سجاياى اخلاقى امام كاظم(عليه السلام) - ره توشه عتبات عالیات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ره توشه عتبات عالیات - نسخه متنی

ج‍م‍ع‍ی‌ از ن‍وی‍س‍ن‍دگ‍ان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


سجاياى اخلاقى امام كاظم(عليه السلام)

بهترين روش براى شناخت يك انسان، اوصاف و خصوصيات اخلاقى اوست. امام معروف به عبد صالح، نفس زكيه، زين المجتهدين، صابر، امين، زاهر، صالح و كاظم بود و هر يك از اين القاب بهترين شاهد است كه وى تنها داراى عالى ترين مراحل و مراتب اخلاق و عرفان اسلامى را داشته بلكه بزرگترين معلم اخلاق به شمار مى رفته است.

محدّث قمى به نقل از محمدبن طلحه شافعى درباره امام كاظم(عليه السلام) چنين نوشته است:

«اوست امام كبيرالقدر، عظيم الشأن، كثير المجتهد، مجدّ در اجتهاد، مشهور به عبادات، مواظب بر طاعات، مشهور به كرامات، شب را به روز مى آورد، به سجده و قيام و روز را به آخر مى رساند به تصدق و صيام و به سبب زيادى حلمش و گذشتن از جرم تقصير كنندگان در حقش كاظم خوانده شد، به جهتكثرت عباداتش عبد صالح ناميده شد و در عراق به باب الجوائج الى الله معروف گشت; زيرا كه هركه متوسّل به آن حضرت شد به حاجت خود رسيد.»(744)

امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) عابدترينِ مردم زمان خود بود. روايت شده كه شبها براى نوافل شب برمى خاست و تا صبح پيوسته نماز مى خواند و پس از نماز براى خدا به سجده مى رفت و تا نزديك ظهر سر از سجده برنمى داشت.(745) مأمون عباسى در وصف امام كاظم(عليه السلام) چنين مى گويد:

«نزد پدرم هارون بودم ديدم پيرمردى بر او وارد شد كه صورتش از بيدارى شب و عبادت، زرد و ورم گشته بود، عبادت او را رنجور و لاغر كرده به حدّى كه مانند مشك پوسيده شده و زيادى سجده، صورت و بينى اش را مجروح كرده بود.»(746)

امام كاظم و حاكمان جور


يكى از ويژگى هاى مهمّ معصومين(عليهم السلام) ، به خصوص امام موسى بن جعفر(عليهما السلام)مسأله برخورد با حاكمان جور در زمان خود بود. آن حضرت نيز مانند امامان پيش از خود، كوچكترين انعطافى نسبت به غاصبان حكومت اسلامى نداشت.

امام به هر زبان و بيان، پيام اعتراض آميز خود را به آنانكه خود را صاحبان اصلى خلافت اسلامى مى دانستند رساند و در اثر اين صراحت در كردار و گفتار، خشم عباسيان را بر مى انگيخت. امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) نه تنها خود چنين سيره و روشى داشت، بلكه از پيروان و دوستان مى خواست تا از همكارى و تعاون با حاكمان جور خوددارى كنند. در مورد نمونه هاى زير دقت كنيد:

1. ابن شهر آشوب از كتاب اخبار الخلفا نقل كرده است كه:
«هارون الرشيد به امام اصرار مىورزيد كه فدك را درخواست كن تا آن را به تو برگردانم ولى امام قبول نمى كرد و مى فرمود فدك را پس نمى گيرم مگر با حدّ و حدودش. هارون گفت: حدّ و مرزش چيست؟ امام فرمود: اگر حدود فدك را براى تو بگويم آن را به من پس نخواهى داد. هارون گفت: به حقّ جدّت از تو مى خواهم كه حدود فدك را برايم معين كنى. امام فرمود: امّا حدّ اول آن عدن است. هارون تا اين را شنيد رنگ از رخ او پريد و گفت: إيهاً. اين كلمه در جايى به كار مى رود كه از طرف مقابل چيز بيشتر بخواهند... امام فرمود:

امّا حدّ دوم آن سمرقند است كه بار ديگر چهره هارون دگرگون شد. امام فرمود: حد سوم آن آفريقا است كه صورت هارون از شدّتِ خشم، سياه شد و گفت: هيه. امام فرمود: امّا حدّ چهارم سيف البحر است كه در قسمت پايين شهر حلب مى باشد و در مدينه است. هارون با عصبانيت گفت: با اين بيان، چيزى براى ما باقى نماند. امام فرمود: من كه به تو گفتم اگر حدود فدك را بگويم تو آن را پس نمى دهى. اينجا بود كه نقشه قتل امام را كشيد.»(747)

2. كلينى در كافى از زيادبن ابى سلمه نقل مى كند كه روزى بر حضرت امام موسى كاظم(عليه السلام) وارد شدم. حضرت خطاب به من فرمود:
«اى زياد، گويا تو براى سلطان جائر كار مى كنى. در پاسخ گفتم: آرى. امام فرمود: چرا چنين مى كنى؟ گفتم: من مردى صاحب مروت بوده و داراى عيال و خانواده هستم و چيز ديگرى كه دست مرا بگيرد ندارم. امام فرمود: اى زياد، اگر از بلندى به زير افتم كه بدنم قطعه قطعه شود، براى من محبوب تر است تا براى يكى از آنها كارى انجام دهم و يا بر فرش و زندگى يكى از آنان قدم بگذارم...»(748)

3. روزى امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) به يكى از دوستان خود، به نام صفوان بن مهران جمّال، كه شتران خود را به هارون الرشيد كرايه مى داد، فرمود:
«اى صفوان، همه كارهايت خوب است جز يك چيز. عرض كردم: فدايت شوم، آن چه چيز است؟ حضرت فرمود: كرايه دادن شترانت به اين مرد; يعنى هارون الرشيد. عرض كردم: به خدا سوگند من شترانم را براى فساد و لهو و لعب و شادى و دلخوشى و صيد و شكار به هارون كرايه نداده ام، بلكه براى سفر به مكه در اختيار او گذاشته ام و هرگز خودم همراه شترانم نيستم، بلكه غلامان خود را همراهشان مى فرستم. فرمود: صفوان! آيا كرايه مى گيرى يا نه؟ عرض كردم: آرى. فرمود:

آيا دوست دارى اينان سالم برگردند تا كرايه تو را بدهند؟ عرض كردم: آرى. فرمود: هركه بقاى آنها را دوست داشته باشد از آنها خواهد بود و هركه از آنها باشد، به جهنم خواهد رفت. صفوان گويد: پس از اين گفتگو تمام شترانم را فروختم. وقتى اين خبر به گوش هارون رسيد، مرا طلبيد و گفت: اى صفوان، به من خبر رسيده كه شترانت را فروخته اى؟ گفتم: آرى. گفت: براى چه؟

عرض كردم: سن من بالا رفته و غلامانم قدرت اداره چنين كارى را ندارند. هارون گفت: هيهات، هيهات من مى دانم كه چه كسى به تو چنين دستورى داده است. هيچ كس نيست جز موسى بن جعفر(عليهما السلام) كه به تو چنين دستورى داده است. گفتم: مرا با موسى بن جعفر چه كار است؟ گفت: اين سخن را كنار بگذار، به خدا سوگند اگر نه اين بود كه با ما دوست باشى، همانا تو را مى كشتم.»(749)

آرى، همين مواضع به حق امام كاظم(عليه السلام) بود كه هارون الرشيد لحظه اى از فكروى بيرون نمى رفت. بدين جهت به بهانه هاى مختلف فشارهاى خود را عليه امام آغاز كرد و در نتيجه امام را در طول چهارده سال گرفتار زندانها و سياهچال هاىخود ساخت.

امام كاظم(عليه السلام) در دوران رنج و فشار

هنوز بيست سال از عمر گرانبهاى امام كاظم(عليه السلام) نگذشته بود كه دوران ظلم و اختناق عباسى بر ضدّ امام صادق(عليه السلام) آغاز شد و اين محدوديتها، اگر چه پس از شهادت امام صادق نسبت به امام كاظم(عليهما السلام) كم شد و منصور عباسى در روزهاى باقى مانده از خلافتش ظاهراً با حضرت موسى بن جعفر(عليهما السلام) كارى نداشت و همچنين در سال هاى خلافت مهدى و هادى عباسى، اگر چه امام را به عراق احضار و زندانى كردند، امّا اين فشارها با ديدن برخى معجزات، كم شد

و آنان مجبور شدند امام را آزاد كرده و به مدينه برگردانند. ولى با روى كار آمدن هارون الرشيد، دوران رنج و محنت امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) شروع شد و آنچنان عرصه را بر امام تنگ كردند كه آن حضرت عمر خود را در بدترين و تاريك ترين زندانها و سياه چالها سپرى كرد.

انگيزه حاكمان بنى عباس


دليل اينكه حاكمان جور ـ به خصوص هارون الرشيد ـ اين محدويتها را نسبت به امام كاظم به وجود آوردند، بسيار روشن است; زيرا شواهد تاريخى زيادى داريم كه اينان حتى از سايه امامان معصوم(عليهم السلام) هراس داشتند، بدين جهت با ايراد اتهام به امام، آن زمينه را فراهم كرده و سال ها امام را در زندان نگه داشتند.

1. حسد خلفاى عباسى
يكى از مهمترين عوامل اين فشارها از سوى هارون الرشيد، اين بود كه وى نمى توانست شخصيت والاى امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) را تحمّل كند و از اينكه مى ديد امام در قلب مردم جاى گرفته و خود هيچ جايگاه مردمى ندارد، به شدت خشمگين شده، كينه امام را به دل گرفته بود و اين كينه ها وقتى شعلهور مى شد و زبانه مى كشيد، كه مجبور بودند در برابر امام تعظيم كنند. هارون گفت: اگر من خليفه هستم پس چرا مردم از موسى بن جعفر احترام فوق العاده مى كنند؟! چرا مردم به آنها فرزند رسول خدا مى گويند و چرا بايد در جايگاه رفيع علمى قرار گيرند؟!

بدين جهت، گاهى كه پرسشهايى از امام كاظم(عليه السلام) مى كرد و جواب قانع كننده مى شنيد، اگر چه سكوت مى كرد امّا در درون به شدّت عصبانى بود.

عجيب است، با اينكه امام به هيچ وجه حاضر نبود به بسيارى از پرسشهاى هارون پاسخ بدهد; چرا كه مى دانست كينه او بيشتر مى شود، امّا هارون با اصرار زياد به دنبال پاسخ پرسشهاى خود بود. از اين رو، امام نخست از او امان مى خواست تا اگر پاسخ مورد رضايت او نبود خشم خود را فرونشاند و دست به كار احمقانه اى نزند.

و در اينجا مى توان به گفت وگوى امام كاظم(عليه السلام) و هارون الرشيد و پرسشهاى وى از امام اشاره كرد; همانند سؤال از حدود فدك(750) و سؤال از اينكه: چرا با وجود عباس عموى پيامبر، على بن ابى طالب پسر عموى پيامبر از او ارث مى برد و چرا به شما فرزند رسول خدا مى گويند در حالى كه شما فرزند على و فاطمه هستيد و ده ها پرسش ديگر كه در تاريخ زندگى امام آمده است.(751)

2. هراس از موقعيت اجتماعى امام
دومين مسأله اى كه هارون را وادار به چنين كارهايى مى كرد، اين بود كه مى ديدامام كاظم(عليه السلام) نه تنها در ميان مردم حضور دارد، بلكه بسيارى از كارگزاران به او ارادت خاصى دارند و گزارش هاى ديگران درباره آن حضرت، هارون را به شدت نگران ساخته بود. او فكر مى كرد كه امام با اين موقعيت اجتماعى كه دارد، درآينده نزديك بر او شورش كرده و خلافت را از دست عباسيان غاصب خارج خواهد كرد.

از اين رو، مى بينيم از هرگونه سازش و سعايت عليه امام به شدت استقبال مى كرد و تا مطمئن نمى شد كه گزارش دروغ است، دست بردار نبود. گاهى اين گزارش ها عليه يكى از كارگزاران خود بود، مانند على بن يقطين كه وى رابطه مخفيانه و صميمى با امام موسى بن جعفر(عليهما السلام)داشت. او از اين گزارشها به شدّت نگران مى شد و شبانه روز آنها را پى گيرى مى كرد.

در اينجا مى توان به نقشه مرموزانه و خباثت آميز يحياى برمكى براى حفظ وزارت خود و خاندانش كه از رشد جعفربن محمد اشعث، استاد امين عباسى، به شدّت واهمه داشت نام برد. يحياى برمكى كار را به جايى رساند كه هارون الرشيد را عليه امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) تحريك كرد و موجب بازداشت طولانى وى گرديد، كه سرانجام به شهادت آن حضرت منتهى شد.(752)


صفحه 338

دستگيرى و بازداشت امام(عليه السلام)

سعايت و تلاش فرومايگانى چون يحياى برمكى، اثر خود را گذاشت و سرانجام، هارون الرشيد در سال 179(1) در سفرى كه به مكه و مدينه داشت، نزد قبر پيامبر آمد و با ايراد اتهام عليه امام كاظم(عليه السلام) مبنى بر اينكه آن حضرت مى خواهد در ميان امّت پيامبر دست به جنگ وخونريزى بزند! اعلام كرد كه او را دستگير كرده، به زندان روانه خواهيم كرد.(2) و به دنبال اين سخن، دستور داد كه امام را دستگير كرده، كشان كشان از مسجد بيرون آورده و شبانه نزد هارون بردند. تا چشم هارون به امام(عليه السلام) افتاد، ناسزا گفت. سپس دستور داد تا دو محمل به سوى بغداد و بصره ترتيب دهند وبراى اينكه مردم مدينه ندانند امام را به كجا مى برند، دستهاى آن حضرت را بسته سوار بر محمل، راهىِ بصره كردند.(3)

/ 79