اجازه ميدان - ره توشه عتبات عالیات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ره توشه عتبات عالیات - نسخه متنی

ج‍م‍ع‍ی‌ از ن‍وی‍س‍ن‍دگ‍ان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

راوى مى گويد:

«وقتى امام حسين(عليه السلام) تجهيز و تعجيل لشكريان را براى آغاز جنگ ديد و دريافت كه از خيرخواهى و نصيحتهاى آن حضرت بهره نبرده اند به برادرش ابوالفضل فرمود: اگر توانستى امشب را از دشمن مهلت بگير تا در اين فرصت به راز و نياز با خدا بپردازم، خدا مى داند من نماز براى خدا و تلاوت قرآن را دوست دارم.»(478)

ابوالفضل به پا خاست و فرمايش حضرت را به فرمانده لشكر كفر پيشنهاد كرد. پسر سعد نخست امتناع ورزيد اما بعد با اصرار عمرو بن حجاج زبيدى آن را پذيرفت. در همين شب كه مصادف با شب عاشورا بود، امام حسين(عليه السلام) يارانش را جمع كرد و طى سخنانى فرمود:

«أَمّا بَعْدُ، فَإِنّي لا أَعْلَمُ أَصْحاباً أَصْلَحَ مِنْكُمْ وَلا أَهْلَ بَيْت أَبَرَّ، وَ لا أَفْضَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتي، فَجَزاكُمُ اللهُ جَميعاً عَنّي خَيْراً...».(479)

بعد خطاب به يارانش فرمود:

«اكنون تاريكى شب شما را فرا گرفته است. از اين فرصت استفاده كنيد و هر كدام از شما دست يكى از بستگانم را بگيريد و از اين محل متفرّق شويد و مرا با اين قوم تنها بگذاريد; زيرا اينان فقط با من كار دارند.»

شايد هنوز كلام امام حسين(عليه السلام) به پايان نرسيده بود كه غيرت دينى، عباس خروشيد و نتوانست بيش از اين تحمل كند. از ميان ياران، اولين كسى كه برخاست و با يك آسمان اندوه و اميد، عرض كرد:

«وَ لِمَ نَفْعَلُ ذلِكَ؟ لِنَبْقى بَعْدَكَ؟ لا أَرانا اللهُ ذلِكَ أَبَداً».(480)

چون اظهارات عباس به پايان آمد، ساير جوانان بنى هاشم و اصحاب نيز بلند شدند و به پيروى و دفاع از وى، سخنانى بيان داشتند.

در ادامه آن شب، ابوالفضل(عليه السلام) مسؤوليت پاسدارى و حراست خيام حسينى را برعهده داشت. از زينب كبرى نقل است كه در شب عاشورا از خيمه خارج شدم تا به خيمه برادرم حسين بروم، ديدم او مشغول عبادات، مناجات و تلاوت قرآن است، برگشتم به سوى خيمه هاى برادران و پسر عموهايم روانه شوم، نزديك خيمه عباسصداى همهمه اى به گوشم رسيد، جلو رفتم ديدم جوانان بنى هاشم اطراف ابوالفضل حلقه زده اند و او وسط آنها دو زانو نشسته و با لحن حماسى، آنها را به جهاد و شهادت در راه خدا ترغيب مى كند و تأكيد بر اينكه مبادا اصحاب و ياران در اين ميدان بر جوانان بنى هاشم پيشى گيرند.

زينب كبرى(عليها السلام) نقل مى كند: چون سخن برادرم پايان يافت، جوانان بنى هاشم شمشيرهايشان را از غلاف كشيدند و همه يك صدا اعلان آمادگى و فداكارى كردند. آن شب تا صبح ابوالفضل بيدار بود و به پاسدارى از خيام حسينى همت گمارد و دشمن از مهابت و شهامت او در حال وحشت و اضطراب بسر برد.(481)

ج ـ سقاى با وف

در واقعه كربلا و روز عاشورا مسؤوليت آب رسانى به خيمه ها و حرم امام حسين(عليه السلام)به عهده عباس بن على(عليهما السلام) بود، به همين خاطر او را «سقاى دشت كربلا» ناميدند. روز عاشورا در ارتباط با اين مسؤوليت، يك حركت تاريخى از حضرت ابوالفضل مشاهده شد كه اگر درست تجزيه و تحليل شود، شايد با همه مجاهدت هايش در اين واقعه برابرى كند. در آن لحظه اى كه داخل شريعه فرات شد تا براى تشنگان حرم حسينى آب ببرد، مشك را پر از آب كرد، اسبش را هم سيراب نمود.

سپس كف دستانش را از آن لبريز كرد. خيلى تشنه بود. شدّت عطش امانش را بريده بود، نزديك دهانش آورد تا بنوشد، ناگهان به ياد تشنگى حرم اهل بيت و برادرش حسين(عليه السلام) افتاد، فورى آب را بر زمين ريخت و از شريعه بيرون آمد.(482)

و اين صفحه زيبا كه همان غلبه بر نفس امّاره است، تنها تجلّىِ بخشى از جهاد اكبر آن شخصيت والا مقام بود كه در آن روز به مراتب ارزشمندتر و زيباتر از جهاد اصغر او با لشكريان كفر، شرك و نفاق، تجلّى يافت.

اجازه ميدان


وقتى همه انصار امام حسين(عليه السلام) اعم از اصحاب و جوانان بنى هاشم به شهادت رسيدند، عباس چون پناهگاه برادر و قوت قلب حرم اهل بيت(عليهم السلام) بود، به آخر مانده بود. او حتى برادرانش را به ميدان نبرد با دشمن فرستاد تا قبل از شهادت خود، نظاره گر شهادت بهترين عزيزانش باشد.(483) وقتى ياورى جز او براى امام حسين باقى نماند، به حضور آن حضرت آمد و اجازه جنگ خواست تا تنها سرمايه، يعنى جانش را فداى دين خدا كند. امام حسين(عليه السلام) از سخنان جانسوز ابوالفضل به گريه افتاد و فرمود:

«أَنْتَ يا أَخي! صاحِبُ لِوائِي وَ إذا مَضَيتَ تفرق عسكري».(484)

عباس بن على عرض كرد: «سينه ام تنگ شده است و از زندگى در دنيا سير گشته ام. تصميم دارم از اين قوم منافق انتقام بگيرم.»

حضرت فرمود: «حال كه چنين است مقدارى آب براى اين بچه ها تهيه كن.»

عباس به سمت دشمن روان شد. در برابر لشكريان ايستاد و آنها را موعظه و نصيحت كرد اما اثرى در قلب آن سنگدلان مشاهده نشد. به خيمه ها برگشت و ماجرا را به امام خبر داد. وقتى كودكان از اين صحنه آگاه شدند، بر ناله و درد عطش آنان افزوده شد.

ابوالفضل به ناچار سوار بر اسب، نيزه بر دست و مشك بر دوش به سمت شريعه فرات حركت كرد تا شايد آبى براى تشنگان كربلا بياورد و اين در حالى بود كه چهار هزار تن از لشكر عمر بن سعد، مأمور حراست از آب شده بودند كه جرعه اى به حرم اهل بيت نرسد. مأموران شريعه فرات عباس را در محاصره انداختند و تيرهايى به طرف او نشانه رفتند. در اين هنگام عباس بن على همانند شير به سمت كافران حملهور شد و اين چنين به رجز خوانى پرداخت:




  • لا أَرْهَبُ الموتَ إذا الموتُ رقا
    نفسي لنفس المصطفى الطهر وَقا
    إِنّي أَنَا العبّاس أُغْدُوا بالسقا



  • حتى أُواري في المصاليت لقى
    إِنّي أَنَا العبّاس أُغْدُوا بالسقا
    إِنّي أَنَا العبّاس أُغْدُوا بالسقا




و لا أخاف الشرّ يوم الملتقى(485)

عباس كه به هر سمت و سويى حملهور مى شد بخشى از لشكر دشمن را پراكنده مى ساخت تا اينكه هشتاد نفر از آنان را به خاك ذلّت و هلاكت نشاند. بعد وارد شريعه شد با آنكه از شدت گرما و جنگ، جگرش از تشنگى كباب مى شد، به ياد عطش امام حسين و بچه ها قطره اى آب ننوشيد.(486) فقط مشك را پر كرد و از شريعه بيرون آمد، بلكه آب را به خيمه ها برساند و اهل خيام را از تشنگى برهاند. عباس از اين جهت خيلى در تب و تاب بود.

چگونگى شهادت


لشكريان چون چنين ديدند كه عباس مى خواهد مشك آبى به خيمه ها رساند، از هر طرف حلقه محاصره او را تنگ تر كردند. عباس نيز به طرف آنها حمله مى كرد تا هر چه زودتر خود را به خيمه ها نزديك كند. ناگهان فردى به نام نوفل بن اَزرق يا به روايتى زيدبن ورقاء حنفى كه در پشت درخت كمين كرده بود، به كمك و تشويق فرد ديگرى به نام حكيم بن طفيل سنبسى، تيغى به طرف او زد و دست راست ابوالفضل را از بدن جدا كرد. در اين حال، عباس(عليه السلام) مشك را به دوش چپ و شمشير را به دست چپ گرفت و به دفاع از خود پرداخت و چنين رجز خواند:




  • و الله إن قطعتُمُ يميني
    و عن إمام صادقِ اليقينِ
    نجل النّبيّ الطّاهر الأمين(487)



  • إنّي أحامي أبداً عن ديني
    نجل النّبيّ الطّاهر الأمين(487)
    نجل النّبيّ الطّاهر الأمين(487)



او همچنان دلاورانه به نبرد با دشمن ادامه داد تا اينكه در اثر ضربات سنگين، ضعف شديدى بر پيكر مجروحش عارض شد. در اين هنگام، حكيم بن طفيل از پشت نخل ديگرى غافلگيرانه دست چپ ابوالفضل را از بدن جدا كرد، اما عباس به نبرد و رجز خوانى ادامه داد:




  • يا نَفَسَ لا تَخْشَ مَنَ الْكُفّار
    مَعَ النَّبيّ السيّد المختار
    قَدْ قَطَعوا بِبَغْيِهِمْ يساري



  • وَ أبشري برحمة الجَبّار
    قَدْ قَطَعوا بِبَغْيِهِمْ يساري
    قَدْ قَطَعوا بِبَغْيِهِمْ يساري



فَاَصْلهم يا ربّ حَرَّ النّار(488)

تلاش ابوالفضل اين بود كه مشك آب را سالم به خيمه ها برساند. از اين رو آن را به دندان گرفت و حركت كرد. در اين حال دشمن فرصت را از او گرفت. عمليات تير باران از هر سو آغاز شد. يك تير به مشك اصابت كرد و آب آن بر زمين ريخت و تير ديگرى به سينه عباس فرود آمد و او از اسب بر زمين افتاد. در اين هنگام برادرش امام حسين(عليه السلام)را صدا زد:

«يا أَبا عَبدالله عَلَيكَ مِنِّي السَّلامُ، يا أَخا أَدْرِكْنِي».(489)

چون حضرت نداى ابوالفضل را شنيد، خود را بر بالين عباس رساند برادر را با بدن پاره پاره و دستهاى بريده در كنار فرات نقش بر زمين يافت. فرمود: «اَلآن اِنْكَسَر ظَهْرِي، وَ قَلَّتْ حِيْلَتِي».(490)

ابوالفضل سپهسالار و علمدار لشكر امام حسين(عليه السلام) و مايه اميد و دلگرمى زنان و كودكان حرم اهل بيت بود و بدين ترتيب جان خود را فداى دين خدا كرد، والسلام.


زينب كبرى(عليها السلام)


حضرت زينب(عليها السلام) سومين فرزند و اوّلين دختر امام على و حضرت زهر(عليهما السلام) روز پنجم جمادى الاول سال پنجم يا ششم هجرت در محلّه بنى هاشم، شهر مدينه از مادر متولد شد.(491) در اين هنگام حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) خارج از مدينه به سر مى برد.

پدر و مادر نوزاد، منتظر ماندند تا پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مسافرت بازگشت و نام نوه اش را زينب نهاد.(492) زينب، نامِ دختر بزرگ پيامبر نيز بود كه در سال هشتم هجرت با وضع دلخراشى از دنيا رفت.(493)واژه «زينب» مركّب از كلمه «زين» به معناى زينت و «اب» به معناى پدر است كه ترجمه تركيبى آن مى شود: «زينتِ بابا».

سرتاسر دوران زندگىِ اين بانوى بزرگ، همواره پر فراز و نشيب بوده و اين منشأ رشد، شكوفايى و بالندگى او گشته است. حضرت زينب در شش سالگى نخست پدر بزرگ و بعد مادرش حضرت زهرا را از دست داد و در دفن شبانه و غريبانه پيكر مادر، حضور دردمندانه داشت

او در بيشتر حوادث ناگوار ايام پس از رسول خد(صلى الله عليه وآله) در كنار مادر بود و دفاع از حريم ولايت، امامت و اسلام را از وى به ارث برد. اين دختر نوجوان در مجلس دفاع حماسى حضرت فاطمه(عليها السلام) كه در مسجد پيامبر در جهت دفاع از حريم ولايت و اهل بيت ايراد گشت، حاضر بود و خود ناقل و راوى اين خطبه تاريخى بشمار مى آيد.(494)

زينب(عليها السلام) پس از شهادت مادر در آغوش پر مهر پدرى چون على بن ابى طالب(عليه السلام) و در لواى برادرانش حسن و حسين(عليهما السلام) پرورش يافت و دوران كودكى را، با همه تلخى هايش پشت سر گذاشت و به نمونه كامل انسان متعهد و زن مسلمان مبدّل شد.

القاب زينب


اوصافى كه در كتب تاريخى براى شير زن كربلا به ثبت رسيده، حاكى از شخصيت والاى اين بانوى بزرگ لقب «عقيله بنى هاشم» يا «عقيله طالبيين» حكايت از رشد عقلى، تدبير و درايت او دارد و شواهد تاريخىِ اين بعد از شخصيت وى را به خوبى نشان مى دهد. «عارفه، عالمه، فاضله و كامله» از علم حكمت، عرفان و فضيلت خبر مى دهد; چنانكه برخى از مورّخان نوشته اند: وى در شهر كوفه مجلس تدريس و تعليم قرآن داشت و زنان در مسائل شرعى به وى مراجعه مى كردند.(495)

لقب «عابده آل على» نشان از عبادت و بندگى او به درگاه خداى سبحان دارد و صفت «محدّثه، موثّقه» جايگاه رفيع وثاقت و نقل روايت او را آشكار مى سازد كه از ديدگاه اهل فن، بسيار مهم و ارزشمند است(496) از ديگر ويژگى هاى زينب اين است كه وى فرزند شهيد (امام على)، خواهر نُه شهيد (حسن، حسين، ابوالفضل و ديگر برادران شهيدش)، مادر دو شهيد (عون، محمد) و عمه هاى چهار شهيد (امام سجاد، على اكبر، قاسم و على اصغر) مى باشد. او در حماسه تاريخى كربلا به «قهرمان صبر» مفتخر شد و به حق صبر و استقامت و پايدارى را شرمنده خويش ساخت.(497)

شوهر و فرزندان شهيد


مقام رفيع معنوى و موقعيت برجسته اجتماعى زينب سبب شد كه خواستگاران زيادى از طوايف و قبايل مختلف عرب به خانه على(عليه السلام) روانه شوند، اما در اين ميان آن حضرت، تنها به عبدالله بن جعفر طيار جواب مثبت داد.(498) عبدالله فرزند جعفر طيّار و مادرش اسماء بنت عميس بود. در آغاز بعثت پيامبر، وقتى اين زن و شوهر، مسلمان شدند و طى كاروانى به دستور پيامبر به حبشه هجرت كردند و حدود دوازده سال در آنجا به سر مى بردند، عبدالله، اولين نوزاد مسلمانى بود كه در كشور كفر (حبشه) از اسماء متولد شد.

پدرش، جعفر در جنگ موته به شهادت رسيد و از جانب پيامبر به «جعفر طيار» ملقب گرديد.(499) جدّ اعلاى عبدالله، ابوطالب عموى پيامبر است. عبدالله پسر عموى حضرت زينب به شمار مى آيد. مادرش اسماء بنت عميس، يكى از زنان سر شناس صدر اسلام بود كه بعد از شهادت جعفر، به عقد ابوبكر (خليفه اول) درآمد و پس از فوت او، همسر امام على(عليه السلام) شد كه از اين نظر عبدالله ضمن اينكه داماد آن حضرت است پسر خوانده آن حضرت نيز محسوب مى شود. اسماء، مادر «محمدبن ابى بكر» از اصحاب با وفاى امير المؤمنين است كه از صلب ابى بكر بود، اما در دامن پر مهر امام على پرورش يافت و يكى از دلاور مردان ميدان جهاد و شهادت شد.(500)

عبدالله از نظر فضايل و مناقب اخلاقى، از امتيازات برجسته اى برخوردار بود. درك، فهم، عقل، استعداد، مقام علمى و حديثىِ او مورد اتفاق بسيارى از مورخان و رجال شناسان شيعه و سنّى است.(501) او با كار تجارت، يكى از ثروتمندان مدينه شد و به طورسخاوتمندانه از مستمندان و محرومان دستگيرى مى كرد. وى در قيام تاريخى كربلا، بنا به دلايلى كه برخى از مورّخان و محقّقان نوشته اند، شركت نداشت، اگر چه همسر و فرزندانش را در اختيار اين نهضت گذاشت; چنانكه دو تن از پسرانش به نامهاى: عون و محمد در اين واقعه به درجه رفيع شهادت نايل آمدند.(502)

مادر مقاومت


زينب، پس از رحلت پيامبر و شهادت مادر، به مدت بيست و پنج سال دوران خانه نشينى و مظلوميت پدر را پشت سر گذاشت. سى ساله بود كه امام على(عليه السلام) به خلافت ظاهرى رسيد و او در اين ايام نظاره گر فتنه هاى ناكثين و قاسطين و مارقين شد و پيامدهاى تلخ و نابهنجار جنگ جمل، صفين و نهروان را با دل و جان تحمل كرد. آنگاه در 21 رمضان سال چهلم هجرت در شهادت پدر اشك ماتم ريخت.

بعد از شهادت پدر، چون امامت و خلافت به برادرش رسيد، زينب همچنان شاهد فتنه ها، آشوبها و كارشكنى هاى كفار، مشركان و منافقان در سطح گسترده و عميق بود. لذا حدود ده سال هم، دوران مظلوميت امام حسن را به تأمل نشست. سال 50 هجرى در حالى كه زينب چهل و پنج سال داشت جريان شهادت برادرش امام حسن(عليه السلام) و تشييع مظلومانه و دفن غريبانه او در قبرستان بقيع رخ داد. اما با همه اين مصيبتها، او هرگز خم به ابرو نياورد. محكم و استوار در مقابل همه نابرابرى ها قامتِ قيام بست و خود را براى يك مسؤوليت بزرگتر، حساس تر و سرنوشت سازتر آماده كرد.

مقام علمى و حديثى زينب(عليها السلام)


شخصيتِ علمىِ حضرت زينب بر كسى پوشيده نيست. او جزو برجستگان حديثى و فقهى قرن اول هجرى به شمار مى آيد(503) و از پدرش امام على(عليه السلام) ، از مادرش فاطمه(عليها السلام) و از افرادى چون امّ ايمن و ام سلمه روايت نقل مى كند.(504) چنانكه حضرت امام سجاد(عليه السلام) و شخصيتهاى بزرگى چون: جابربن عبدالله انصارى و ابن عباس از وى حديث روايت مى كنند. ابن عباس كه خود از مفسّران و فقهاى صدر اسلام به شمار مى آيد، هنگامى كه خطبه حضرت فاطمه زهرا درباره فدك را، از طريق حضرت زينب نقل مى كند، مى گويد:

«حَدَّثَنِي عَقِيلَتنا زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيّ».(505)

در مقام علمى، فقهى، حديثى و تفسيرى اين بانوى بزرگ همين بس كه وى در شهر كوفه براى بانوان آن شهر جلسه تدريس فقه و آموزش قرآن داشت و مرجع امور شرعى آنان به شمار مى آمد. بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام) مدتى كه امام سجاد(عليه السلام) كسالت داشت، مردم جهت دريافت تكليف و شناخت حلال و حرام به وى مراجعه مى كردند و زينب به نيابت از برادر زاده اش (معصوم چهارم) به امور شرعى مردم پاسخ مى داد.(506) در حديثى از امام زين العابدين(عليه السلام) نقل است كه آن حضرت خطاب به عمه اش زينب فرمود:

«أنت بحمد الله عالمة غير مُعَلّمة و فَهِمَة غير مُفَهَّمة».(507)

و اين بهوضوح مقام علمى و عظمت او را بيش از پيش آشكار مى سازد. علاوه، اين بانوى بزرگ، از فصاحت، بلاغت و ادب خوبى برخوردار بود; چنانكه هنگام مشاهده سر بريده برادرش، امام حسين خطاب به سر بريده چنين مى فرمايد:




  • يا هلالاً لما استتم كمالاً
    ما توهّمت يا شقيق فؤادي
    يا أخي فاطم الصغيرة كلمها
    يا أخي قلبك الشفيق علينا
    يا أخي لو ترى علياً لدى الأسر
    كلّما أوجعوه بالضرب ناداك
    يا أخي ضمّه إليك و قربه
    أذلّ اليتيم حين ينادي
    بأبيه و لا يراه مجيب(508)



  • غاله خسفه فأبداً غروباً
    كان هذا مقدراً مكتوباً
    فقد كاد قلبها أن يذوباً
    ما له قد قسى و صار صليباً
    مع اليتم لا يطيق وجوباً
    بذل يغيض دمعاً سكوباً
    و سكن فؤاده المرعوباً
    بأبيه و لا يراه مجيب(508)
    بأبيه و لا يراه مجيب(508)



/ 79