قـدرت از مـبـاحـث مـحـورى عـلم سـيـاسـت و روابـط بـيـن المـلل مـى بـاشـد. انـديـشـه و تـاءمـّل دربـاره قـدرت ، در بـيـشتر متون و آثار سياسى يافت مى شود و علت اساسى اين امر، اهميت عينى و خارجى قدرت است . قدرت ، در عرصه سياست داخلى ، پشتوانه اجراى خط مشى ها و بـرنـامه هاى دولت قرار مى گيرد و در عرصه سياست خارجى ، زمينه تحقق اهداف و منافع ملّى را فـراهم مى كند. اين نقش با اهمّيّت قدرت ، موجب شده تا انديشمندان علم سياست و روابط بين الملل در مورد آن به تجزيه و تحليل بپردازند.قـدرت در سـيـاسـت بين الملل ، تعيين كننده گستره منافع ملّى است ؛ يعنى ، حوزه و قلمرو منافع مـلى يـك دولت بـا مـيزان قدرت او ارتباط مستقيم دارد: دولتهاى قدرتمند داراى پهنه منافع ملى گـسـترده و وسيع هستند، تا آنجا كه ممكن است در سراسر جهان ، منافع آنها وجود داشته باشد، در حـالى كـه حـوزه مـنـافـع كـشـورهـاى ضـعـيـف ، از سـرزمـيـنـهاى همجوارشان تجاوز نمى كند. ابرقدرتها با تكيه بر عوامل قدرت آفرين خود، در دورترين نقاط جهان ، داراى منافع بوده و مناطق نفوذ نيز حاصل همين امر است .
تعريف قدرت
بـه رغـم اسـتـعـمـال وسـيـع مـفـهـوم قـدرت تـوسـط عـالمـان عـلوم سـيـاسـى و روابـط بـيـن المـلل ، تـعـريف واحدى از آن به دست داده نشده است . هر يك از متفكران اين دو رشته ، با تاءكيد بر جنبه خاصى از قدرت ، تعريفهاى متفاوتى از آن ارائه كرده اند.قـدرت در نـزد عـده اى بـه معناى (پديد آوردن آثار مطلوب )(372) تعريف شده است . ايـجـاد آثـار مـطـلوب بـه ايـن بستگى دارد كه ما چه چيزى را (آثار مطلوب ) بدانيم و در نيت ما، كدامين رفتارها يا پديده ها، جزو (مطلوب ) بشمار مى آيد؟ (مـاكـس وبـر) جـامعه شناس سياسى مشهور آلمانى ، به گونه اى ديگر قدرت را تعريف كرده است . مفهوم (سلطه )، يك مفهوم كليدى براى فهم انديشه وبر در مورد قدرت است . سياست ، از ديـدگـاه وبـر، عـبـارت اسـت از:مـجـمـوعـه رفـتـارهـاى بـشـرى كـه شـامل اعمال سلطه انسان بر انسان است .(373) سلطه مى تواند شكلهاى متنوعى پيدا كـنـد؛ امـّا در مجموعه اصطلاحات ماكس وبر، سلطه با (قدرت آمرانه فرماندهى ) يكسان فرض شده است . به اين مفهوم ، سلطه :بـه مـعـنـى مـوقـعـيـتـى است كه در آن اراده متجلى (فرمان ) فرمانروا يا فرمانروايان ، نفوذ در رفـتـار شـخـص يـا اشخاص ديگر (فرمانبرداران ) دارد و در واقع ، چنان نفوذ مؤ ثرى است كه رفـتـار آنـان تـا درجـه اى كـه از لحـاظ اجتماعى مناسب باشد، به وجهى رخ مى دهد كه گويى فـرمـانـبـرداران ، مـحـتـواى فـرمـان را قـاعـده كـلى رفـتـار خـود بـه خـاطـر نـفـس آن قـرار داده اند.(374) بـطـور خـلاصـه ، در حـالى كـه قـدرت در مـفـهـوم كـلى بـه مـعـنـاى (امـكـان تـحميل اراده خود بر رفتار افراد ديگر)(375) است ، سلطه ـ به معناى قدرت آمرانه فـرمـانـدهـى ـ اشـاره بـه نـفـوذى دارد كـه صـاحـب قـدرت ، خود را محقِّ فرمان دادن مى داند و در مقابل ، فرمانبرداران نيز، اطاعت را از سر