حضور در خون
در دهه پنجاه، كه دوران امامت حضرت ابا عبدالله الحسين(عليه السلام) بود، زينب كبرى بنا به اقتضاى زمان، حضور اجتماعى زن و حماسىِ خويش را به گونه اى احسن و اكمل به قضاوت تاريخ گذاشت و در دفاع از حريم ولايت و آرمانهاى امامت، كه در وجود برادرش امام حسين(عليه السلام) متجلّى شده بود، تصميم به فداكارى و ايثار گرفت. وقتى اباعبدالله(عليه السلام) آهنگ خروج از مدينه كرد و قامت قيام بر ضد حكومت يزيدى بست.او جزو اوّلين كسانى بود كه نداى امام را لبيك گفت و در كاروان خونين كربلا جايگاه ويژه اى را به خود اختصاص داد; چنانكه فداكارى هاى اين بانوى نستوه در طول نهضت عاشورا بسيار راه گشا و تعيين كننده شد. وجود او در اين عرصه، به حق، قوّت قلب بازماندگان امام حسين(عليه السلام) و مايه دلگرمى و اميد و نشاط زنان و كودكان بى پناه بود. روز عاشورا چون همه مردان بنى هاشم و اصحاب به شهادت رسيدند و زنان و كودكان چشم به راه بازگشت امام حسين از ميدان جنگ بودند.
ناگهان با يال و كوپال خونينِ اسب امام روبرو شدند كه خبر شهادت سوارش را به خيمه ها آورده بود. در اين هنگام، حضور حماسى حضرت زينب، داغديدگان را تسلّى مى داد و تنها پناهِ زنان و كودكانِ بى پناه و حيرت زده شده بود.
بعد از واقعه جانگداز كربلا، مسؤوليت او سنگين تر و سرنوشت سازتر شد، سرپرستى كاروان اسرا، پرستارى از امام سجاد(عليه السلام) و از همه مهمتر، افشاگرى ها و خطبه هاى آتشين او در شهر كوفه و شام بر ضدّ دستگاه يزيدى، نهضت برادرش را به بار نشاند. طنين صداى او، خطبه هاى پدرش امام على(عليه السلام) را تداعى مى كرد. در مجلس كوفه وقتى ابن زياد با لحن تمسخر و طعنه، شكست ظاهرى لشكر امام حسين(عليه السلام) را به رخ آن بانوى فرزانه كشيد، زينب با ديد عرفانى عميق، شهادت هفتاد تن از ياران پاك و پيامدهاى ناگوار آن را، جميل(509) و مثبت ارزيابى كرد و خطاب به آن پليد گفت:
«سپاس خداى را كه ما اهل بيت را به خاطر محمد(صلى الله عليه وآله) كرامت بخشيد و از پليدى ها رهانيد و رسوايى و نابودى از آن فاسقان فاجر و بد كاران دروغگو است و ما غير آنانيم.»(510)
جواب دندان شكن زينب، ابن زياد را به خشم و اضطراب وا داشت. او دستور داد آن بانو را به شهادت برسانند اما برخى اطرافيان مانع اين جنايت شدند; همچنانكه اين بانوى بزرگ، وقتى در مجلس شام لب به سخن گشود، با استدلال هاى متين و كوبنده اش او را براى هميشه در تاريخ رسوا كرد. آنها اجازه يافتند به مدت سه روز در شام براى شهداى خويش مجلس عزا برپا كنند(511) و بعد به دستور يزيد، مردى به نام بشيربن جذلم مأموريت يافت تا كاروان اسرا را با احترام به مدينه برساند.
بازگشت به مدينه
هنگام بازگشت از شام به مدينه، كاروان اسيران راه خود را از كربلا عبور داد.(512) وقتى بر بالاى قبور شهيدان رسيدند، زنان و كودكان بى اختيار خود را از پشت ناقه ها بر خاك خونين كربلا انداختند و با شهيدان به زمزمه پرداختند. زينب كبرى بر بالين برادرش، زنان و كودكانى را كه در روز عاشورا از امام حسين به امانت گرفته بود، يك يك تحويل مى داد، اما وقتى نوبت به دختر نازنين، حضرت رقيه رسيد، سخت احساس تأسف و شرمندگى كرد; زيرا اين دختر در شام از دنيا رفته بود و حضرت زينب با دستان خويش برادر زاده اش را در گوشه خرابه اى به خاك سپرده بود و...
سپس كاروان به سوى مدينه به راه افتاد. زينب اگر چه جسمش كاملاً نحيف، ضعيف و قدش خميده شده بود، اما همچنان روح پر نشاط و قوى و اراده اى آهنين داشت; چنانكه از امام زين العابدين(عليه السلام) نقل شده كه عمه اش زينب در اين مسافرتها با همه تلخى ها و دشوارى هايش، هرگز نماز شبش ترك نمى شد.(513) او هنگام خروج از مدينه در حالى كه برادران و برادر زادگان و اصحاب، اطرافش را گرفته بودند و با تمام شكوه و احترام سوار كجاوه اش مى كردند و در وقت اُتراق در منازل، با عزت و عظمت از آن پايين مى آوردند و در خيمه اى ويژه ساكن مى شد، اما هنگام برگشت، در حالى وارد شهر مدينه مى شد كه دشمن همه اين امتازات ظاهرى را از وى گرفته بود و او ظاهرى بس آشفته و حالى پريشان داشت ولى در باطن بسيار خوشحال و مطمئن به نظر مى رسيد; چرا كه به وظيفه الهى و تاريخى خود به شايسته ترين وجه عمل كرده بود.
وفات
زينب كبرى، بعد از واقعه كربلا، چند سال هم دوران امامت حضرت سجاد(عليه السلام) را درك كرد. برخى نوشته اند، چون در مدينه قحطى پيش آمد، همراه شوهرش عبدالله بن جعفر به شام رفتند و در همانجا ماندگار شدند تا اينكه حضرت زينب در سال 63 و به نقلى 65 هجرى چشم از جهان فرو بست.(514) حرم با صفاى اين بانوى بزرگ، اكنون در كشور سوريه، منطقه «زينبيه» هر روز ميزبان هزاران عاشق و دل سوخته و پر شكسته است كه از سراسر جهان بدانجا مشرف شده و با زبانحال خويش چنين مى سرايند:
سِرّ نى در نينوا مى ماند اگر زينب نبود
چهره سرخ حقيقت بعد ازآن توفان رنگ
چشمه فرياد مظلوميتِ لب تشنگان
خيمه اى زخمى ترين فرياد، در چنگ سكوت
دراطلاع داغ على اصغر استخوان اشگ سرخ
ذوالجناح داد خواهى، بى سرا و بى لگام
در عبور از بستر تاريخ، سيل انقلاب
پشت كوه فتنه ها مى ماند اگر زينب نبود(515)
كربلا در كربلا مى ماند اگر زينب نبود
پشت ابرى از ريا مى ماند اگر زينب نبود
در كوير تفته، جا مى ماند اگر زينب نبود
از طراز نغمه وا مى ماند اگر زينب نبود
در گلوى چشمها مى ماند اگر زينب نبود
در بيابانها رها مى ماند اگر زينب نبود
پشت كوه فتنه هامى مانداگرزينب نبود(515)
پشت كوه فتنه ها مى ماند اگر زينب نبود(515)
بوستان معنى
حضرت على اكبر(عليه السلام) در خاندانى نشو و نما يافت كه حافظِ سرِّ خداوند، جانشينان به حقّ آخرين پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ذريّه او هستند.
پدرش سبط رسول خدا، خامس آل عبا، از مخاطبان آيه تطهير و سيد جوانان اهل بهشت است. مادر على اكبر، ليلا دختر ابو مرّة بن عروة بن مسعود ثقفى است. بهره اش از ايمان و پاكى موجب گرديد تا با زنان اهل بيت عصمت و طهارت همنشين شود و بر سر سفره انسانهاى پاك و وارسته حضور يابد. اجداد اين بانو، از ياران رسول الله(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت بوده اند. درباره خصوصيات وى، حارث بن خالد مخزومى شعرى سروده كه ترجمه اش چنين است:
«او (ليلى)، و پدر و مادرش، وفادارترين قريش در حفظ پيمان هستند و عموهايش از تيره ثقيف مى باشند.»
در روز يازدهم شعبان سال سى و سوم هجرت، در شهر مدينه و در بيت امامت ديده به جهان گشود. اين كودك تحت عنايت ويژه پدر و در سايه توجهات عمويش امام حسن(عليه السلام) و در دامان مادرش ليلى(517) پرورش يافت. با ولادت وى رايحه عطرآگين رسول الله(صلى الله عليه وآله) در فضاى خانه امام حسين(عليه السلام) بيش از پيش استشمام مى گرديد. هركس بر او مى نگريست، انگشت حيرت به دندان مى گرفت; چرا كه گويى فروغ پيامبر را نظاره مى كرد.
حضرت امام حسين(عليه السلام) او را على ناميد تا نام پدر را در جامعه اسلامى بر خلاف تبليغات مسموم و شايعات امويان، احيا كند. از سنتهاى ائمه اين بود كه براى فرزندان خود كنيه تعيين مى كردند; چنانكه امام باقر(عليه السلام) فرموده اند:
«ما براى فرزندانمان در دوران كودكى، كنيه مشخص مى كنيم; زيرا بيم آن داريم كه در سنين بالاتر به لقبهاى ناگوار مبتلا شوند.»(518)
حضرت امام حسين(عليه السلام) در جهت اجراى اين سنت پسنديده، ابوالحسن را ـ كه كنيه پدرش مى باشد ـ براى فرزندش، على اكبر برگزيد.
در آداب زيارت على اكبر ـ كه ابوحمزه ثمالى از امام ششم روايت كرده ـ آمده است كه صورت بر قبر بگذار و بگو: «صَلَّى اللهُ عَلَيْكَ يا أَبُوالحَسَن» و اين ذكر را سه مرتبه تكرار كن.(519)
علاّمه سيد ابراهيم موسوى زنجانى عقيده دارد كه على اكبر فرزند نداشته ولى كنيه اش ابوالحسن بوده است.(520) اما علاّمه مقرم احتمال داده كه على اكبر فرزندى به نام حسن داشته و شاهد بر اين ادعا را روايت احمد بن ابى نصر بزنطى مى داند.(521) اين فرزند رشيد امام حسين(عليه السلام) به لقب اكبر معروف گرديد و اين لقب به دليل فزونى سن او، از امام سجاد(عليه السلام) است.
شكوفايى شكوهمند
در روايتى از اهل بيت(عليهم السلام) آمده است كه: «مَن كانَ لَهُ صَبِىّ فَلْيَتَصابُ»;(522) «هركس بچه دارد، بايد خود را به بچگى بزند.»
امام حسين در سايه معيارهاى تربيتى قرآن و سنت، شخصيت فرزندش را به عنوان انسانى شجاع، طالب فضيلت و مصرّ در احقاق حق بارور نمود; عالى ترين عواطف را نثار فرزندش كرد و با بوسيدن و نگاه هاى آميخته با محبت و لبخندهاى شادمانه، اين رفتارهاى عاطفى را نسبت به على اكبر(عليه السلام) بروز داد.
عبدالرحمان سلمى به حضرت على اكبر(عليه السلام) سوره حمد را مى آموخت، وقتى طفل تمام سوره را فرا گرفت و آن را در حضور پدر قرائت كرد، امام به معلّمش پول و هداياى فراوان داد و دهانش را از مرواريد پر كرد. برخى از اين رفتار حضرت شگفت زده شده و چنين عطايى را براى تلاش آن معلم بزرگ دانستند. دليل آن را از امام سوم جويا شدند. حضرت فرمودند: اين هدايا، كجا مى تواند با عطاى سلمى; يعنى، تعليم قرآن (آموزش سوره حمد) برابرى كند كه هر چه به ازاى آن داده شود، ناچيز است.(523)
آيينه پيامبر
به خاطر پيوستگى عاطفى، معنوى و روحى رسول خد(صلى الله عليه وآله) با امام حسين(عليه السلام)خصوصيات ظاهرى و برخى خصلتهاى اخلاقى وى به فرزندش على اكبر انتقال داده شد و به عنوان آيينه تمام نماى پيامبر مشهور گرديد. به نحوى كه حتى دشمنان و معاندان به اين ويژگى و شباهت تام و تمام اعتراف مى كردند.
على اكبر در خَلق، خُلق، منطق و بيان، در عصر خويش، شبيه ترين افراد به پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود; زيرا پدر بزرگوارش به هنگامى كه على اكبر عازم جنگ با اشقيا بود، فرمود: «اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ أَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَخُلْقاً وَمَنْطِقاً بِرَسُولِكَ(صلى الله عليه وآله) وَ كُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِيِّكَ(صلى الله عليه وآله)...».
اگر كسى با صورت پر جذبه پيامبر آشنا بود و على اكبر از پشت ديوارى زبان به سخن گفتن مى گشود، تصوّر مى كرد رسول الله(صلى الله عليه وآله) در حال تكلّم است. هنگامى كه اهل بيت(عليهم السلام) از پيامبر ياد مى كردند، به على اكبر نظر مى افكندند و چون دل پدر براى صوت قرآن جدش تنگ مى شد، به جوانش مى فرمود: «على جان! برايم قرآن بخوان تا محظوظ گردم.»(524)
گروهى از مردم مدينه كه نسبت به پيامبر شوق و علاقه داشتند و با ارتحال آن خورشيد پر فروغ و ابدى، در اندوهى ژرف به سر مى بردند، گاهى دسته دسته به منزل على اكبر مى رفتند و به شوق سيد پيامبران او را زيارت مى كردند. على اكبر هم با كرامت خاصى از آنان پذيرايى مى نمود و وسايل ميهمان نوازى را به وجه احسن تدارك مى ديد.(525)
آن حضرت، به حدّى در قلوب مردم جا گرفته بود كه مخالفان هم با ديده احترام و عزّت به او مى نگريستند.
آيت الله حاج شيخ محمد حسين غروى، معروف به كمپانى، در شعرى، على اكبر را چنين مى شناساند:
روح و روان عالمى، جان نبىّ خاتمى
طاووس آل هاشمى ناموس حق عزّ و جلّ(526)
طاووس آل هاشمى ناموس حق عزّ و جلّ(526)
طاووس آل هاشمى ناموس حق عزّ و جلّ(526)
فضايل على اكبر
حضرت على اكبر به عبادت و راز و نياز با خداوند عشق مىورزيد; در راه فراهم آوردن نيازهاى بندگان خدا كوشا بود; ايمان راسخ، شجاعت و شهامت به او بخشيده بود و در طريق دانش و معرفت به كمالاتى نايل و چشمه هاى حكمت در روح و روانش جارى گشته بود; او محدّثى بنام بود كه از جدش به واسطه روايت نقل مى كند.(527)
مقام والاى اين جوان هاشمى را از امور ذيل مى توان شناخت:
1. جامع ترين و بهترين سخن در خصوص فضايل او، همان بيانات حضرت امام حسين(عليه السلام) است كه وقتى جوانش عازم ميدان رزم با اشقيا بود، بر زبان آورد.
2. ارزش معنوى على اكبر تا به آن اندازه است كه پدر بزرگوارش، كه داراى مقام عصمت و امامت بود، زندگى پس از او را شايسته مرگ مى داند.
3. حضرت امام حسين(عليه السلام) به هنگام بدرقه جوانش به سوى ميدان، اين آيه را تلاوت كرد: { إِنَّ اللهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ} و بدين سان، درجاتى از پاكى و طهارت روح را براى على اكبر به اثبات رساند.
4. هنگامى كه بدن على اكبر زخمهاى فراوان برداشت، خطاب به پدر گفت: «از شربتى كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) به دستم داد، سيراب شدم كه در آن تشنگى نيست.» و امام را براى نوشيدن اين شربت فراخواند و اين حقيقت، شأن و منزلت على اكبر را تأييد مى كند.(528)
5. امام سجاد(عليه السلام) بدن مطهّر او را در مقبره اى مستقل در مجاورت مرقد مطهّر پدرش به گونه اى دفن كرد كه از ديگر قبور شهدا مشخص باشد.(529)
6. معصومان(عليهم السلام) در روايات و زيارات مستقل، مقام او را به پاكى و طهارتِ نفس ستوده اند.(530)
7 . در نزديكى هاى كربلا، در جايى به نام «قصر بنى مقاتل» امام حسين(عليه السلام) را خواب سبكى فرا گرفت كه پس از آن، آيه استرجاع بر زبان جارى كرد، در گفت و گويى كه ميان پدر و پسر رخ داد، على اكبر عرض كرد:
«اى پدر، وقتى حق بودنِ ما قطعى است، ديگر از مرگ در راه آن باكى نداريم.»