به عنوان نمونه، يكى از روايات او را نقل مى كنيم. محمد بن قاسم و گروهى از علويان به حضور حكيمه رسيده و خواستند از وجود حضرت ولى عصر(عليه السلام) از او سؤال كنند. تا چشم حكيمه به آنها افتاد، فرمود: آمده ايد از ميلاد حجت بن الحسن سؤال كنيد; آن حضرت ديشب نزد من بود و آمدن شما را به من خبر داد. حكيمه سپس جريان تولد امام زمان را براى آنها بازگو كرد.(3)
1. دلائل الامامه، ص266
2. بحارالأنوار، ج51 ، ص2
3. على شيرازى، زنان نمونه، ص108
حضرت حكيمه خاتون پس از وفات امام حسن عسكرى(عليه السلام) از جانب امام زمان(عليه السلام)منصب سفارت داشته و عرايض مردم را به آن حضرت و توقيعات شريفه اى كه از آن ناحيه مقدس صادر مى شد به مردم مى رساند.(1)
حكيمه در سال 274هـ . ق. در سامرا ديده از جهان فروبست. او را در حرم مطهر عسكريين و پايين پاى آن دو امام همام، به خاك سپردند.(2)
نرگس
خاندان
مليكا، دختر يشوع(3) و نوه امپراتور روم شرقى، (ميخائل سوم، قيصر و پادشاه بين سالهاى 253 ـ 228 در قسطنطنيه) است. مليكه از طرف مادر به «شمعون» ـ يكى از دوازده حوارى و صحابى خاص حضرت عيسى(عليه السلام) ـ منسوب است.(4) مهمترين القاب او عبارتند از: ريحانه، صيقل، نرگس، سوسن. و كنيه او امّ محمد مى باشد.(5)
نرگس خود را اينگونه مى شناساند:
«من مليكه دختر يشوعا، فرزند قيصر پادشاه روم هستم. مادرم از فرزندان شمعون بن حَمُّون صفا، وصىّ حضرت عيسى است.»(6)
ازدواج نافرجام
هنگامى كه مليكه به سن رشد رسيد، قيصر روم تصميم گرفت او را به عقد يكى از
1. سفينة البحار، چاپ آستان قدس رضوى، ج2، ص625
2. منتهى الآمال، ج2، ص625 ; على دارابى، سفرنامه كربلا، ص94
3. طبق برخى از نقل ها، مليكا نام اصلى نرگس و دختر يوشعا است و طبق برخى ديگر از نقل ها، نرگس كنيز حكيمه دختر امام جواد بود كه حكيمه آن را به امام حسن عسكرى بخشيد. (با خورشيد سامرا، محمد جواد طبسى، ترجمه عباس جلالى، ص71).
4. محمدباقر پورامينى، نرگس، همدم خورشيد، ص19
5. روضة الواعظين، ج2، ص266
6. منتهى الآمال، هجرت، ج2، ص747
برادر زاده هايش درآورد. او فرمان داد مراسم باشكوهى ترتيب دادند. مراسم عقد با حضور شخصيتهاى بزرگ مملكتى روم برگزار شد; هنگامى كه عاقد مى خواست خطبه عقد بخواند، لرزه اى بر تخت داماد خورد و سرنگون شد. نرگس اين قصه را اين گونه بازگو مى كند:
«هنگامى كه سيزده ساله شدم، جدّم قيصر، تصميم گرفت مرا به عقدفرزند برادرش درآورد. روز موعود فرا رسيد. بزرگانى، از جمله سيصد نفراز اميران، سرداران، بزرگان سپاه و رؤساى قبايل حضور داشتند.پادشاه فرمان داد تختى حاضر كنند. هنگامى كه تخت جواهر نشان حاضرشد، پسر برادرش را بالاى تخت نشاندند. در اين هنگام كشيشان در حالى كه انجيل در دست داشتند، خواستند خطبه عقد را جارى كنند كه ناگهان پايه هاى تخت لرزيد و تخت واژگون و پسر برادر پادشاه از تخت به زمين افتادو بى هوش شد. كشيشان اين قضيه را به فال بد گرفتند. جدّم دستور داد، بارديگر تخت را آماده ساختند و پسر برادر ديگرش را براى انجام مراسمعقد آماده كردند، ولى اين بار نيز همان حادثه رخ داد و در نتيجه مراسمعقدكنان به هم خورد.»(1)
پس از اين ماجرا، ميهمانان متفرّق شدند. نرگس و جدّش پادشاه روم بسيار مضطرب و ناراحت بودند و سرّ اين اتفاق را نمى دانستند.
رؤياى صادقه
خداوند تبارك و تعالى اراده كرده بود با اين صحنه سازى، زمينه ازدواج نرگس با امام حسن عكسرى(عليه السلام) را فراهم كند و او افتخار حمل بهترين اوصيا و اميد مردم جهان را به دست آرود. پس از آن روزِ نحس و نافرجام، نرگس به رختخواب رفت تا روز پرغوغا را با استراحت به فراموشى بسپارد. نرگس در اين شب، رؤيايى شيرين ديد كه خود آن را
1. بحارالأنوار. ج51 ، ص6 ; منتهى الآمال، ج2، ص748
اين گونه تعريف مى كند:
«در عالم رؤيا ديدم در همان جايى كه قرار بود مراسم عقد من و برادر زاده پادشاه برگزار شود، مسيح و شمعون و جمعى از حواريون گرد هم آمده اند و منبرى از نور نصب شده است. پس از مدتى حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) همراه امام على(عليه السلام) و جمعى از امامان وارد قصر شدند.
مسيح به استقبال حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) رفت و دست در گردن ايشان نمود. پيامبر ـ در حالى كه به امام حسن عسكرى(عليه السلام) اشاره كرد ـ به عيسى گفت: اى روح خدا، آمده ايم مليكه فرزند وصىّ تو شمعون، را براى اين فرزند سعادتمند خواستگارى كنيم، آن حضرت همچنين به شمعون گفت: شرف دو جهان به تو روى آورده، خويشاوندانت را با خويشاوندى آل محمد پيوند زن. شمعون پذيرفت. پيامبر ميان من و امام حسن عسكرى(عليه السلام) خطبه عقد خواند.»
نرگس پس از اين خواب شيرين، به فراق يار مبتلا شد و چون مى دانست مسلمانان با روميان در حال جنگ هستند و پدربزرگش با مسلمانان ميانه خوبى ندارد، جرأت نكرد خواب خود را براى پدر بزرگش تعريف كند. وى روز و شب را در انتظار به سر مى برد و روز به روز نحيف و لاغر مى شد. پادشاه كه به شدت ناراحت بود، به نرگس گفت: نور چشم من! اگر آرزويى دارى بگو تا برآورده كنم. نرگس كه دنبال اين فرصت بود از پادشاه خواهش كرد اسراى مسلمان را آزاد كند. قيصر هم چنين كرد.
وصال يار
چهارده شب از رؤياى صادقه نرگس گذشت. در چهاردهمين شب، حضرت فاطمه(عليها السلام) و حضرت مريم(عليها السلام) را در خواب ديد و به حضرت فاطمه(عليها السلام) گلايه كرد كه چرا فرزندت به ديدن من نمى آيد؟ حضرت فرمودند: چگونه به ديدنت بيايد در حالى كه تو مشرك و مسيحى هستى؟ نرگس در عالم رؤيا مسلمان شد و شهادتين را جارى كرد. حضرت فاطمه(عليها السلام) او را در آغوش گرفت و گفت: اكنون منتظر باش...
پس از آن، هر شب امام حسن عسكرى(عليه السلام) در عالم رؤيا به حضور حضرت نرگس مى رسيد. در يكى از شبها نرگس خواب ديد كه امام حسن عسكرى(عليه السلام) به او فرمود:
«فلان روز جدّت لشكرى به جنگ مسلمانان خواهد فرستاد در اين هنگام تو خود را ميان كنيزان و خدمتكاران بيانداز، به گونه اى كه تو را نشناسند و به دنبال جدّت روانه شو.»
پس از مدتى، نرگس باخبر شد كه جدش مى خواهد همراه لشكرى به جنگ مسلمانان برود، لباس مبدّل پوشيد و از قصر خارج شد و خود را ميان كنيزان مخفى كرد. جنگى ميان مسلمانان و روميان درگرفت و نرگس و بقيه كنيزان به اسارت مسلمانان درآمدند.(1)
پيك شادى
همزمان با اين اتفاقات، امام هادى(عليه السلام) در سامرا تحت نظر متوكّل عباسى زندگى سختى را مى گذراند. امام روزى غلام معروف به «كافور» را فرستاد تا بشر بن سليمان را نزد او فرا خواند. كافور نزد بشر رفت و او بلافاصله نزد امام حاضر شد. امام رو به بشر كرد و فرمود:
«اى بُشر، تو از فرزندان انصارى، دوستى شما نسبت به ما اهل بيت پيوسته برقرار بوده است; به طورى كه فرزندان شما آن را به ارث مى برند و شما مورد وثوق ما مى باشيد. مى خواهم تو را فضيلتى دهم... و اين رازى كه با تو در ميان مى گذارم...»
حضرت سپس نامه اى به خط رومى نوشته، آن را با خاتم خود مهر نمود و همراه كيسه اى زر، شامل 220 اشرفى به بشر بن سليمان داد و فرمود:
«اينها را گرفته، به بغداد برو و صبح فلان روز بر روى پل فرات حاضر باش.
1. ميرزا حسين نورى، نجم الثاقب، ص26
چون كشتى حامل اسيران را ديدى، درخواهى يافت كه بيشتر مشتريان، فرستادگانِ اشراف بنى عباس و اندكى از آنان، جوانان عرب مى باشند. در اين هنگام مواظب شخصى به نام «عمر بن زيد» باش كه كنيزى را به مشتريان عرضه مى كند و آن كنيز اوصافى دارد; از جمله دو لباس حرير پوشيده و خود را از معرض فروش و دسترس مشتريان حفظ مى كند. در اين هنگام صداى ناله او را به زبان رومى از پس پرده رقيقى مى شنوى كه بر اسارت و هتك احترام خود مى نالد.
يكى از مشتريان به عمربن زيد خواهد گفت: عفّت اين كنيز مرا به وى جلب نموده، او را به سيصد دينار به من بفروش! كنيزك به زبان عربى مى گويد: اگر تو حضرت سليمان و داراى حشمت او باشى، به تو رغبت ندارم بيهوده مال خود را تلف نكن! فروشنده اعتراض و او سفارش به صبر مى كند. در اين هنگام نزد فروشنده برو و نامه را عرضه كن...»(1)
بشر بن سليمان، سفر خويش را آغاز كرد و همانگونه كه امام پيش بينى كرده بود، كشتى حامل كنيزان در ساحل پهلو گرفت، تا بشر نامه را به فروشنده و او به نرگس داد. نرگس نامه را بوسيد و به اربابش گفت: اگر مرا به اين شخص نفروشى، خودم را مى كشم. بشر مأموريت خود را به پايان داد و نرگس را نزد امام هادى(عليه السلام) برد. هنگامى كه امام نرگس را ديد به او فرمود: چگونه خداوند عزّت اسلام و شرافت محمد و اولاد محمد و مذلت نصارا را نشانت داد؟ نرگس در جواب گفت: چگونه وصف كنم چيزى را كه تو خود بهتر مى دانى! سپس امام هادى(عليه السلام) به او فرمود: ده هزار اشرفى به تو دهم يا بشارت دهم به شرف ابدى؟ نرگس كه مشتاق خبر خوش بود، در جواب گفت: بشارت شرف ابدى. مال نمى خواهم؟ امام فرمود:
«بشارت باد تو را به فرزندى كه پادشاه شرق و غرب عالم شود و زمين را پر از عدل و داد كند، بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.»
نرگس با تعجب پرسيد: اين فرزند از چه كسى به وجود خواهد آمد؟ امام فرمود: از
1. على دوانى، مهدى موعود، ترجمه جلد سيزدهم بحارالأنوار، ص188
كسى كه حضرت رسالت، تو را براى او خواستگارى كرد.(1)
و سرانجام در شب نيمه شعبان سال 255 هجرى قمرى از اين زن پاكدامن و عزيز، مولودى ديده به جهان گشود كه به گفته پيامبران و امامان، زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد.