امّ كلثوم خواهر امام
خاندان
امام على(عليه السلام) فرزندان زيادى داشت. بعضى از مورّخان تا 23 فرزند براىامام شمرده اند. ولى مسلّم است كه امام على(عليه السلام) از فاطمه زهر(عليها السلام) پنج فرزند بهنام هاى: امام حسن، امام حسين، زينب كبرى، زينب صغرى ملقّب به امّ كلثوم و محسنداشته است.(587)امّ كلثوم پس از حضرت زينب، در سال (6هـ . ق.) در مدينه متولّد شد.(588)
ازدواج
علما و مورّخان اهل سنت معتقدند، عمر خليفه دوم از امّ كلثوم خواستگارى كرد و امام على(عليه السلام) امّ كلثوم را به عقد عمر درآورد.(589) ازدواج امّ كلثوم با عمر، به دليل تشويش و اضطرابى كه در روايات مربوط به اين موضوع وجود دارد، معلوم نيست درست باشد. از علماى بزرگ شيعه، شيخ مفيد اين مطلب را رد مى كند.(590) در كتب روايى، احاديثى وارد شده كه اين موضوع را تأييد و رواياتى اين مطلب را رد مى كند.
امّ كلثوم با عون بن جعفربن ابى طالب ازدواج كرد و پس از شهادت عون در سال (17هـ . ق.) در جريان فتح شوشتر،(591) با برادرش محمدبن جعفر ازدواج كرد.(592)
دفاع از ولايت
امّ كلثوم همچون مادرش حضرت زهر(عليها السلام) از پدرش حمايت مى كرد و در مقابل دشمنان امام على(عليه السلام) موضع مى گرفت; براى نمونه، به يك مورد اشاره مى كنيم:
زمانى كه امام على(عليه السلام) براى جنگ با اصحاب جمل به منزلگاه ذى قار رسيد، عايشه نامه اى به حفصه دختر عمر و زن پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، به اين مضمون نوشت كه على بن ابى طالب به ذى قار رسيده و چون ساز و برگ و نيروى ما را دريافته، ترسيده و در همانجا اقامت گزيده است.
هنگامى كه نامه به حفصه رسيد و از مضمون آن آگاه شد، بسيار خوشحال شد و عده اى از زنان و دختران مدينه را به خانه اش دعوت كرد و از آنها خواست به شادى بپردازند. خبر به امّ كلثوم رسيد، از برخورد حفصه ناراحت شد و به طور ناشناس در جلسه آنها شركت كرد. سپس چهره اش را گشود. حفصه از ديدن دختر امام على(عليه السلام)خجل و ناراحت شد. امّ كلثوم به او گفت:
«اگر امروز شما كينه هاى درون خود را نسبت به او (امام على(عليه السلام)) ظاهر كرديد، پيش تر نيز نسبت به برادرش (پيامبر(صلى الله عليه وآله)) چنين كرديد تا خداوند در اين باره آنچه خواست نازل كرد.»(593)
امّ كلثوم در كربل
تاريخ نگاران، از امّ كلثوم دخت امام على(عليه السلام) در كربلا نام برده اند و بنا بر نظر اكثر مورخان در كربلا، زنى به اين نام حضور داشته است. ولى در اينكه امّ كلثوم كبرى(594) است يا امّ كلثوم صغرى(595) و يا دخترى از امام غير از اين دو،(596) ميان مورّخان اختلاف است. محمدبن طلحه شافعى در كتاب «مطالب السؤل»، در شمار بانوان همراه با امام حسين(عليه السلام)در كربلا از ام كلثوم كبرى نام مى برد.(597) مامقانى در كتاب رجال خود مى نويسد:
«امّ كلثوم كنيه اى است كه براى زينب صغرى، نهاده اند. او با برادرش به كربلا رفت و در سفر شام نيز همراه كاروان اسيران بود. او زنى است جليل القدر، فهميده و سخنور.»(598)
بنابر اين نظريه، امّ كلثوم، دختر حضرت فاطمه زهر(عليها السلام) دركربلا حضور داشته است.
وداع با امام
شب عاشورا امام حسين(عليه السلام) نشسته بود و شمشيرش را تميز و اصلاح مى كرد و با خود اشعارى را زمزمه مى كرد.
يا دَهْرُ أفٍّ لَكَ مِن خَليلِ
مِنْ طالِب وَصاحِب قَتيلِ
وَكُلُّ حَىٍّ فَإلى سبيلِ
ما أَقْرَبُ الْوَعْدُ إِلَى الرَّحيلِ!
كَمْ لَكَ بِالاِْشْراقِ وَالاَْصيلِ
وَالدَّهْرُ لا يَقْنَعُ بِالْبَديلِ
ما أَقْرَبُ الْوَعْدُ إِلَى الرَّحيلِ!
ما أَقْرَبُ الْوَعْدُ إِلَى الرَّحيلِ!
«آه از اين بلا، كاش مرگم مى رسيد. جدّم رسول خد(صلى الله عليه وآله) ، پدرم على(عليه السلام) ، مادرم فاطمه(عليها السلام) و برادرم حسن(عليه السلام) همه از دنيا رفتند و اكنون حسين(عليه السلام) از مرگ خود خبر مى دهد.»(599)
بانوان حرم همه گريستند و نوحه سرايى كردند، امّ كلثوم ندا مى زد:
«وا مُحَمَّداهُ! وا عَلِيَّاهُ، وا أُمّاهُ، وا أَخاهُ، وا حُسَيْناهُ، وا حَسَناهُ، وا ضَيْعَتاهُ بَعْدَكَ يا أَبا عَبْدِاللهِ!».(600)
امام خواهر را امر به بردبارى كرد و فرمود:
«خواهرم! دلت را به وعده هاى الهى اميد وار ساز; زيرا اهل آسمان و زمين همگى فانى شده و مى ميرند و تمامى آفريدگان، رو به هلاكت مى روند. سپس فرمود: خواهرم! امّ كلثوم و تو اى زينب، رقيه،(601) فاطمه، رباب، هنگامى كه شهيد شدم، گريبان چاك نكنيد و صورت هايتان را نخراشيد و ناروا نگوييد.»(602)
خطيب كوفه
پس از واقعه عاشورا اهل بيت امام حسين را به كوفه منتقل كردند، عبيدالله دستور داد اسيران آل محمد(عليهم السلام) را به مسجد كوفه ببرند، هنگامى كه آنان را در مسجد مستقر كردند مردم بى وفاى كوفه گرد آنان جمع شدند. در اين هنگام امام سجّاد(عليه السلام) ، يادگار امام حسين(عليه السلام) شروع به سخنرانى كرد. پس از اوخواهرش حضرت زينب(عليها السلام) خطبه اى تاريخى ايراد كرد. سپس امّ كلثوم از پس پرده، در حالى كه از شدت حزن و اندوه با صداى بلند گريه مى كرد، خطاب به مردم بى وفاى كوفه گفت:
«اى اهل كوفه، رسوايى بر شما باد! چه شد كه حسين را خوار ساختيد و او را كشتيد و اموالش را همانند ميراث غارت كرديد و زنان او را به اسارت درآورديد و ايشان را به رنج و سختى افكنديد. زيان و هلاكت بر شما باد! آيا مى دانيد چه جنايت بزرگى مرتكب شديد و بار چه گناهى را به دوش گرفتيد؟ و چه خونها كه ريختيد و چه دخترانى را غارت نموديد و چه اموالى را به تاراج برديد. مردانى را كشتيد كه بعد از رسول(صلى الله عليه وآله) بهترين خلق بودند. رحم از دلتان رفته است، بدانيد همانا حزب خدا رستگار و حزب شيطان زيانكار است.»(603)
سپس اشعارى در رثاى برادرش امام حسين(عليه السلام) و مذمّت كوفيان سرود:
قَتَلْتُمْ أَخي صَبْراً فَوَيْلٌ لاُِمِّكُمْ
سَفَكْتُمْ دِماءً حَرَّمَ اللهُ سَفْكَها
أَلا فَابْشِرُوا بِالنَّارِ إِنَّكُمْ غَداً
لَفِي سَقر حَقّاً يَقِيناً تَخَلَّدُو(604)
سَتُجْزَوْنَ ناراً حَرُّها يَتَوَقَّدُ
وَحَرَّمَهَا الْقُرْآنُ ثُمَّ مُحَمَّدُ
لَفِي سَقر حَقّاً يَقِيناً تَخَلَّدُو(604)
لَفِي سَقر حَقّاً يَقِيناً تَخَلَّدُو(604)
صدقه بر ما حرام است
مسلم جصاص مى گويد: مردم كوفه را ديدم كه به اطفال اهل بيت امام حسين(عليه السلام) از روى ترحّم و دلسوزى، نان و خرما مى دادند و آنان كه به شدت گرسنه بودند، قبول مى كردند. امّ كلثوم نان پاره ها و گردو و خرما را از دست و دهان كودكان گرفت و به دور افكند. سپس با صداى بلند به مردم كوفه گفت: «يا أَهلَ الْكُوفَة اِنَّ الصدقَةَ عَلَينا حرام».(606)
زنان كوفه از مشاهده اين صحنه گريه كردند. امّ كلثوم كه صداى گريه آنها را شنيد سر از محمل بيرون كرد و فرمود: «اى اهل كوفه، مردان شما ما را مى كشند و زنان شما بر ما مى گريند. خدا روز قيامت ميان ما و شما حكم كند.»(607)
ورود به شام
هنگامى كه اهل بيتِ امام حسين(عليه السلام) را به شام مى بردند، نزديك دروازه دمشق كه رسيدند، امّ كلثوم به شمر گفت: «من با تو كارى دارم»، شمر گفت: «بگو چيست؟» امّ كلثوم فرمود:
«هنگامى كه ما را وارد شهر مى كنى، از دروازه اى وارد كن كه مردم كمترى براى تماشا ايستاده باشند و همچنين به سربازان فرمان ده سرها را از ميان محمل ها بيرون ببرند و كمى دورتر نگه دارند; زيرا از بس مردم ما را با اين وضع ديده اند، ذليل و خوار شديم.»
شمر ملعون بر خلاف خواهش امّ كلثوم عمل كرد و دستور داد سرها را بر سرِ نى كنند و ميان كجاوه ها تقسيم كنند و آنها را از دروازه شلوغ شهر وارد كنند.(608)
سهل بن سعيد شهرزورى نقل مى كند: در شام بانوانى را ديدم كه بر محمل هاى بى زين و پوشش بودند، يكى از ايشان مى گفت:
«آه، اى محمد. آه، اى على آه. اى حسين، اى كاش آنچه را از دشمنان مى كشيم مى ديديد، اى رسول خد(صلى الله عليه وآله) دخترانت اسير شده اند، گويى كه اسيران نصارا هستند. آه، از اين اندوهى كه به ما رسيد، ما اين مصائب را به حساب خدا مى گذاريم.»
در اين هنگام به پاى محمل چسبيدم و با صداى بلند گفتم: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا آلَ بَيْتِ مُحَمَّد(عليهم السلام) وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ» و او را شناختم كه امّ كلثوم دختر امام على است.(609)
در مدينه
هنگامى كه كاروان رنجور و پريشان اهل بيت امام حسين(عليه السلام) به نزديكى هاى شهر پيامبر رسيدند، امّ كلثوم قصيده اى جانسوز سرود كه اين گونه شروع مى شود:
مدينة جدّنا لا تقبلينا
ألا فأخبر رسول الله عنّا
و أنّ رجالنا بالطف صرعى
و أخبر جدّنا أنّا أسرنا
و بعد الأسر يا جدّا سبين(610)
فبالحسرات و الأحزان جئنا
بأنّا قد فُجِعْنا في أبينا
بلا رءوس و قد ذبحوا البنينا
و بعد الأسر يا جدّا سبين(610)
و بعد الأسر يا جدّا سبين(610)
«اى فاطمه، كاش مى ديدى كه دخترانت را در لباس اسيرى به شهرها مى بردند، اگر عمر تو طولانى مى شد، تا روز قيامت ناله مى كردى.»(611)
وفات
تاريخ فوت امّ كلثوم به روشنى معلوم نيست. طبق روايتى كه اهل سنت نقل مى كنند، امّ كلثوم در سال (17هـ . ق.) در مدينه فوت كرد و عبدالله بن عمر بر پيكرش نماز خواند و امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) به عبدالله اقتدا كردند.(612) و طبق بعضى اقوال همراه فرزندش زيد كه از عمر بود، در يك روز مردند.(613) اين اقوال با حضور امّ كلثوم در كربلا منافات دارد.
برخى از مورخان معتقدند امّ كلثوم چهل روز پس از ورود كاروان امام حسين(عليه السلام) به مدينه وفات يافت(614) كه اين قول با حضور امّ كلثوم در كربلا را تأييد مى كند.