تسبيح تربت
همانگونه كه سجده بر تربت امام حسين(عليه السلام) فضيلت دارد، ذكر گفتن با تسبيحى كه از تربت امام حسين(عليه السلام) ساخته شده نيز، داراى فضيلت است. امام صادق درباره تاريخچه تسبيح مى فرمايد:
«تسبيح حضرت فاطمه(عليها السلام) از نخ پشمى تابيده بود كه به عدد تكبيرها گره زده شده بود، پس از جنگ احد، از تربت حمزه تسبيحى ساخت و با آن ذكر مى گفت.(700) هنگامى كه امام حسين(عليه السلام) به شهادت رسيد، مردم، جهت فضيلت و برترى كه در آن تربت است، از آن تسبيح ساختند.»(701)
امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) در باره فضيلت تسبيح تربت كربلا مى فرمايد:
«لا تَسْتَغْنِي شِيعَتُنَا عَنْ أَرْبَع: خُمْرَة يُصَلِّي عَلَيْهَا، وَ خَاتَم يَتَخَتَّمُ بِهِ، وَ سِوَاك يَسْتَاكُ بِهِ، وَ سُبْحَة مِنْ طِينِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) فِيهَا ثَلاثٌ وَ ثَلاثُونَ حَبَّةً، مَتَى قَلَبَهَا ذَاكِراً لِلَّهِ كُتِبَ لَهُ بِكُلِّ حَبَّة أَرْبَعُونَ حَسَنَةً، وَ إِذَا قَلَبَهَا سَاهِياً يَعْبَثُ بِهَا كُتِبَ لَهُ عِشْرُونَ حَسَنَةً».(702)
احكام تربت امام حسين
فقهاى شيعه درباره تربت امام حسين(عليه السلام) احكام متعددى بيان كرده اند كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:
1. شيخ يوسف بحرانى: بدون شك احترام به تربت امام حسين(عليه السلام) واجب و توهين و بى احترامى به آن حرام است.
2. فاضل مقداد: مستفاد از فتاواى علما اين است كه در استشفا فقط از تربت امام حسين(عليه السلام) بايد تناول كرد و خوردن قبور ساير ائمه، حتى خاك پيامبر جايز نيست.
3. ابن فهد حلى: تربتى كه خوردن آن جايز است، لازم نيست كه از قبر مطهر برداشته شده باشد، بلكه كافى است از حرم باشد. فاصله آن هم تا هشت فرسخ از قبر امام حسين(عليه السلام) است و هر چه به قبر نزديك تر باشد، افضل است.(703)
4. آيت الله سيد محمد كاظم يزدى: سجده بر تربت امام حسين(عليه السلام) افضل از همه چيز است. همانا سجده بر تربت، حجاب هاى هفت گانه را مى درد.(704)
طفلان مسلم
تبار
عقيل، صحابى پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) و برادر امام على(عليه السلام) فرزندى به نام مسلم داشت كه مورد اعتماد امام حسين(عليه السلام) بود و به عنوان سفير ايشان به كوفه اعزام شد. مسلم در سنين جوانى با رقيّه ـ به قولى با امّ كلثوم دختر امام على(عليه السلام) ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج دو فرزند به نامهاى عبدالله و على بودند. احتمال دارد مسلم بعدها با زنان ديگرى نيز ازدواج كرده باشد. درباره شمار فرزندان مسلم، اختلاف نظريه وجود دارد. مورّخان و اصحاب علم رجال نام هاى ابراهيم، احمد، جعفر، مسلم، عون، عبدالرحمن، محمّد(705) و دخترى به نام حميده(706) را در شمار فرزندان مسلم، ذكر كرده اند.مورخان معتقدند كه نسل مسلم، پايدار نماند و همه فرزندان وى در كربلا و كوفه به شهادت رسيدند.(707)
محمد و ابراهيم
در منابع دست اول كه درباره حوادث كربلا نگاشته شده، از دو كودك، به نامهاى محمّد و ابراهيم ياد شده كه به طرز فجيعى به شهادت رسيدند، هرچند درباره چگونگى شهادت و اصل و نسب آنها اختلاف است، امّا در اصلِ حادثه شهادت اين دو طفل، نمى توان شك كرد; زيرا در منابع مختلف ذكر شده است.
خوارزمى، محمّد و ابراهيم را فرزندان جعفر طيّار مى داند.(708) همچنين علاّمه مجلسى در بحارالأنوار، روايتى نقل مى كند كه دلالت بر اين مطلب دارد.(709)
اينكه دو كودك، فرزندان جعفرطيّار بودند، بسيار جاى ترديد و شك است; زيرا او در سال هشتم هجرى قمرى، در جنگ موته به شهادت رسيد و در سال 61هـ . ق. يعنى 52 سال بعد از آن واقعه، جعفر طيّار نمى توانست دو فرزند خردسال داشته باشد. از اين گذشته، نام فرزندان جعفر معلوم است و ذكرى از اين دو نشده است.(710) همچنين برخى منابع، اين دو طفل را فرزندان عبدالله بن جعفر مى دانند.(711)
داستان طفلان مسلم
مشهور و معروف ميان شيعيان عراق اين است كه محمّد و ابراهيم، فرزندان مسلم بن عقيل هستند.(712) همچنين شيخ صدوق در أمالى، روايتى نقل مى كند كه نشان مى دهد آن دو، فرزندان مسلم هستند.(713) نام مادرشان در تاريخ ذكر نشده است. محمّد در سال 52هـ . ق. و ابراهيم در سال 53هـ . ق. متولّد شدند.(714)
محمّد و ابراهيم، همراه ساير افراد خانواده مسلم بن عقيل در كربلا حضور داشتند. عصر عاشورا، پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) ، زمانى كه لشكر عمربن سعد به خيام امام حسين(عليه السلام) هجوم آورد، محمّد و ابراهيم از ترس پا به فرار گذاشتند ولى راه را گم كرده و توسّط سربازان عبيدالله بن زياد دستگير شدند. آن دو را نزد عبيدالله آوردند.(715) ـ عبيدالله به شخصى كه بعضى منابع نام او را مشكور مى دانند ـ گفت: اين دو را در زندان بيانداز و از غذاى خوب و آب سرد و گوارا محرومشان كن و بر آنها سخت بگير. زندانبان هر روز هنگام شب، دو قرص نان و كوزه آبى برايشان مى آورد. سرانجام يكى به ديگرى گفت: «خوب است حالا كه هنگام شب است و شبها برايمان غذا مى آورند، روزها روزه بگيريم.»بدينگونه تمام روزها روزه مى گرفتند. پس از يكسال كه همه سختى ها را تحمّل كردند، يكى به ديگرى گفت:
«اگر بيش از اين در اينجا بمانيم، مى ترسم هلاك شويم. خوب است خودمان را به زندانبان معرفى كنيم، شايد بر ما آسان گيرد.»
خودشان را به زندانبان معرّفى كردند; وى پس از شناختن آن دو، ناراحت و متأثر شد و به دست و پاى آنها افتاد و طلب بخشش كرد. شب كه فرا رسيد. آنان را تا كنار راه همراهى كرد و خطاب به آنها گفت:
«برويد در امان خدا، روزها به استراحت بپردازيد و شبها حركت كنيد كه سربازان عبيدالله شما را دستگير نكنند.»(716)
مشكور پس از آزادى آن دو، به زندان برگشت. صبح كه خبر فرار دو كودك منتشر شد. مأموران حكومتى، مشكور را نزد عبيدالله آوردند. عبيدالله پرسيد: «با پسران مسلم چه كردى؟» گفت: «آنها را در راه خدا آزاد كردم»، عبيدالله دستور داد 500 تازيانه به او بزنند. مشكور در حال تازيانه خوردن به شهادت رسيد.(717)
پسران مسلم، پس از مدّتى راه پيمودن، خسته شدند. آن دو زنى را ديدند كه مقابل درِ خانه اش نشسته است. خود را به وى معرفى كردند. او كه از دوستداران اهل بيت(عليهم السلام)بود، آنها را به خانه برد و پذيرايى كرد.
دامادش حارث بن عمره طائى(718) ـ كه جزو ياران عبيدالله بود و در كربلا حضور داشت ـ شب هنگام، خسته به منزلش برگشت و گفت: دو فرزند مسلم از زندان گريخته اند. هركس يكى از آنها را بيابد، عبيدالله هزار درهم جايزه مى دهد.
حارث، نيمه هاى شب، صدايى از اتاق كنارى شنيد، از جاى خود برخاست و آن دو طفل را ديد و پرسيد: شما كيستيد؟ آنها، امان خواستند و خود را معرفى كردند. حارث وقتى مطمئن شد كه آنها فرزندان مسلم هستند، هر دو را با طناب محكم بست، تا فرار نكنند، سپيده دم، خود، پسر و غلامش به سوى فرات رفتند تا آن دو كودك را بكشند. شمشيرى به غلامش ـ فليح ـ داد و گفت: سر از تنِ آنان جدا كن. كودكان، خود را به غلام معرفى كردند.
او از كشتن آنها امتناع كرد و خود را در نهر فرات انداخت و به سوى ديگر نهر شنا كرد. حارث شمشير را به پسرش داد، ولى پسرش هم پس از اينكه آن دو را شناخت، از كشتن سر باز زد و خود را در نهر فرات انداخت و به سوى ديگر نهر شنا كرد.
حارث به كودكان نزديك شد تا خود آنها را بكشد. آن دو التماس كردند تا از كشتن آنها صرف نظر كند. گفتند: ما را نزد عبيدالله ببر تا خودش حكم كند، حارث قبول نكرد. گفتند: «پس اجازه بده چند ركعت نماز بخوانيم»، پذيرفت. كودكان چهار ركعتنماز خواندند و در پايان گفتند:«يَا حَيُّ يَا حَكِيمُ يَا أَحْكَمَ الْحَاكِمِينَ»; «ميان ما و او به حق حكم كن».
حارث، ابتدا سرِ برادر بزرگتر (محّمد) و سپس سر ابراهيم را از بدن جدا كرد و اجسادشان را در نهر فرات انداخت و سرها را در توبره اى گذاشت و نزد عبيدالله رفتو سرها را جلو وى انداخت. عبيدالله، سرها را كه ديد، متأثر شد; به طورى كه سه مرتبه،بلند شد و نشست و پرسيد: آنها را كجا يافتى، گفت: ميهمان يكى از پير زنان قبيلهما بودند.
ابن زياد گفت: حق ميهمانى آنان را ادا نكردى؟ گفت: بله مراعات نكردم. گفت: وقتى خواستى آن دو را بكشى، به تو چه گفتند؟ حارث گفت: اشك در چشمشانجارى گشت و به من گفتند: اى مرد، دست ما را بگير و به بازار ببر و ما را بفروش واز پولى كه از فروش ما به دست مى آورى بهره ببر و ما را نكش. ابن زياد پرسيد؟تو چه گفتى؟ گفت: درخواست آنها را قبول نكردم و گفتم: چاره اى جز كشتن شمندارم تا اينكه سر شما را براى عبيدالله ببرم و جايزه بگيرم. ابن زياد پرسيد: ديگر چه گفتند؟
حارث گفت: با التماس و زارى گفتند: خويشاوندى ما با رسول الله(صلى الله عليه وآله) را ملاحظه كن. ولى من در جواب گفتم: شما را با رسول خدا هيچ خويشاوندى نيست. ابن زياد پرسيد: سخن ديگرى هم گفتند؟ حارث گفت: آرى، گفتند: ما را زنده نزد عبيدالله ببر تا او هر چه خواهد حكم كند، من قبول نكردم. پس وقتى نااميد شدند از من درخواست كردند اجازه دهم چند ركعت نماز بخوانند، قبول كردم. آنان چهار ركعت نماز خوانده و گفتند:«يَا حَيُّ يَا حَكِيمُ يَا أَحْكَمَ الْحَاكِمِينَ»; «ميان ما و او به حق داورى كن.»در اين لحظه عبيدالله گفت:
«احكم الحاكمين حكم كرد، كيست كه برخيزد واين فاسق رابه درك واصل كند؟»
شخصى شامى قبول كرد. عبيدالله دستور داد: اين فاسق را ببر در همان مكانى كه اين كودكان را در آنجا كشته، گردن بزن و سرش را برايم بياور.(719)
از نگاه عالمان
شيخ صدوق از علماى بزرگ شيعه، اين داستان را نقل كرده است. همچنين شيخ عباس قمى، پس از نقل داستان مى گويد:
شهادت اين دو طفل با اين كيفيّت نزد من مستبعد است، ليكن چون شيخ صدوق كه رييس محدثّين شيعه و مروّج اخبار و علوم اهل بيت است، آن را نقل فرموده و در سند آن جمله اى از علما و اجله اصحاب ما واقع هستند، ما نيز متابعت ايشان كرديم و اين قضيّه را آورديم.(720)
مرقد و آرامگاه طفلان مسلم
به گفته بعضى از علما، مرقد فعلى طفلان مسلم، محلّ شهادت آنها است; زيرا حارث اجسادشان را در نهر فرات انداخت و امّا بعضى عقيده دارند پس از قتل حارث، شيعيان، اجساد مطهّر آن دو را از آب گرفتند و آنها را در همان محل دفن كردند.(721) نكته اى تاريخى اين قول را تأكيد مى كند: هنگامى كه حاج على بن حسين هلال (متوفاى 1352هـ . ق.) قبر طفلان مسلم را بازسازى مى كرد، به دو سنگ قبر برخورد كه نوشته بود محمد بن مسلم و ابراهيم بن مسلم.(722)
تاريخ عمارت آستانه. عمارت اوّل در قرن چهارم هجرى كه توسط عضدالدوله ديلمى بنا گشت. دومين عمارت: پس از فتح بغداد توسط شاه اسماعيل صفوى، آستانه، تجديد بنا گشت.
سومين عمارت: توسط آيت الله حاج ملاّ محمد صالح برغانى قزوينى و به دست سردار حسن خان و حسين خان قزوينى بين سالهاى (1242 ـ 1246هـ . ق.) ساخته شد و صحن بزرگ و در اطراف آن حجره هايى جهت سكونت زائران احداث شد.(723)
از آب فرات چه مى دانيم؟على احمدىآب فرات از آنجا ميان شيعيان و دوستداران اهل بيت(عليهم السلام) ارزش و اهميت ويژه اى يافته كه ياد آورِ تشنگى امام حسين(عليه السلام) و اهل بيت و اطفال اوست. با اينكه امام و يارانش به نهر فرات نزديك بودند ولى با ممانعت دشمن نتوانستند از آن استفاده كنند. عبيدالله در نامه اى به حرّ رياحى نوشت: «ميان حسين و يارانش با آب فرات، جدايى انداز، مبادا بگذارى حتى يك قطره از آن بنوشند.»(724)
برير بن حصين همدانى يكى از ياران امام حسين(عليه السلام) ، روز عاشورا براى لشكر دشمن سخنرانى كرد و فرمود: «اى مردم، خداوند محمد(صلى الله عليه وآله) را به حق برانگيخت تا مژده و نويد دهنده و فرا خواننده به سوى خدا و چراغ تابان باشد. اين آب فرات است كه هر خوك و سگى در آن غوطه مى خورد و از آن بهره مند مى گردد و شما آن را از فرزند محمد(صلى الله عليه وآله) دريغ كرديد.»(725)
امام على(عليه السلام) و آب فراتدر نبرد صفين، هنگامى كه معاويه با مكر و حيله عمرو بن عاص، آب را بر لشكريان امام على(عليه السلام) بست، سربازان امام از تشنگىِ طاقت فرسا به فغان آمدند. امام گروهى را مأمور كرد تا آب فرات را باز كنند. آنان رفتند ولى موفق نشدند و با ناكامى برگشتند.
امام على(عليه السلام) ناراحت شد. امام حسين(عليه السلام) كه ناراحتى پدر و تشنگى لشكر را ديد، گفت: «پدر! من بروم آب را بگشايم؟» امام اجازه داد، امام حسين(عليه السلام) با عده اى از سواران موفق شد محافظان آب را شكست داده، راه را بازكند. پس ازاين موفقيت بزرگ، نزد پدر آمد و خبر پيروزى خود را گفت. در اين لحظه ياران امام مشاهده كردند كه امام على(عليه السلام)شروع به گريه كرد. اصحاب با تعجب به امام گفتند: «اين اولين پيروزى ما به بركت حسين(عليه السلام)است چرا گريه مى كنى؟»امام در جواب آنها فرمود:
«درست است ولى او در كربلا تشنه به شهادت مى رسد، تا آنجا كه اسبش گريزان و شيهه كنان مى گويد: فغان، فغان از امتى كه فرزند دختر پيامبر را كشتند.»(726)
امام حسين(عليه السلام) و آب فرات
روز عاشورا هنگامى كه تشنگىِ سخت بر امام حسين(عليه السلام) عارض شد، نزديك نهر فرات آمد تا آب بنوشد، حصين بن نمير ديد كه امام به سوى نهر مى رود، تيرى در كمان گذاشت و دهان امام را هدف گرفت. امام با دست خود مقدارى از خون را بر آسمان پاشيد و پس از حمد و ثناى الهى، خطاب به لشكر دشمن گفت:«اَللّهُمَّ إِنّى أَشْكُو إِلَيْكَ ما يُصْنَعُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ اَللّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تُبْقِ أَحَداً».(727)
آب فرات و اهل بيت(عليهم السلام)سليمان بن هارون عِجْلِى نقل مى كند، امام صادق(عليه السلام) از من پرسيد: ميان تو و آب فرات چه اندازه فاصله است؟ جواب دادم. امام به من فرمود:«لَوْ كُنْتُ عِنْدَهُ لاََحْبَبْتُ أَنْ آتِيَهُ طَرَفَيِ النَّهَارِ».(728)