دولت به عنوان سازمان اجتماعى صاحب قدرت ، از ديرباز در جامعه انسانى نمود يافت . دولت هـمـزاد جـامـعـه اسـت ، بـديـن مـعـنـا كـه هـمـزمـان بـا تـاءسـيـس جـامـعـه ـ گـروهـى مـتـشـكّل ، منظم و داراى روابط عميق و مستمرّ ـ(324)، ضرورت ايجاد دولت نيز احساس شـد. بـسـيارى از نيازهاى اجتماعى مى بايست از طريق اراده عمومى و همگانى برآورده شود و اين امـر، بـستر پيدايش دولت را فراهم كرد.نظريه پردازان دولت ، زمينه ها و بسترهاى ديگرى را نيز طرح كرده اند.(325) بـا آنـكـه دولت يـك پـديـده تـاريـخـى اسـت و قـدمـت آن بـه دوران مـاقـبـل تـاريـخ (تـاريـخ غـيـر مـُدوّن و ثـبـت نـشده ) مى رسد، (دولت ـ كشور) پديده اى نوين و اروپايى است .(326) نظام دولت نوين كه مهمترين مشخّصه آن ، (حاكميت ) است براى نـخـسـتـيـن بـار در اروپـاى بـاخـتـرى ظهور كرد و سپس در قاره هاى ديگر رواج يافت . جهت درك آسـانـتـر مـفـهـوم دولت ـ كـشـور، مـنـاسـب اسـت بـه اخـتـصـار تحول سيستم دولت را بيان كنيم .نـخـسـتـيـن سازمانهاى سياسىِ مقياس بزرگ ، يعنى دولتها، و نظامهاى دولتى كه سوابقى از آنـهـا در اخـتـيـارمـان اسـت ، حـدود پـنـج هـزار سـال پـيـش از مـيـلاد در دره هـاى دجـله و فـرات و نيل ، و اندكى بعد در دره هاى رود بزرگ چين پديدار شدند.(327) ايـن نـظـام دولت ، شـامـل سـه عـنـصـر مـردم ، سـرزمـيـن و حـكـومـت بـود، امـّا در واقـع شـكـل جـا نـيـفـتاده دولت بود.(328) هنوز حدود قلمرو دولتها بدقت تعيين نشده بود و مـلّتهاى مختلف ، تحت پوشش حكومت واحد قرار گرفته و مردم به علت پراكندگى جغرافيايى ، تـمايل آشكارى از وفادارى به دولت و كشور را احساس نمى كردند. اين نظام دولت ، اساساً شـكـل (امـپـراتـورى ) داشـتـه و قـدرت مـركـزى بـر سـراسـر قـلمـرو، قابل اعمال نبود.دولت در يونان باستان به شكل (دولت ـ شهر)(329) نمود پيدا كرد. شهرهاى آتن ، اسـپـارت و غـيـره ، هـر يـك بـه مـثـابـه دولتـى بـودنـد كـه قـانـون اسـاسـى ، شـكـل حـكـومـت ، انـتـخـابـات و دولتمردان مخصوص به خود داشتند و روابط خارجى نيز بطور جداگانه از طريق هر يك از دولت ـ شهرها برقرار مى گرديد.(330) دوران قرون وسطى براى اروپاييان ، از نظر سيستم دولت ، دوران حاكميتِ قطعه قطعه شده و حـكـومـت مـلوك الطـوايـفـى اسـت . نـظـام فـئوداليته حاكم بر آن ديار، موجب تقسيم يك كشور به قلمروهاى تحت حكومت نجبا و اشراف مى گرديد كه اطاعت آنها از حكومت مركزى (پادشاه )، بسيار مـحـدود و جـزيـى بـود.در هـمـيـن دوران ، جهان شاهد شكل گيرى دولت اسلامى بود؛ دولتى كه بـنـيـانـش تـوسـط رسـول گـرامـى اسلام ، حضرت محمد(ص )، در مدينه نهاده شد و امپراتورى اسلامى را در بخش بزرگى از جهان ايجاد كرد.(331) تـحـول نـظـام دولت ، در مـرحله بعد، به شكل گيرى دولت سلطنتى در اروپا مربوط مى شود. پـيـامد رنسانس مذهبى و پيشرفتهاى علمى و صنعتى ، دگرگونى در سيستم سياسى را هم طلب مـى كـرد. نـظام فئوداليته و حكومت ملوك الطوايفى با تغييرات اجتماعى رو به گسترش ـ نظام سـرمـايـه دارى ـ هـمـخـوانـى و سازگارى نداشت . اقشار شهرنشين ، گرد پادشاه جمع شدند و نـظام سلطنتى مطلقه ايجاد شد. اساس سياست داخلى و خارجى در چنين حكومتى ، منافع ، خواسته ها و ديدگاههاى سلاطين بود. چنانچه (لويى پانزدهم )، پادشاه مقتدر و مطلق العنان فرانسه ، گفت :حـاكـمـيـت در انـحـصـار شخص من است . قوه قانونگذارى بدون شريك و فقط متعلق به من است و منشاء نظم