رَجَز و رَزْم - ره توشه عتبات عالیات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ره توشه عتبات عالیات - نسخه متنی

ج‍م‍ع‍ی‌ از ن‍وی‍س‍ن‍دگ‍ان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امام وقتى چنين معرفتى را از پسر ديد، فرمود:

«خدايت پاداش نيكو عطا كند! نيكوترين پاداش كه بايد فرزندى از پدر دريافت كند.»(531)

8. وقتى على اكبر به شهادت رسيد، امام(عليه السلام) قاتلان او را به عنوان افرادى معرفى كرد كه بر خداوند رحمان جسارت كرده و حرمت رسول الله(صلى الله عليه وآله) را هتك نموده اند.(532)
9. حضرت مهدى(عج) در زيارت ناحيه مقدسه او را از نسل پاك و تبار ابراهيم(عليه السلام)دانسته، بر او و پدرش درود فرستاده است.
10. عظمت مقام و خصال حميده اين جوان در حدّى است كه در ميان اقوام عرب به بزرگ منشى و عزّت نفس معروف بوده و دشمنان، صفات خوب او را مورد تحسين قرار داده اند.
11. حضرت على اكبر، از دو وجه، حيات معنوى و طيّبه دارد: يكى آنكه اهل معرفت، خِرَد و حكمت است. ديگر اينكه در راه احياى دين، حمايت از حريم ولايت و ستيز با شقاوت به شهادت رسيده، از اين جهت تا ابد زنده است.
مگر حق نيستيم

كاروان حماسه و ايثار، پس از پشت سر نهادن منازل «ذى حسم، بيضه و عذيب الهجانات»، به جايى به نام بنى مقاتل رسيد. عقبة بن سمعان كه از ياران و همراهان امام بود و بسيارى از روايات واقعه عاشورا از وى نقل شده، مى گويد:

«شب هنگام، در ركاب امام حركت كرديم و چون ساعتى راه پيموديم، امام حسين(عليه السلام) را خواب سبكى چيره شد. در حالى كه سر مباركشان روى قَرَبُوس زين اسب بود و به زودى ديدگان آن سرور آزادگان گشوده شد و فرمود:

{ إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ} ، { الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ} و دو يا سه بار، آيه استرجاع را تكرار كرد: حضرت على اكبر با درايت و فراستى كه داشت، متوجه حال پدر گرديد. مشاهده كرد آن حضرت مدام آيه مذكور را بر زبان جارى مى نمايد. مركب خويش به سوى اسب پدر هدايت كرد و خطاب به ايشان گفت: پدر جان! از چه جهت آيه استرجاع را تلاوت مى كنيد. امام فرمود: فرزند عزيزم! اندكى كه خواب رفتم، سوارى عنان اسب را كشيد و گفت: «الْقَوْمُ يَسِيرُونَ وَ الْمَنايا تَسري اِلَيهِمْ» اين قوم در حال حركتند، در حالى كه مرگ به سوى آنان مى آيد.»

على اكبر پس از لحظه اى مكث، با قوّت قلب و شهامتى شگفت، روى به پدر بزرگوار خويش كرد و گفت: «يا أَبَتِ!، لا أَراكَ اللهُ السُّوءَ أَ فَلَسْنا عَلَى الْحَقِّ؟»; «پدر جان! خداوند حادثه اى ناگوار پديد نياورد. آيا ما بر حق نيستيم؟» امام در جوابش فرمود: «بَلى يا بُنَىَّ، وَاللهِ الَّذي إِلَيْهِ مَرْجِعُ الْعِبادِ»; «آرى، به خداوندى كه بازگشت بندگان به سوى اوست، ما بر حقيم» على اكبر با شنيدن اين پاسخ، چون گُل شگفت و با آرامشى خاص امام را مورد خطاب قرار داد و گفت: «يا أَبَتِ إذَنْ لا نُبالي بِالْمَوْتِ، نَمُوتُ مُحِقّين»;

«اى پدر! وقتى به حق بودنِ ما مسلّم است، در اين صورت باكى نيست و در راه حق جان مى دهيم.» امام وقتى مشاهده كرد، فرزند در اين مصاحبه معرفتى سر بلند و پيروز بيرون آمد، شاد شد. او را مخاطب قرار داد و فرمود: «جَزاكَ اللهُ يا بُنَىَّ خَيْرَ ما جَزَى وَلَدَاً عَنْ والِدِهِ»; «خدايت پاداشى نيكو عطا كند; نيكوترين پاداش كه بايد فرزندى از پدر خويش دريافت كند.»(533)

اين گفتگوى معنوى، كمالات روحانى على اكبر را ترسيم مى كند و بر يقين وى مهر تأييد مى زند.

در روز عاشورا جوانان بنى هاشم بى صبرانه در انتظار لحظات جانبازى بودند. از ميان خاندان هاشمى، نخستين كسى كه طى ستيز با ستمگران شهيد شد، حضرت على اكبر است; چنانكه در زيارت ناحيه مقدسه، اين جوان را به عنوان اولين كشته از هاشميان معرفى مى كند. شيخ مفيد، طبرى، ابن اثير و ابن كثير دمشقى در اثر خويش،(534) ابوالفرج اصفهانى، ابن ادريس حلّى، مرحوم محمد طاهر سماوى و علاّمه سيد محسن امين و شيخ محمد تقى شوشترى در كتاب الأوائل(535) چنين نظرى دارند.

علاّمه مجلسى در كتاب تحفة الزائر ـ زيارت شانزدهم ـ مى نويسد:

«خطاب به على اكبر بايد اين زيارت را خواند: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَوَّلُ قَتِيل مِنْ نَسْلِ خَير سَلِيل مِنْ سُلالَةِ إِبراهِيم الْخَليل صَلَّى اللهُ عَلَيكَ وَ عَلى أَبِيكَ...».(536)

شبيه رسول گرامى(صلى الله عليه وآله)

سيد بن طاووس در كتاب لهوف مى نويسد:

«وقتى على اكبر نزد امام آمد و براى عزيمت به ميدان جنگ اجازه نبرد خواست، حضرت اباعبدالله(عليه السلام) بى درنگ به او اذن جنگ داد. امام در آن لحظه براى شهادت فرزندش نگران نبود و با نيروى غيبى فرجام او را مشاهده مى كرد.»

با اين وجود، عواطف پدر و فرزندى موجب شد كه پدر به سيماى فرزند نگاه كند و پسر به چهره پدر بنگرد. امام نگاه مأيوسانه اى به قامت چون سرو على اكبر نمود.(537)بى اختيار گريست و انگشت سبابه خود را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود:

«خداوندا! تو خود گواه باش. همانا جوانى به جنگشان رفت كه از حيث صورت، خُلق و نطق، شبيه ترين اشخاص به پيامبرت بود. هرگاه شوق ديدار رسولت را پيدا مى كرديم به سيمايش مى نگريستيم. خدايا! بركتهاى زمين را از ايشان (قاتلان على اكبر) دريغ دار و آنان را به شدّت پراكنده ساز و ميانشان تفرقه افكن كه هر يك به طريقى روند، حاكمان را از ايشان راضى مگردان; زيرا ما را دعوت كردند كه ياريمان كنند ولى به جاى نصرت، بر ما تاختند و به جدال با ما پرداختند.»(538)

رَجَز و رَزْم


حضرت على اكبر(عليه السلام) به سوى ميدان رزم رفت تا گوهر گرانبهاى حق و شهادت را از اعماق اقيانوس حماسه به دست آورد و سينه خويش را آماج پيكان ناپاكان نمايد.

او در رجزى پر محتوا، خود را اينگونه معرفى كرد:




  • أنا عليّ بن الحسين بن علىّ
    من شبث و شمر ذلك الدني
    ضرب غلام هاشمى علوي
    و لا يزال اليوم أحمي عن أبي



  • نحن و بيت الله أولى بالنبىّ
    أضربكم بالسيف حتّى ينثني
    و لا يزال اليوم أحمي عن أبي
    و لا يزال اليوم أحمي عن أبي



تالله لا يحكم فينا ابن الدعى(539)

«منم على فرزند حسين بن على (سوگند به خدواندكه) ما به پيامبر سزاوارتريم از شبث بن ربعى و شمربن ذى الجوشن (اين مرد فرومايه)، آن قدر با شمشيرم شما را مى زنم تا خم شود; چونان ضربت جوان هاشمىِ علوى، و همچنان از پدرم حمايت مى كنم. به خدا سوگند كه زنا زاده نبايد درباره ما حكم كند.»

طارق بن كثير كه فردى هتاك و شقى بود، چون كفتارى خون آشام به سوى فرزند امام يورش برد، اما با ضربت شمشير على اكبر به هلاكت رسيد. برادر و فرزند وى نيز به چنين سرنوشتى گرفتار شدند. شخصى به نام طلحه و نيز مصراع بن غالب در مصاف بشبيه پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنان در خون كثيف خويش غلتيدند كه وحشت بر سپاه دشمن حاكم شد و هر چه على اكبر مبارز طلبيد، سپاه وحشت زده و حيران، جرأت نكرد به صحنه رزم بيايد، سرانجام با تحريكات ابن سعد، شخصى به نام بكربن غانم كه به تهوّر و قدرت رزمى خود مى باليد، چون گرازى وحشى در ميدان نبرد آشكار شد. كوهى از آهن بر كوهى سوار بود و تنها چشمانش از ميان اين تور آهنين ديده مى شد. او نيز به سرنوشت ديگر جانيان دچار گشت و روح پليدش به گودال جهنّم رفت.(540)

على اكبر(عليه السلام) پس از درهم شكستن صفوف دشمنان، چون ديد كسى حاضر نيستبا او به مقابله برخيزد. صاعقهوار به خرمن سپاهيان دشمن شرر افكند و از هرسو كه مى رفت شقاوت پيشگان را از هم مى شكافت و گروهى را به ديار عدم رهسپارمى نمود.

آخرين ديدار


سرانجام على اكبر(عليه السلام) راه خيمه ها را پيش گرفت و نزد پدر آمد تا قدرى استراحت كند و از شدّت عطش براى امام بگويد. عرض كرد:

«يا أَبَتِ! أَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي، فَهَلْ إِلى شَرْبَة مِنْ الماء سَبِيلٌ؟ اَتَقَوّي بِها عَلَى اْلأعْداء»;(541) «پدر جان، تشنگى مرا از پاى درآورد و سنگينى آهن توانم را از من برده. آيا جرعه اى آب يافت مى شود تا به وسيله آن، توان گرفته و بر دشمن يورش ببرم.»

امام حسين(عليه السلام) گريست و فرمود:

«واغَوْثاهُ!... فَما أَسْرَعَ ما تَلْقى جَدَّكَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) ، فَيُسْقيكَ بِكَأْسِهِ شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها»;(542) «اى فرزند، چقدر نزديك است كه به جدّت برسى و او تو را به جامى سيراب كند كه ديگر پس از آن تشنه نگردى.»

سپس زبان على اكبر را در دهان خود گرفت و انگشترى خويش را بدو داد تا در دهان خود نهد.

با عنايت به اين روايت، امام تشنگىِ على اكبر را رفع و خستگى او را برطرف كرد و او را به مقام قرب منزلت قدس و نوشيدن جام معرفت از دست رسول گرامى(صلى الله عليه وآله) نويد داده است:




  • بودند ديو و دَد همه سيراب و مى مكيد
    خاتم ز قحط آب سليمان كربلا



  • خاتم ز قحط آب سليمان كربلا
    خاتم ز قحط آب سليمان كربلا



از افرادى كه وقتى على بن الحسين(عليهما السلام) به سويش نزديك شد، به سرعت از كنارش گذشت، منقذ بن مرّه عبدى نام داشت. اين ملعون در نبرد با علىّ اكبر دچار جراحتى در دست خود شد. وقتى ديد در جنگ تن به تن متداول در آن ايام، نمى تواند خودى نشان دهد، در جايى كمين كرد و نيزه اى را بر پشت على اكبر فرود آورد. فرزند امام حسين(عليه السلام)غرق در خون گرديد و دست خود را به گردن اسب خود آويخت. آن حيوان به تكاپو افتاد و كوشيد تا بتواند سوار خود را نجات دهد، ولى چون خون جلو چشمان مركب را گرفته بود، اينجا بود كه على اكبر پدر را ندا در داد و تحقق وعده را چنين بيان كرد:

«عَلَيْكَ مِنِّي الْسَّلامُ، يا أَبا عَبْدِاللهِ، هذا جَدِّي رَسُول اللهِ، قَدْ سَقانِي بِكَأْسِهِ الاَْوْفى شَرْبَةً لا أَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً، وَ هُوَ يَقُولُ: الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ فَإنَّ لَكَ كَأْساً مُذْ خوزة حَتّى تَشْرِبَها السّاعَة».(543)

«سلام من بر تو اى ابا عبدالله، اين جدّ من رسول خدا است كه از جام پر ثمر خويش مرا سيراب كرد; به گونه اى كه ديگر تشنه نخواهم شد و او مى گويد: (اى حسين(عليه السلام) تو هم بشتاب، بشتاب كه جامى برايت آماده نموده اند. تا در همين ساعت آن را بنوشى.»

سپس على اكبر فريادى زد و به فيض شهادت نايل آمد.(544) بدن پاره پاره اش بر روى زمين قرار گرفت و لحظاتى بعد پدر بر بالين پسر آمد و سرش را به دامن گرفته، مى بوسيد و بر سينه اش مى فشرد.(545) طبرى با سند خود از حميد بن مسلم روايت مى كند كه:

«سَمِعَ اُذُني يَوْمَئِذ مِنَ الْحُسَيْنِ يَقُولُ: قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ يا بُنَىَّ، ما أَجْرَأَهُمْ عَلى الرَّحْمانِ وَ عَلَى انْتِهاكِ حُرْمَةِ الرَسُولِ، عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفا.».(546)

«گوش هاى من آن روز از امام حسين(عليه السلام) شنيد كه فرمود: خدا بكشد جماعتى را كه تو را كشتند. اى فرزند من، چقدر جرأت و بى باكى آنها بر خدا زياد است و چقدر بر هتك حرمت رسول خد(صلى الله عليه وآله) افزون است. (اى نور ديده من) پس از تو خاك بر سر دنيا باد!»

شكوفه خونين


ابن قولويه از راويان موثق به نقل از ابى حمزه ثمالى زيارتى را از حضرت امام صادق(عليه السلام) روايت مى كند كه در فرازى از آن آمده است: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ... بِأَبِي أنْتَ دَمَكَ الْمُرتَقى بِهِ إِلى حَبِيب اللهِ...»; «درود بر تو (اى على اكبر)، پدرم فدايت باد كه خونت را نزد حبيب خدا بالا بردند.»

حميد بن مسلم مى افزايد:

«فكأنّي أنظر إلى امرأة خرجت مسرعة كأنّها الشمس الطالعة تنادي: ... يا حبيباه يا ثمرة فؤاداه، يا نور عيناه، فسألت عنها، فقيل هي زينب بنت علي(عليه السلام) و جاءت و انكبت عليه فجاء الحسين فأخذ بيدها فردّها إلى الفسطاط ».(547)

«و مثل آنكه من نظاره مى كنم، زنى را كه به سرعت از خيمه خارج شد و همچون خورشيد تابان مى درخشيد و فرياد بر مى داشت: اى واى بر عزيز من! واى بر ميوه دلم، واى بر نور چشمانم، (حميد بن مسلم) مى گويد: پرسيدم: اين زن كسيت؟ گفتند: اين زينب(عليها السلام) دختر على است. اين زن آمد و آمد تا خود را بر روى على اكبر انداخت و پس از آن، امام حسين(عليه السلام) آمد و دست او را گرفت و به خيام حرم برگردانيد.»

برخى عقيده دارند اين رويه زينب كبرى(عليها السلام) بدان جهت بود كه قدرى از تأملات برادر را كم كند و امام پيكر پاك فرزند را ترك كرده و به بازگردانيدن خواهر به خيام متوجه مى شود. شدت علاقه زينب به على اكبر در حدّى است كه با اندوهى فراوان خود را بر روى بدن او مى افكند، ولى وقتى دو فرزندش عون و محمد به شهادت رسيدند، چنين حالتى را از خود بروز نداد.

بدين گونه حضرت على اكبر پس از آنكه 120 نفر را در حمله اول و 80 نفر را در يورش دوم به خاك هلاكت افكند، توسط شقى خيانتكار، منقذ بن مره عبدى، به شهادت رسيد. اگر چه دوران زندگى اش كوتاه بود، بر اوراق تاريخ خطى درخشان ترسيم نمود كه در هر عصرى براى انسانهاى تشنه حق و عاشق فضيلت نور افشانى دارد و هر امتى را كه براى ستيز با ستم توان ندارد، به تحرك وا مى دارد.

منظومه نورانى


به فرمان عبيدالله بن زياد مقدّر گرديد ده سفاك بر بدنهاى مطهّر شهيدان نينوا اسب بتازند و سرهاى شهيدان را از تن آنان جدا كنند كه سر مطهر حضرت على اكبر در ميان سرها چون ماه مى درخشيد، همانگونه كه سر مطهّر پدر بزرگوارش چون خورشيدى در حال پرتو افشانى بود.




  • گلشن روى تو عجب با صفاست
    اى سر پر خون، بدنت در كجاست؟



  • اى سر پر خون، بدنت در كجاست؟
    اى سر پر خون، بدنت در كجاست؟



بعد از آنكه رژيم سفّاك يزيد وسايل مراجعت اهل بيت امام حسين(عليه السلام) را به مدينه فراهم ساخت، اقتضاى حوادث تحريك شدن افكار عمومى، آنان را واداشت كه سرهاى مقدس شهدا را در همان دمشق به خاك بسپارند. جايگاهى كه سرهاى مطهر دفن شده، باب الصغير نام دارد. علامه سيد محسن امين مى نويسد:

/ 79