مادر - ره توشه عتبات عالیات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ره توشه عتبات عالیات - نسخه متنی

ج‍م‍ع‍ی‌ از ن‍وی‍س‍ن‍دگ‍ان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مادر

مادر مختار زنى به نام «دومه» دختر عمرو بن وهب بن معتب است كه در جريانى شگفت به ازدواج ابوعبيده درآمد.

ابوعبيده در خواب ديد گوينده اى به او مى گويد: براى ازدواج به سراغ «دومه» برو . در اين صورت هيچ ملامت گرى تو را سرزنش نخواهد كرد. ابوعبيده اين خواب را با نزديكانش در ميان گذاشت و با مشورت آنها و تأييد صلاحيت خاندان و شخص دومه توسط نزديكانش به خواستگارى وى مى رود و اين ازدواج سر مى گيرد.

شگفت تر آنكه مادر در ادامه زندگى دوبار آينده درخشان فرزند خود مختار را مى بيند و بشارت عظمت و سيادت آينده وى را مى شنود.

دومه همسر شهيد و نيز مادر سه شهيد است. وى عمرى طولانى كرد و تا هنگام شهادت مختار در كنار وى بود. در آخرين لحظات زندگى مختار، كه همگى در محاصره بودند، كسى به دومه پيشنهاد كرد او را به دوش كشد و از مهلكه بيرون ببرد كه دومه با شجاعت تمام پيشنهاد فرار را رد كرد و تمام مصيبتهاى بعدى را با آغوش باز استقبال كرد.

دوران كودكى


دوران كودكى مختار با ديگر كودكانِ هم سن و سال وى تفاوت بسيار داشته است. از دوران كودكىِ افرادِ بزرگ معمولاً آگاهى زيادى در دست نيست، اما چند حادثه بسيار مهم، دوران كودكى مختار را قابل توجه كرده است و نشان مى دهد او در آن زمان نيز با توجه به ويژگى هاى شخصى و نيز خانوادگى اش مورد توجه بوده است.

در اوان صباوت، وى را به محضر اميرالمؤمنين(عليه السلام) آوردند، مولى او را بر زانوى خويش نشانيد و دستى از محبت بر سر وى كشيد و دوبار گفت: يا كيّس يا كيّس. اى هوشمند، اى زرنگ. اين مدال افتخار علوى، در تاريخ به نام وى ماندگار شده است.

از صحنه هاى مهم تاريخى كه مختار در دوران كودكى حضور داشته، حادثه بزرگ غدير خم است كه در آنجا رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) اميرمؤمنان على(عليه السلام) را به خلافت و جانشينى خود نصب كرد و از مردم بر اين ولايت پيمان گرفت. مختار در يازده سالكى اين حادثه را از نزديك ديد.

پس از شهادت پدر و بازگشت پيروزمندانه لشكر اسلام از جبهه نبرد، هركس به وطن خود بازگشت. اما مختار به طائف برنگشت بلكه به شهر مدينه آمد و در آنجا ماندگار شد و معارف اسلامى را از محضر اميرمؤمنان(عليه السلام) فراگرفت.

روزگار كمال


پس از گذشت دوران تلخِ خانه نشينىِ على(عليه السلام) ، چون انقلاب خونين به راه افتاد و غاصبان خلع شدند و مردم براى بيعت به درِ خانه على آمدند، مختار نيز كه مردى چهل ساله بود، در ميان آن بيعت كنندگان حضور داشت.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) با استقرار بر كرسى خلافت، افرادى را براى تصدّى مناصب حكومتى تعيين كرد. برخى استانداران نالايقِ گذشته را عزل نمود و برخى افراد لايق را در سمت خود باقى گذارد. يكى از كسانى كه توسط مولى در سمت خويش ابقا شد، سعدبن مسعود ثقفى، عموى مختار بود كه تا پايان عمر اميرالمؤمنين(عليه السلام) سمت استاندارى مدائن را به عهده داشت.

سعد اين بار كه حكم را از دست مولى دريافت كرد، مختار را با خود به مدائن برد و هرگاه براى مأموريتى يا سفرى از مدائن خارج مى شد، مختار را به عنوان جانشين و نماينده خود تعيين مى كرد.

پس از شهادت اميرمؤمنان(عليه السلام) امام حسن مجتبى(عليه السلام) نيز سعدبن مسعود را در استاندارى مدائن تثبيت كرد. چون امام حسن(عليه السلام) براى جنگ با معاويه به طرف مدائن آمد با خيانت فرماندهان لشكر خود رو به رو شد و با توطئه هاى مختلف جاسوسان معاويه و خوارج مواجه گشت، لشكرش درهم ريخت و اموالش به غارت رفت و آن حضرت نيز توسط يكى از منافقان مجروح شد و به ناچار به شهر مدائن آمد و در سراى استاندار خود، سعدبن مسعود ثقفى منزل گزيد

تا ضمن معالجه، به بررسى اوضاع جبهه و لشكر خود و سازماندهى مجدّد آنها بپردازد. در اين هنگام مختار كه از خيانت افراد مختلف در بيم و هراس به سر مى برد، براى حفاظت از جان امام، حتى از عموى خويش مى ترسيد و از بيم خيانت وى، با شريك بن اعور به مشورت پرداخت و در فرجام با طرح يك نقشه، وى را آزمود; بدين گونه كه به عمويش پيشنهاد كرد اكنون كه معاويه پول بسيارى را در مقابل تسليم كردن حسن بن على(عليهما السلام) مى پردازد بيا تا او را دستگير كنيم و تحويل معاويه دهيم. اما عموى غيرتمند وى برآشفت و با شدّت تمام با مختار برخورد كرد. برخى سرّ اين حادثه را درنيافته اند و آن را دليل بر خيانت مختار دانسته اند.

در همين دوران، بسيار حساس و خطرناك، قنبر غلام اميرمؤمنان(عليه السلام) وارد خانه شد و گفت: در راه شترى رم كرده، سوار خود را بر زمين كوفته و كشته بود و شگفت آنكه چون براى شناخت سوار اقدام به بررسى محتويات لباس او كردم، اين نامه و بسته را در لباس او يافتم. آنگاه نامه و بسته را تقديم امام كرد. حضرت نامه را خواند و به كنارى نهاد. ابن عباس دست به سوى نامه برد و چون مخالفتى از امام نديد، آن را خواند و ديد نامه از سوى معاويه و براى غلام امام حسن(عليه السلام) به نام اسماعيل است. معاويه در اين نامه به اسماعيل كه عامل نفوذى او بوده، فرمان داده بود توسّط زهرى كه در بسته همراه وجود دارد، امام حسن را مسموم كن. چون خيانت اسماعيل و نفوذى بودن وى محرز شد، مختار اسماعيل را دستگير و اعدام كرد.

پيمان شكنى و سست عنصرى مردم، امام حسن(عليه السلام) را وادار به امضاى صلح نامه كرد. امام حسن(عليه السلام) از كوفه به مدينه هجرت نمود و ده سال را مانند پدرش على(عليه السلام) خار در چشم و استخوان در گلو سكوت كرد. در اين مدت، مختار نيز به دهكده خود «حظرينه» در كنار كوفه پناهنده شد و در انزوا به سر برد.

دوران انقلاب


در سال شصت هجرى، دوران حكومت معاويه به سرآمد و وى رهسپار دوزخ شد. با مرگ وى مردم كوفه نامه هاى بسيارى به امام حسين(عليه السلام) نوشتند و خواستار قيام آن حضرت و تشكيل حكومتى علوى شدند. يكى از نويسندگان نامه، مختار است.

امام حسين(عليه السلام) در پاسخ به اين دعوت، پسر عمويش مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد و مسلم در آغاز ورود به كوفه به خانه مختار وارد شد و مختار چونانسردارى وفادار به خدمتگزارى نماينده امام حسين(عليه السلام) اقدام كرد. او در فراهم آوردن زمنيه انقلاب حسينى تلاش مى كرد و به اطراف كوفه سفر كرده، مردم را به اين دعوت فرا مى خواند.

نقشه قيام با دقت تمام طراحى شده بود، اما حوادثى چند نقشه قبلى اين قيام و اقدام را به هم ريخت و مسلم بن عقيل به ناچار از خانه مختار به خانه هانى رفت و زندگى مخفيانه اى را آغاز كرد و در شبى كه مختار به اطراف كوفه رفته بود، قيام را آغاز كرد.

مختار با شنيدن خبر آغاز قيام، پرچم سبزى بسته و همراه اندك ياران خود به سمت كوفه شتافت و با گروهى از سربازان حكومت درگير شد و فرمانده آنان را به قتل رساند ولى متأسفانه آگاه مى شود كه مسلم بن عقيل در داخل شهر كشته شده و توفان انقلاب درهم شكسته شده است.

از اين رو، مختار به افراد خود فرمان مى دهد، پراكنده شوند تا پس از بررسى كامل، اقدام عملى خود را آغاز كنند.

مختار وارد شهر كوفه مى شود. اوضاع را بسيار آشفته مى بيند. تمامىِ شرايط به نفع حكومت يزيدى تغيير كرده است. به ناچار به عمرو بن حريث پناه مى برد و عمرو فرداى آن روز مختار را نزد عبيدالله بن زياد حاكم كوفه مى برد تا هم خود از اتهام همكارى با مختار و مسلم تبرئه شود و هم در صورت امكان مختار را از مرگ برهاند.

عبيدالله با خشونت تمام با مختار برخورد كرده و حتى صورت وى را با پرتاب عصايى آهنين مجروح مى كند، آنگاه، دستور مى دهد وى را به زندان ببرند.

زندان عشق


دوران زندان مختار بسيار دوران سخت و جانگدازى بود; خيانت مردم كوفه به شدّت روح مختار را مى آزرد. اهانتهاى عبيدالله بن زياد نمكى ديگر بر اين زخم بود; از سويى نيز جراحت صورت مختار، كه حتى اجازه معالجه و نظافت آن را به او نداده بودند، آزارش مى داد. زندان، بسيار مخوف، نمناك و در زير زمين بود. دستها و گردن او با زنجيرى سنگين به هم بسته بود و اين همه، وضعيت ناراحت كننده اى ايجاد مى كرد.

اما در اين ميان يك بارقه روشن، تمامىِ اين غصه ها را از ياد مختار برد و نور اميد را در دل وى زنده كرد. او در زندان با ميثم تمّار، صحابى مشهور اميرمؤمنان(عليه السلام)ملاقات كرد. ميثم از شهادت خود و نيز قدرت گرفتن مختار و پيروزى بر عبيدالله بن زياد خبر داد و گفت: تو پايت را به صورت و پيشانى وى خواهى نهاد.

مختار مى دانست كه ميثم صاحب سرّ على است و از سوى ديگر جريان شهادت ميثم نيز شاهد صدق مدّعا شد. از آن روز به بعد، مختار بارها از پيروزى خود بر عبيدالله بن زياد سخن گفت. مختار از زندان نامه اى به شوهر خواهرش «عبدالله بن عمر» نوشت و آن را با نقشه اى شگفت و ماهرانه به دست عبدالله رساند. عبدالله نيز نامه اى به يزيد نوشت و درخواست آزادى مختار را كرد.

عبيدالله تصميم جدّى بر كشتن مختار داشت كه نامه يزيد به دست وى رسيد. در آن نامه فرمان آزادى مختار نوشته شده بود. از اين رو، عبيدالله به ناچار مختار را آزاد كرد. البته اين آزادى به معناى تسليم شدن مختار در مقابل حكم يزيد نيست، بلكه در نخستين جمعه پس از آزادى، چون عبيدالله بن زياد در خطبه نماز جمعه به امام حسين(عليه السلام) اهانت كرد، مختار با صدايى رسا و بدون هراس، به شدت با حاكم زورگو و دروغگوى كوفه برخورد كرد و عبيدالله از همان جايگاهِ نماز، عصاى خويش را به طرف مختار پرت كرد، عصا به سر مختار خورد و آن را شكست.

مختار و زبيريان


مختار از كوفه آهنگ كعبه كرد، آن روزها عبدالله بن زبير در مكه عَلَم مخالفت با حكومت اموى را برافراشته بود. مختار به او پيشنهادهايى داد ولى چون عبدالله از آنها استقبال جدّى نكرد، مختار از او روى برگرداند و پس از زيارت كعبه به طائف رفت و مدتى را در محضر محمّدبن حنفيه به سر برد. شبها جلساتى تشكيل داده نقشه هاى خود را براى افراد تشريح مى كرد. پس از يك سال توقف در طائف، بار ديگر به مكه بازگشت. اين بار عبدالله بن زبير به سراغ مختار فرستاد و اين دو، حركتى هماهنگ براى نابودى حكومت امويان آغاز كردند.

مختار در اين دوران، سردارى شجاع بود كه با رشادت تمام، با نيروهاى اعزامى يزيد جنگيد. در گير و دار جنگ، يزيد به جهنم واصل شد و با مرگ يزيد، لشكر اموى محاصره مكه را رها كردند.

مختار از مكه آهنگ كوفه كرد و برخى گفته اند عبدالله بن زبير او را به عنوان نماينده خود به آن شهر فرستاد. مختار پيش از سفر به كوفه، به محضر محمدبن حنفيه، فرزند اميرمؤمنان(عليه السلام) شتافت و از راهنمايى هاى او بهره جست و اجازه قيام عليه حكومت را گرفت. برخى با شواهد بسيار، معتقدند در اينجا مقصود اصلى مختار گرفتن اجازه امام سجاد(عليه السلام) بوده ولى براى رعايت تقيه اين اجازه و راهنمايى ها از كانال محمدبن حنفيه انجام گرفته است.

محمدبن حنفيه به عنوان علامت و نشانه صداقت مختار در نمايندگى از او، انگشترى خود را به مختار تحويل داد.

مختار در سفر به كوفه، ابتدا به كربلا رفت و با قبر امام حسين(عليه السلام) تجديد پيمان كرد.

مختار و توّابين


مردم كوفه، پس از خيانت و سكوت غمبار خود، در جريان قيام مسلم بن عقيل و پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) و بهويژه پس از روشنگرى هاى كاروان اسراى اهل بيت(عليهم السلام)به فكر قيام عليه حكومت اموى و جبران بىوفايى قبل افتادند. رهبرى اين قيام را سليمان بن صُرد خُزاعى به عهده داشت. مختار نيز بارها در مجالس مختلف مردم را به اين قيام و اقدام فراخوانده بود، ولى در نقشه و نيز در فرماندهى اين قيام نظرياتى داشت

كه مورد توجه قيام كنندگان قرار نگرفت و اين قيام، همانگونه كه مختار پيش بينى كرده بود، بدون دستاورد مهمى و با شهادت تعداد بسيارى به پايان رسيد. لازم به يادآورى است كه قبل از قيام و هجرت توّابين براى جنگ با لشكر عبيدالله بن زياد، استاندار كوفه كه از طرف عبدالله بن زبير منصوب شده بود، با اغواى برخى افراد، مختار را دستگير كرده و به زندان افكنده بود. بدين سان، در هنگام حركت تاريخى توّابين، مختار در زندان به سر مى برد.

ولى پس از شكست توابين وبازگشت تعداد اندكى، مختار كوشيد با ارسال نامه اى از زندان، روحيه شكست خورده آنان را بازسازى كرده به پيروزى در آينده اميدوار سازد.

مختار براى رهايى از زندان، باز هم به شوهر خواهرش عبدالله بن عمر نامه اى نوشت و عبدالله بن عمر نيز با نوشتن نامه اى به حاكم كوفه خواستار آزادى مختار شد. حاكم كوفه با توجه به شخصيت مهم و تاريخى و نقش عمومى عبدالله بن عمر تصميم به آزادى مختار گرفت ولى قبل از آزادى، از مختار پيمان گرفت دست به هيچ قيام و اقدامى نزند; پيمانى كه مختار در نخستين لحظات آزادى، عدم پايبندى خود به آن را اعلام كرد.

مختار و قيام آزادى بخش


مختار با آزادى از زندان، نقشه خود را آرام آرام براى قيام، با مردم در ميانگذاشت. مردم كوفه براى اطمينان يافتن از ادعاى مختار، كه از طرف محمدبن حنفيه مأموريت داشت، گروهى را به مدينه فرستادند و بالاخره پس از ملاقات با محمدبن حنفيه و سپس ملاقات با امام سجاد(عليه السلام) دريافتند كه حركت مختار از جانب امام سجاد(عليه السلام)تأييد شده است. مختار براى وزارت خود از ابراهيم بن مالك اشتر، كه داراى خاندانى نامدار و پدرى ارجمند و خود نيز شخصيت والايى است، دعوت مى كند و اين دعوت پذيرفته مى شود.

نقشه قيام آماده شد و دو شب به وقت موعود باقى بود كه رييس پليس كوفه از تحرّكاتى مشكوك با خبر مى شود و سر راه را بر ابراهيم بن مالك اشتر مى بندد و بالاخره با كشته شدن فرمانده پليس به دست ابراهيم بن مالك اشتر قيام به صورت پيش بينى نشده اى جلو مى افتد.

فريادهاى: «يا لَثاراتِ الْحُسَينِ»; «اى خون خواهان حسين» و «يا مَنْصُورُ أَمِتْ»; «اى پيروزمند، بكش» سراسر كوفه را فراگرفت و استاندارى به محاصره نيروهاى مختار درآمد. پس از سه روز محاصره، استاندار با لباس زنانه از آنجا گريخت و بقيه نيروها تسليم شدند. البته نيروهاى مختار پناهگاه استاندار مخلوع را يافتند و او را به مختار تحويل دادند ولى مختار كريمانه با دادن مبلغى پول او را تشويق به ترك كوفه كرد. شهر كوفه در اختيار مختار قرار گرفت و او اولين خطبه خويش را در سپيده دم پيروزى ايراد كرد و هدف خود را خونخواهى اهل بيت رسول الله(عليهم السلام) اعلام نمود.

مردم پس از خطبه، براى بيعت با مختار هجوم آوردند.

مردم بصره نيز به پشتيبانى مختار قيام كردند ولى در مقابل دشمن نتوانستند به پيروزى دست يابند. در نهايت توافق شد، نيروهاى موافق مختار شهر بصره را به مقصد كوفه ترك كنند. مختار در نخستين گامِ پيروزى نشان داد كه به دنبال حكومتى علوى است. بيت المال را به طور مساوى و با عدم رعايت شيوه پيشنيان ـ كه بر اساس تبعيضنژادى و برترى عرب تقسيم مى كردند ـ ميان مردم توزيع مى نمود و اين يكى از نشانه هاى چنين حكومتى بود.

وى فرماندهان مختلف را منصوب كرد و قضاوت را خود عهده دار شد ولى در ادامه حكومت، اشتغالات مختلف فرصت رسيدگى به قضاوت را به وى نمى داد، ازاين رو، فرمان قضاوت را به نام شريح صادر كرد ولى با انتقاد افراد او را عزل كرد. فرمان را به نام عبدالله بن عتبة بن مسعود صادر نمود.

اولين نبرد


شام به عنوان پايتخت حكومت اموى، اولين يورش را به سوى شهر آزاد شده كوفه آغاز كرد. لشكر سهمگين هشتاد هزار نفرى، به فرماندهى عبيدالله بن زياد به سوى كوفه گسيل شد.

از طرف مختار سه هزار نفر به فرماندهى يزيدبن انس حركت كردند و با شش هزار نيروى مقدم دشمن برخورد كرده، آنها را شكست سختى دادند. مجدداً نيروى سه هزار نفرى بعدى دشمن با آنها درگير شد كه آنها نيز به سختى شكست خوردند، ولى فرمانده لشكر مختار كه در اثر بيمارى از دنيا رفت، فرمانده بعدى با توجه به كثرت لشكر دشمن، صلاح را در عقب نشينى شبانه به كوفه ديد. دشمنان مختار در داخل شهر شايعه افكنى كرده و به شدت مردم را ترساندند. مختار لشكر اصلى را به فرماندهى ابراهيم بن مالك اشتر روانه كرد.

با بيرون رفتن تعداد عظيمى از ياران مختار، ضدّ انقلاب داخلى دست به كودتا زد و صحنه را بر مختار تنگ كرد. ابراهيم از جريان با خبر شد، مجدداً به كوفه برگشت و شورش را سركوب كرد و به صحنه جنگ بازگشت. جنگى شگفت درگرفت كه با شكست كامل لشكر شام و كشته شدن عبيدالله بن زياد همراه بود.

مختار خود نيز به صحنه جنگ رفت و پاى بر صورت عبيدالله بن زياد گذاشت و در مسجد مدائن سخنرانى كرد. مختار پس از كودتاى نافرجام ضدّ انقلاب، زمينه را براى تصفيه عناصر ناسالم و جنايتكارانى كه دستشان به خون امام حسين(عليه السلام) و يارانش آلوده بود، مناسب ديد و دادگاه عدل اسلامى را سرپا كرد. تعداد بسيار زيادى از اين جنايت پيشگان مانند: عمر سعد، خولى، سنان بن انس، حرمله، عمروبن حجاج و شمر را به مجازات رسانيد. اموال برخى را مصادره كرد و خانه تعدادى را تخريب نمود.

مختار و نبرد آخرين


اكنون مختار توانسته بود، جبهه اوّل نفاق امويان را به شكستى ذلّت آميز بكشاند ولى رقيب دوم و جبهه دوم نفاق، ياران عبدالله بن زبير بودند كه اكنون خود را آماده نبرد با مختار مى كردند.

عبدالله بن زبير، زاهد نمايى كه از عوامل اصلى به راه انداخن جنگ جمل عليه اميرمؤمنان(عليه السلام) بود. او كسى است كه قصد از بين بردن تمامى اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) را داشت. او در پناه كعبه جاى گرفت و در لباس دين، به فكر گرفتن دنيا بود. عبدالله بن زبير برادرش مصعب بن زبير را به بصره، كه آن زمان جايگاه برخى جنايت كاران فرارى و قاتلان امام حسين(عليه السلام)و ياران او; مانند محمدبن اشعث و شبث بن ربعى شده بود، روانه كرد.

مختار باز هم كوشيد زبيريان را به اتحاد در مقابل كافركيشان اموى فرا خواند ولى زبيريان ابتدا اين وعده را پذيرفتند ولى در نقشه خائنانه اى، لشكريان مختار را كشتند و سپس به كوفه حمله كردند. مختار لشكرى را به مقابله آنان فرستاد ولى آنها شكست خوردند و توسط مصعب بن زبير به طرز فجيعى كشته شدند. به زخمى ها و فرارى ها نيز امان داده نشد.

باقى ماندگان به داخل شهر گريختند و در كاخ استاندارى پناه گرفتند. دشمن چهار ماه كاخ استاندارى را محاصره كرد و آب و نان را بر روى آنان بست.

برخى از مردم كوفه نيز با دشمن همداستان شدند، هر روز مختار و گروهى از يارانش بيرون آمده، با دشمن مى جنگيدند ولى از بام ها هم برخى از مردم آنها را مورد هجوم قرار مى دادند.

مرگى در عطر و نور


طولانى شدن مدت محاصره، برخى از ياران مختار را به ستوه آورد. مختار پيشنهاد كرد مردانه به دشمن حمله كنيم و شربت شهادت بنوشيم و گرنه مرگى ذليلانه در انتظار خواهد بود، اما بسيارى از ياران مختار حرف او را نپذيرفتند. مختار غسل كرده، خود را خوشبو كرد و با 20 نفر از يارانش به دل دشمن زد. تمامى ياران مختار كشته شدند و او تنهاى تنها مانده بود، ولى دليرانه مى جنگيد و تن مجروح خود را بدين سمت و بدان سوى مى كشاند. شگفتا! پيرمردى شصت و هفت ساله و اين گونه استقامت و شجاعت، آن هم با دهانى روزه دار، گويى تصميم گرفته بود روزه خويش را در ضيافت خانه خاص الهى بشكند و بر سر سفره { ...عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ} افطار كند.

روز نيمه ماه مبارك رمضان بود كه مختار به بزم لقاءالله بار يافت. البته برخى روز چهاردهم و گروهى روز شانزدهم را روز شهادت مختار مى دانند; چنانكه برخى نيز سال شهادت را سال 67، گروهى 66 و برخى 69 ذكر كرده اند.

دشمنان كينه توز، چون بر بدن مختار دست يافتند، آن را قطعه قطعه كردند و دستش را بريده، بر ديوار مسجد كوفه، با ميخى آهنين كوبيدند و اين دست تا زمان حجاج بن يوسف ثقفى باقى ماند و در آن زمان به فرمان حجّاج پايين آورده و دفن شد.

مصعب بن زبير پس از كشتن مختار، تمامى ياران او را كه به آنها امان داده بود، نيز كشت و سپس به كشتار مردم كوفه پرداخت. او ابتدا قصد داشت تنها ايرانيان را، كه شش هزار و سيصد نفر بودند، بكشد ولى يارانش به او گفتند فرقى ميان عرب و عجم اينان نيست. همگى دوستدار على هستند. در اين روز مصعب هفت هزار نفر را كشت و بقيه خاندان مختار را واداشت به او ناسزا بگويند. برخى گفتند و وارهيدند و برخى شجاعانه ايستادند و جان دادند. يكى از آنان همسر شجاع مختار، دختر نعمان بن بشير بود كه دست بسته به شهادت رسيد.

مختار در سال نخست هجرى به دنيا آمد. در سال 11 هجرى در حَجّة الوداع شركت كرد. در سال سيزدهم هجرى از مدائن هجرت كرد و در مدينه ماندگار شد. در سال چهل و يك همراه اميرمؤمنان(عليه السلام) به كوفه هجرت كرد و بالاخره در سال شصت و هفت هجرى در كوفه به شهادت رسيد.

قبر او اكنون در جوار مسجد كوفه، در كنار دو شهيد ديگر فدايى امام حسين(عليه السلام)مسلم بن عقيل و هانى بن عروه زيارتگاه عاشقان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) است.






/ 79