وفات - ره توشه عتبات عالیات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ره توشه عتبات عالیات - نسخه متنی

ج‍م‍ع‍ی‌ از ن‍وی‍س‍ن‍دگ‍ان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


وفات


در سال وفات سلمان فارسى ميان تاريخ نگاران اختلاف است، ولى قول معروف اين است كه وى در سال 33هـ .ق. در مدائن درگذشت.(10)

هنگامى كه سلمان در مدائن جان داد، امام على(عليه السلام) با نيروى غيبى از مدينه به مدائن رفت و مراسم غسل و تدفين سلمان را انجام داد. جابر بن عبدالله انصارى در اين باره مى گويد:



«اميرالمؤمنين نماز صبح را با ما خواند، آنگاه رو به ما كرده، فرمود: اى مردم، پاداش شما از جانب خدا در سوگ درگذشت برادرتان سلمان افزون باد!

آنگاه عمامه و لباسهاى پيامبر را پوشيد و تازيانه و شمشير او را گرفت و بر شتر پيامبر سوار شد و همراه با قنبر، به طرف مدائن حركت كرد.»(11)

لحظه احتضارسلمان فرا رسيد. اين پيرغلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) واهل بيت(عليهم السلام) پس از250 سال(12)عمرِ با بركت، لحظات آخر عمر خود را مى گذراند. در اين لحظات، به همسرش گفت:

«هر چهار درِ منزل را باز كن; امروز زائرانى دارم كه نمى دانم از كدام در وارد مى شوند.»(13)

خدمتكارش (زاذان) از او سؤال كرد:

«پس از مرگتان چه كسى شما را غسل مى دهد؟ سلمان پاسخ داد: همان كسى كه پيامبر را غسل داد. زاذان با تعجب پرسيد: او در مدينه و شما در اينجا؟! سلمان در گفت: هنگامى كه مُردم و تو چانه ام را بستى، صداى پاى او را خواهى شنيد.»

زاذان مى گويد: پس از لحظاتى، سلمان جان به جان آفرين تسليم كرد و من چانه اش را بستم; ناگهان صداى پا شنيدم، سراسيمه بيرون رفتم، ديدم امام على(عليه السلام) و قنبر هستند. امام از من پرسيد: سلمان مُرد؟ گفتم: آرى. حضرت نزد جنازه آمد و روپوش را كنار زد، سلمان لبخندى زد. حضرت خطاب به او فرمود: «خوشا به حالت اى ابا عبدالله. هنگامى كه حضور پيامبر رسيدى به او بگو با من چه كردند!»

سپس با دست خود سلمان را كفن كرد و دو بيت شعر بر روى كفن وى نوشت:




  • وفدت على الكريم بغير زاد
    و حمل الزاد اقبح كلّ شىء
    اذا كان الوفود على الكريم(14)



  • من الحسنات و القلب السليم
    اذا كان الوفود على الكريم(14)
    اذا كان الوفود على الكريم(14)



سپس همراه حضرت خضر(عليه السلام) و هفت صف از فرشتگان الهى كه در هر صف هفتاد هزار فرشته حضور داشت،(15) بر پيكر سلمان نماز گزارد و او را به خاك سپرد.

آستانه


آستان مقدس سلمان فارسى در شهر مدائن، در غرب دجله، در نزديكى طاق كسرى واقع شده است.

اوّلين عمارت آستانه، خانه خود سلمان بود كه در سالهاى استاندارى بر مدائن آن را ساخته بود. او در منزلش، با دست خويش چاهى حفر كرد كه بعدها به «چاه سلمان پاك» مشهور شد.

دوّمين عمارت آستانه، توسط مختار ثقفى در سال 66 هـ .ق. بنا گرديد.

عمارت سوم در سال 370هـ .ق. به دستور عضدالدوله ديلمى، ساختمان قبلى خراب گرديد و به جاى آن آستانه بزرگ و باشكوهى بنا شد. در سال 860هـ .ق. سيد على مشعشعى آستانه سلمان فارسى را مورد هجوم و غارت قرار داد. پس از گذشت چندين سال، هنگامى كه شاه اسماعيل صفوى به عتبات عاليات سفر كرد، به دستور وى آستانه را مرمّت و بازسازى نمودند و صحن بزرگى پيرامون آن ساختند ولى ساختمان اصلىِ آستانه، بناى عضد الدوله ديلمى است.(16)

حذيفه را بهتر بشناسيم

تبار

حذيفة بن يمان(17) مكنّى به ابو عبد الله العَبْسى،(18) از اصحاب پيامبرخد(صلى الله عليه وآله) وياران امام على(عليه السلام) است.(19) سيره نويسان او را به بزرگى ياد مى كنند و با القابى چون:«صاحب سرّ رسول الله»،(20) «من كبار اصحاب رسول الله»، «اعلم الناس بالمنافقين»(21) او را ستوده اند.

حذيفه داراى فضيلتهاى زيادى است. وى از جمله هفت نفرى است كه بر جنازه حضرت فاطمه(عليها السلام) نماز خواندند(22) و همچنين به امر امير المؤمنين(عليه السلام)، شهربانو را براى امام حسين(عليه السلام) عقد كرد.(23)

خاندان شهادت


1. پدر حذيفه حسيل بن جابر، كه در جنگ احد به شهادت رسيد.
جريان شهادتش چنين بود كه: در جريان جنگ احد حذيفه در ركاب رسول الله شمشير مى زد. در اثناى جنگ، حسيل بن جابر، پدر حذيفه براى يارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد ميدان كارزار شد. حسيل هنگامى قدم به ميدان جنگ گذاشت كه جبهه اسلام به علت خيانت عده اى از سربازان، از دو سوى مورد هجوم بود، لذا تشخيص مسلمان از كافر مشكل مى نمود. عده اى از مسلمانان به خيال اينكه حسيل از مشركين است، به او حمله كرده و او را محاصره كرده و كشتند، ناگهان حذيفه پدر را شناخت و با صداى بلند فرياد زد: دست نگه داريد. او پدر من است، ولى كار از كار گذشته و پدرش زير ضربات شمشير، به شهادت رسيده بود.(24)

2. برادرش صفوان بن اليمان، نيز در اين جنگ شهيد شد.(25)

مأموريت ويژه


در جريان جنگ خندق، كه مسلمانان در محاصره دشمن قرار داشتند، حذيفه مى گويد:

«در شبى از شبها كه بسيار سرد و طوفانى بود، پيامبر(صلى الله عليه وآله) پاسى از شب را نماز خواند و پس از نماز رو به اصحاب كرد و گفت: أ لا رجل يأتينا بخبر القوم يجعله الله رفيقي في الجنّة؟(26) به علت سرما و طوفان شديد، هيچ كس امر رسول الله را اجابت نكرد، من برخاستم و گفتم: لبيك. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: ميان قوم (دشمن) برو و برايم خبر بياور و تا هنگام بازگشت اقدامى انجام نده. امر پيامبر را اجابت كرده، مخفيانه به ميان لشكر دشمن رفتم.

در اين هنگام شنيدم ابوسفيان براى قوم سخنرانى مى كند و مى گويد: مواظب باشيد كه جاسوسى ازطرف محمد(صلى الله عليه وآله)در ميان شما نباشد. براى اطمينان بيشتر، هر كس نامكنارى خود را بپرسد. من پيشدستى كرده و زودتر نام كنارى خودم را پرسيدم تا مرا نشناسند. در اين هنگام ابوسفيان از شدت سرما و طوفان، دستور داد برگردند. ابوسفيان در تير رس من بود، تير در كمان گذاشتم تا او را بزنم، يكباره به ياد سخن پيامبر افتادم و صرف نظر كردم. پس از انجام مأموريت،به مدينه برگشتم و نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)رفتم. آن حضرت در حال نماز بود، تا مرديد اشاره كرد به زير عبايش بروم (تا گرم شوم). و سپس گزارش كار را بهايشان دادم.»(27)

ويژگى ها


1. جوانمردى
حذيفه در جنگ بدر، هنگامى كه ديد پدرش توسط مسلمانان به شهادت رسيد، براى مسلمانان طلب مغفرت كرد. خبر شهادت حسيل به پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد، حضرت دستور داد ديه او را از بيت المال به پسرش حذيفه دادند. حذيفه آن را گرفت و ميان مسلمانان تقسيم كرد.(28)

2. افسر سلحشور
حذيفه به غير از جنگ بدر، در تمام جنگ هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) حضور داشت(29) پس از فوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز جزو سپاه اسلام بود. وى در سال (23هـ . ق.) در فتح آذربايجان، دينور، ماسبذان و همدان شركت داشت.(30) همچنين در فتح رى در كنار ابو موسى اشعرى بود.(31) نيز در فتح نهاوند پس از شهادت «نعمان بن مقرن» پرچم دار سپاه اسلام شد و با تدبير او نهاوند فتح گرديد.(32)

3. محافظ پيامبر
حذيفه همراه سعد بن عباده، از پيامبر محافظت مى كرد تا اينكه اين آيه قرآن نازل شد; { وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ...} پيامبر آنها را مرخص كرد و فرمود: «خدا مرا از خطر مردم حفظ مى كند.»(33)

4. منافق شناسى
هنگامى كه سپاه اسلام از جنگ تبوك بر مى گشت، گروهى از منافقان، طرح ترور پيامبر را ريختند. جبرئيل توطئه آنان را به پيامبر خبر داد. منافقين هنگامى كه مى خواستند قصد خود را عملى سازند و پيامبر را در درّه بياندازند، پيامبر به حذيفه فرمود: به صورت مركبهاى آنان بزن. حذيفه بر صورتهاى آنها كوبيد و به عقب راند. به اين صورت نقشه آنان خنثى شد و نتوانستند كارى انجام دهند. بعد از اين واقعه، پيامبر به حذيفه فرمود: آيا آنان را شناختى؟ حذيفه جواب داد: نه. پيامبر اسامى آنان را به او گفت. پس از اين قضيه، حذيفه به عنوان راز دار پيامبر و منافق شناس معروف شد. اگر كسى اسامى منافقان را از او مى پرسيد، جواب نمى داد.(34)

و اگر كسى فوت مى كرد و ايمان و نفاقش معلوم نبود و حذيفه بر پيكرش نماز نمى خواند، خليفه وقت جرأت نمى كرد، نماز بخواند.(35)

5. پيشگويى از آينده
حذيفه همچون اصحاب خاص امام على(عليه السلام) (سلمان، عمار، رشيد هجرى و...) گاهى از آينده خبر مى داد، كه با گذشت زمان به وقوع مى پيوست. دو مورد از پيشگويى هاى وى عبارت است از:

الف هنگامى كه امام على(عليه السلام) به خلافت رسيد، حذيفه در مسجد مدائن براى مردم سخنرانى كرد و پس از سخنرانى به پسرانش (صفوان و سعد) گفت:

« او (امام) را همراهى كنيد، براى او جنگهاى زيادى رخ خواهد داد و عده اى از مردم در آن هلاك خواهند شد. بكوشيد در ركاب او شهيد شويد. به خدا قسم او بر حق و مخالفش بر باطل است.»

صفوان و سعد به سخن پدر گوش داده و در جنگ صفين شركت كردند و به شهادت رسيدند.(36)

2. حبّه عرنى مى گويد: حذيفه يك سال قبل از قتل عثمان به من گفت:

«گويا مى بينم مادرتان، حمير(37) بر شترى سوار شده و شما دُم و پاهاى آن را گرفته ايد. آن روز قبيله اَزد او را همراهى خواهند كرد. خدا آنان را به آتش دوزخ مبتلا كند، نيز بنى ضبّه انصار و ياران آنها خواهند بود. خدا پاهايشان را قطع كند.»

حبّه عرنى نقل مى كند، روز جنگ جمل حضور داشتم. به علّت دفاع ياران عايشه توسط سپر، منادى امام على(عليه السلام) گفت: پاهايشان را قطع كنيد.

در اين هنگام به ياد سخن حذيفه افتادم كه دعايش مستجاب شد و در عمرم روزى را نديدم كه مثل آن روز پاهاى فراوان قطع شود.(38)

6. ادب حذيفه
روزى پيامبرخد(صلى الله عليه وآله) با حذيفه ملاقات كرد و دستش را دراز كرد تا با حذيفه مصافحه كند. حذيفه دستش را كشيد. رسول الله(صلى الله عليه وآله) فرمود: اى حذيفه دستم را به سوى تو دراز مى كنم و تو دستت را مى كشى؟ حذيفه در جواب گفت: من دوست دارم ولى چه كنم كه جنب هستم. پيامبر فرمود:

«أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ الْمُسْلِمَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا تَحَاتَّتْ ذُنُوبُهُمَا كَمَا يَتَحَاتُّ وَرَقُ الشَّجَرِ».(39)

«آيا نمى دانى وقتى دو مسلمان ملاقات و مصافحه كنند، همانگونه كه برگ درخت مى ريزد، گناهان آن دو مى ريزد.»

حذيفه از ديدگاه امام على(عليه السلام)

امام باقر(عليه السلام) در باره فضيلت حذيفه، از پدرانش از امام على(عليه السلام) نقل مى كندكه فرمود:

«ضاقت الأرض بسبعة، بهم ترزقون و بهم تنصرون و بهم تمطرون، منهم سلمان الفارسي و المقداد و أبو ذر و عمار و حذيفة(رحمهم الله) و كان علي(عليه السلام) يقول و أنا إمامهم، و هم الذين صلّوا على فاطمة(عليها السلام) ».(40)

«زمين براى هفت نفر كوچك و تنگ است، به وسيله آنها روزى داده مى شويد و نصرت الهى شامل حال شما مى گردد. باران به بركت آنان بر شما مى ريزد، از آن جمله اند: سلمان، مقداد، ابوذر، عمار و حذيفه، من پيشواى آنها هستم و آنان كسانى هستند كه بر فاطمه(عليها السلام) نماز گزاردند.»(41)

همچنين روزى ديگر امام على(عليه السلام) بر فراز منبر رفت و گفت:

«أيّها الناس، سلوني فإنّ بين جوانحي علماً جماً».(42)

شخصى به نام «ابن الكوّاء» بلند شد و سؤالات زيادى از حضرت پرسيد; از جمله گفت: نظرت درباره حذيفه چيست؟ حضرت در جواب گفت:

«ذاك امرؤ علم أسماء المنافقين إن تسألوه عن حدود الله تجدوه بها عالماً».(43)

«او مردى است كه نام منافقان را مى داند. اگر از او در باره حدود الهى پرسش كنيد، خواهيد ديد كه بدان آگاه است.»

/ 79