بعد از اين همه، آن را از خود دور نمى كنى؟»(136)
2. رسيدگى به شكايات; سوده يكى از زنان شجاع عرب در حضور معاويه، لب به مدح على(عليه السلام) گشود و گفت:
«روزى به شكايت از فرماندار، نزد ايشان رفتم، او نماز مى خواند، پس از نماز با مهربانى فرمود: حاجتى دارى؟ شكايت خود را گفتم. على(عليه السلام) گريه كرد و گفت: خدايا! تو شاهدى كه من اينان را براى ظلم بر خلق تو نگماشته ام! آنگاه تكه پوستى برداشت و نامه اى نوشت و به من داد. اين نامه را به والى آن شهر رساندم. فرماندار اين نامه را خواند و دست از كار برداشت، در حالى كه از كار بركنار شده بود.»(137)
3. جنگ هاى متوالى; در مدّت محدود حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) سه جنگ بزرگ بر آن حضرت تحميل گرديد:
جنگ جمل (ناكثين); بنيان گذار اين جنگ، عايشه و ياران او، طلحه و زبير بودند كه جزو نخستين بيعت كنندگان با اميرالمؤمنين(عليه السلام) به شمار مى رفتند. اين نبرد، در سال 36 هجرى در بصره به وقوع پيوست و يك روز بيشتر طول نكشيد و على(عليه السلام) بعد از نصايح بسيار و اتمام حجّت و شروع جنگ توسط دشمن به دفاع پرداخت و اين فتنه را ريشه كن ساخت.
جنگ صفين (قاسطين); شام يكى از استان هاى تحت حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام)بود كه معاويه اعلام خود مختارى كرد و قصد تجزيه مملكت اسلامى را در سر مى پروراند. در بيست و دوم محرم سال 37 هجرى در منطقه صفّين اين نبرد به وقوع پيوست و با رشادت هاى مجاهدينى همچون مالك اشتر، مى رفت كه اين غائله نيز ريشه كن گردد ولى تزوير دشمن از يكسو و نابخردى بعضى از ياران از سوى ديگر، اين جنگ را متوقف كرد.
معاويه با راهنمايى عمرو بن عاص، قرآنها را بر سر نيزه ها بلند كرده، كوته بينان را به ترديد انداختند و صلح را بر حضرتش تحميل كردند و همان ساده انديشان، شخصى همچون ابوموسى اشعرى را به داورى برگزيدند كه هيچيك از اين امور، مورد رضايت حضرت على(عليه السلام) نبود.
جنگ نهروان (مارقين); اينان همان متعصبان بى رحم و كوردلى بودند كه از كثرت عبادت، پيشانى آنها پينه بسته بود ولى از ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بهره اى نداشتند. آنها مى گفتند ما با پذيرفتن حكميّت در جنگ با معاويه گناه كرديم و كافر شديم و همگى بايد توبه كنيم و رفته رفته هر حاكميتى را مورد انكار قرار دادند.
على(عليه السلام) بعد از نصايح بسيار، بعضى از آنان را هدايت كرد ولى بقيه بر عناد خود اصرار ورزيدند. در اين جنگ چهار هزار نفر از آنان به دست لشكر على(عليه السلام) به هلاكت رسيدند و تنها ده نفر از آنان موفق به فرار شدند.
گفتنى است، ماجراى خروج آنان بر حاكميت و دين را سال ها قبل، پيامبر بهعلى(عليه السلام)خبر داده بودند.(138) بعد از اتمام اين نبرد، اميرالمؤمنين(عليه السلام) ضمن سخنرانىفرمود:
«من چشم فتنه را درآوردم و كسى ديگر جز من جرأت بر چنين امرى نداشت.»(139)
شهادت
مدّتى پس از ماجراى نهروان، جمعى از خوارج در مكه گرد آمدند و به اين نتيجه رسيدند كه امّت اصلاح نخواهد شد مگر با از ميان برداشتن على(عليه السلام) و معاويه و عمرو بن عاص . عبدالرحمان بن ملجم گفت: من خاطر شما را از على آسوده مى سازم. بَرَك بن عبدالله قتل معاويه را برعهده گرفت و عمرو بن بكر كشتن عمرو عاص را. تصميم آنان بر اين شد كه در شب 19 رمضان به اين امر اقدام كنند. برك، عازم شام گرديد، اما توانست معاويه را مجروح سازد. و عمرو بن بكر راهى مصر شد ولى در آن شب شخصى ديگر به جاى عمروعاص به مسجد آمد و او كشته شد.
و اما ابن ملجم وارد كوفه شد و با زنى به نام «قطام» آشنا گرديد و از وى خواستگارى نمود. قطام بخشى از مهر خود را كشتن اميرالمؤمنين(عليه السلام) قرار داد.
ابن ملجم شب 19 رمضان سال 40 هجرى وارد مسجد كوفه گرديد و با شمشيرىكه آن را آلوده به زهر نموده بود، بر فرق مبارك حضرت زد. در اين هنگامدو سخن شنيده شد; يكى از على(عليه السلام) كه فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة» و ديگرى ازجبرئيل هنگامى كه درهاى مسجد به هم خورد و لرزه اى زمين را فراگرفت كه فريادبرآورد:
«تَهَدَّمَتْ وَ الله أركان الهُدى... قُتل عَلِيّ الْمُرتَضى قَتَلَهُ أَشْقَى الأَشْقِياء».(140)
فرزندان و برادران على(عليه السلام)رجال شناسان، تعداد اولاد اميرالمؤمنين(عليه السلام) را 28 نفر دانسته اند:
1 ـ 5 : امام حسن، امام حسين(عليهما السلام)، زينب(عليها السلام) ، امّ كلثوم(عليها السلام) ، ومحسن ازفاطمه زهر(عليها السلام)6. محمد حنفيه از خوله (دختر جعفر بن قيس).
7 ـ 10 : ابوالفضل العباس(عليه السلام) ، جعفر، عثمان و عبدالله از امّ البنين (فاطمه دختر حزام ابن خالد) همگى در كربلا به شهادت رسيدند.
11. يحيى بن على، از اسماء بنت عميس
12 ـ 13 : محمد اصغر و عبيدالله از ليلى دارميه (دختر مسعود) كه بنابر قولى اينان نيز در كربلا به شهادت رسيدند.
14 ـ 15 : عمر اطرف و رقيه از امّ حبيبه بودند كه دوقلو به دنيا آمدند.
16 ـ 17 : امّ الحسن و رمله از امّ سعيد بودند.
18 ـ 28 : نفيسه، زينب صغرى، رقيه صغرى، امّ هانى، امّ كرام، جمانه، امامه، امّ سلمه، ميمونه، خديجه و فاطمه از زنان ديگر.(141)
برادران على(عليه السلام) عبارتند از : طالب، عقيل، جعفر و على(عليه السلام) كه ميان آنها ده سال فاصله بود; يعنى هنگامى كه آن حضرت به دنيا آمدند، جعفر ده سال، عقيل بيست سال و طالب سى سال داشتند.
اصحاب اميرالمؤمنين(عليه السلام)
برخى ياران مشهور امام على(عليه السلام) عبارت بودند از:1. اصبغ بن نباته
2. اويس قرنى
3. حارث بن عبدالله الاعور الهمدانى
4. حجربن عدىّ الكندى
5. رُشيد هجرى
6 و 7. زيد و صعصعه فرزندان صوحان العبدى
8. سُليمان ابن صُرد خزاعى
9. سهل بن حنيف انصارى
10. ابوالاسود دئلى
11. عبدالله بن ابى طلحه
12. عبدالله بن بُديل
13. عبدالله بن جعفرالطيّار
14. عبدالله بن خبّاب
15. عبدالله بن عباس
16. عُثمان بن حُنيف
17. عدىّ بن حاتم
18. عقيل بن ابى طالب
19. عمرو بن حَمِق خزاعى
20. قنبر
21. كميل بن زياد نخعى
22. مالك اشتر
23. محمد بن ابى بكر
24. محمد بن ابى حذيفه
25. ميثم تمّار
26. هاشم بن عُتبه.(142)
نهج البلاغه
نهج البلاغه، همان درياى بيكرانى است كه ساحلى براى آن شناخته نشده و نهايت آن براى احدى درك نگرديده است و اين همان بحر پرگوهرى مى باشد كه هر يك از محققان و عالمان به قدر ظرفيت خويش توانسته اند از آن بهره گيرند.
اين مجموعه را سيد رضى (359 ـ 406) از كتب معتبر و مختلفى كه نزد وى بوده جمع آورى نمود، كه مشتمل بر 241 خطبه، 79 نامه و 480 سخن كوتاه و حكمت آميز است.
به مصداق «كلام الامير اميرالكلام» مى توان اذعان نمود كه نهج البلاغه معجزه اى است كه ويژگى هايى را همچون قرآن در خود جمع كرده است:
الف: فصاحت و بلاغت.
ب: چند بُعدى بودن و قابليت تفسيرهاى گوناگون.
ج: عدم تأثير مرور زمان بر آن.
د: خضوع همه اُدبا در برابر نهج البلاغه.
هـ : نفوذ در ابعاد روح و روان بشر.
ابن ابى الحديد (قرن هفتم) مى گويد:
«به حق سخن على(عليه السلام) را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر خوانده اند. همه مردم، فن خطابه و نويسندگى را از او گرفته اند. كافى است كه مردى مانند «جاحظ» در «البيان و التبيين» و ساير كتب خويش ستايشگر او است.»(143)
ستارگان نجف
ستارگان نجف
حوزه علميه مقدس نجف اشرف توسط شيخ الطائفه، طوسى در قرن چهارم هـ . تأسيس گرديد و بيش از هزار سال است كه عاشقان علوم اهل بيت در جوار مرقد منور و ملكوتى امام على(عليه السلام) از درياى بيكران علم استفاده مى كنند. در طول حيات پربار اين حوزه كهن، عالمان بسيار بزرگى برخاسته و چراغ راه شيعيان جهان شدند.و پس از عمرى مجاهدت در راه اعتلاى فرهنگ ناب تشيع، در جوار مرقد ملكوتى مولى الموحدين، امام على آرميده اند. در اين مقاله به زندگى تعدادى از اين عالمان بزرگ مى پردازيم و از خداوند براى آنها علوّ مقام خواهانيم. اين مقاله از كتاب وزين و ارزشمند گلشن ابرار جلدهاى 1 و 2 كه توسط جمعى از نويسندگان نوشته شده و با همكارى پژوهشكده باقرالعلوم به چاپ رسيده است، اقتباس گرديده كه از مؤلفان آن تشكر و قدردانى مى شود.
شيخ الطائفه، طوسى
محمدبن حسن طوسى، در ماه مبارك رمضان 385 در طوس زاده شد. پس از گذراندن مراحل مقدماتى در طوس، در سن بيست و سه سالگى به حوزه علميه بغداد كه در آن زمان يكى از بهترين حوزه هاى شيعى بود، رهسپار گرديد. در بغداد نزد شيخ مفيد، زعيم حوزه، زانوى شاگردى زد و پس از مدتى به درجه اجتهاد رسيد و كتاب وزين «تهذيب الاحكام» را به رشته تحرير درآورد.
شيخ طوسى در سال 436هـ . ق. پس از فوت سيد مرتضى، به مقام زعامت مردم و رياست حوزه علميه بغداد رسيد و به راهنمايى مردم، تربيت شاگردان و اداره حوزه عليمه مشغول گرديد. از محضر او عالمان زيادى كسب فيض كرده اند. در تاريخ آمده است كه سيصد مجتهد در درس او حاضر مى شدند; از جمله شاگردان مبرّز او: اسحاق بن بابويه قمى، ابن شهر آشوب، ابو الفتح كراجكى و ديگران را مى توان نام برد.
در سال 447هـ . ق. طغرل بيگ سلجوقى به بغداد حمله كرد و محله شيعه نشين اين شهر را به خاك و خون كشيد و اموال شيعيان را به غارت برد. او به كتابخانه ها هم رحم نكرد و آنها را به آتش كشيد; از جمله كتابخانه بزرگ «ابونصر شاپورى» در سال 449هـ . ق. در آتش سوخت. مأموران حكومتى به منزل شيخ حمله كردند و كتابهاى او را به آتش كشيدند. شيخ طوسى براى حفظ ميراث شيعه و حوزه علميه شيعه، از بغداد به نجف اشرف هجرت كرد و سنگ بناى حوزه اى را بنيان نهاد كه هزار سال است نورافشانى مى كند.
وى بيش از 51 اثر گرانسنگ نوشت كه از آن جمله مى توان به: «التبيان فى تفسير القرآن» در 10 جلد، تهذيب، استبصار و... اشاره نمود.
شيخ طوسى پس از 76 سال عمر پربركت، در 22 / محرم / 460 به ديار باقى شتافت. پيكر پاكش را در منزل مسكونى وى دفن كردند و بنابر وصيت او، منزلش تبديل به مسجد گرديد. هم اكنون در سمت شمال بقعه علوى مسجد طوسى معروف و مرقدِ بدنِ مطهّر اوست.(144)
علامه حلى
علامه حلّى در شب 29 / رمضان / 648 هـ . ق. در شهر عالم پرور حلّه ديده به جهان گشود. در سنين كودكى به دانش اندوزى مشغول شد و به قدرى پيش رفت كه ملقّب به «جمال الدين» گرديد. وى در زادگاهش كه در آن روزگار از مراكز علمى ـ فرهنگى شيعى به شمار مى رفت، از محضر بزرگانى چون: پدرش شيخ يوسف سديدالدين، محقق حلّى، خواجه نصيرالدين طوسى و ابن ميثم بحرانى استفاده كرد. علامه حلى پس از فوت محقق حلى در حالى كه هنوز 28 سال از زندگيش گذشته بود، مرجعيت تقليد مردم را به عهده گرفت.
همزمان با اين اوضاع، در ايران سلطان محمد اولجايتو در نزديكى شهر ابهر، شهرى به نام «سلطانيه» بنا كرد و در آنجا به سراسر كشور پهناور ايران حكمرانى مى كرد. سلطان روزى عصبانى شد و در حال عصبانيت زن خود را سه طلاقه كرد، ولى بعد پشيمان شد; لذا علماى اهل سنت را جمع كرد تا چاره اى بينديشند. تمام علماى اهل سنت حكم به عدم زوجيت داده، گفتند: بايد از همديگر جدا شويد.(145) يكى از علما كه ناراحتى سلطان را مشاهده كرد، به او گفت: عالمى در حلّه زندگى مى كند
كه اين نوع طلاق را قبول ندارد. سلطان محمد پيكى را به حلّه فرستاد تا علامه را به ايران بياورند. پس از مدتى علامه حلّى به دربار سلطان محمد رفت و در جلسه اى با حضور علماى اهل سنت، با دلايل متقن ثابت كرد به اين دليل كه دو شاهد هنگام اجراى طلاق حضور نداشته اند، طلاق باطل و زوجيت ثابت است. پس از اين جلسه، شاه كه به قدرت علمى علاّمه حلّى پى برده بود، جلسه مناظره ميان علماى اهل سنت و علاّمه حلّى برگزار كرد كه در نتيجه، علامه با دلايل متقن ولايت امام على(عليه السلام) را به اثبات رساند.
پس از اين جلسه، سلطان محمد شيعه شد و به سلطان محمد خدابنده مشهور گرديد. شاه دستور داد تشيع مذهب رسمى ايران باشد و نيز به نام دوازده امام خطبه خواند و دستور داد در تمام شهرهاى ايران، به نام ائمه سكه بزنند و سر در مساجد و اماكن متبركه را به نام ائمه مزيّن كنند. علاّمه حلّى 10 سال ملازم سلطان بود تا اينكه پس از ده سال در 716 سلطان فوت كرد و علامه به وطنش بازگشت.
از عادات نيكوى او اين بود كه هر هفته روزهاى پنج شنبه، از حلّه به زيارت امام حسين(عليه السلام) مى رفت و اين عادت تا پايان عمرش دوام داشت.
علاّمه حلّى پس از عمرى تلاش و گسترش فرهنگ تشيع در سن 78 سالگى و در 21 / محرم / 726 دار فانى را وداع گفت. مردم علاقمند به او، پيكر پاكش را از حلّه تا نجف اشرف تشييع كرده و در حرم مطهر امام على(عليه السلام) به خاك سپردند. از شمال ايوان طلا درى به رواق علوى گشوده شده است. پس از ورود به سمت راست، حجره اى كوچك داراى پنجره فولادى، مقبره شريف علاّمه حلّى است.(146)