تاریخ و اصول روابط بین الملل نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ايـن نـظـريـه ، شـامـل نـقـد تـئوريـك و انـتـقـادهـاى عـيـنى مى باشد. از يك سو، فرضيه هاى امنيت دسته جمعى ، قـابـل تـاءيـيـد و تـصـديـق نـيـسـت ؛ بـديـن مـعـنـا كـه بـه طـور مثال ، همه دولتها در دفع تجاوز، منافع مشترك ندارند و برعكس شايد دولتى ، نفعش در وقوع تـجـاوز بـيـن دولتـهـاى ديـگـر بـاشـد. از سـوى ديـگـر، تـاريـخ روابـط بـيـن المـلل هـم نـشـان داده اسـت كـه قـدرتـهـاى بـزرگ تـضمين كننده اين سيستم ، هرگاه با يكديگر ناسازگار باشند، اين نظريه در عمل ، هيچ نقشى نمى تواند ايفا كند.(462) 2 ـ دولت واحد جهانى :(463)
بـرخـى از نـظـريـه پـردازان ، صـلح را در گـرو حـذف مـرزهـاى مـلّى دانـسـتـه و تـشكيل حكومت واحد جهانى را تنها راه مطمئن صلح پايدار اعلام كرده اند. طرفداران حكومت جهانى ، ريـشـه جنگ و ناامنى در عرصه روابط بين المللى را ناسيوناليسم ، حس وطن خواهى ، تعلق به خاك و سرزمين خاص و مرزهاى موجود تشخيص داده و وجوه خشونت آفرينى و ستيزگى آنها را يـادآور مى شوند. احساسات ناسيوناليستى كه ويژگى آن ، بيگانه ستيزى و تفاوت خود با ديـگـر مـلتـهـاسـت ، ريـشـه بـنـيـاديـن تـنـازع در جـامـعـه بـشـرى اسـت . دولتـهـاى مستقل و ملى و مرزهاى آن كه حافظ حاكميت و منافع ملى هستند، زمينه ساز اصلى جنگ مى باشند. از ايـن رو، تـنـهـا راه چـاره ، حـذف نـظـام دولتـهـاى مـسـتـقـل بـا حـاكـمـيـت مـلى ، و در مقابل ايجاد حكومت جهانى است .(464) مـكـانـيـسـم حـفـظ صـلح بـه وسـيـله حـكـومـت جهانى چنين است : همان طور كه يك دولت در عرصه سـيـاسـتـگـذارى داخـلى ، نـظم و امنيت را حفظ مى كند و اطاعت مردم ، موجب ثبات سياسى و مشروعيت دولتـمـردان مـى گـردد و در نـتـيـجه ، همگان در رفاه و آرامش به سر مى برند؛ يك دولت واحد جـهـانـى نـيز، با وضع مقررات و قوانين الزام آور براى همه ملتها و سرزمينها و اطاعت همه مردم جـهان از آن ، صلح ، ثبات و امنيت را به ارمغان مى آورد. ديگر منافع ملى خاص ، تشديد كشمكش هـاى مـلل را بـه هـمـراه نـدارد بـلكـه بـرعكس ، منافع عام و همگانى در نزد دولت جهانى ، موجب تـقـسـيـم عـادلانـه رفـاه و امـنـيـت براى تمامى جهانيان گشته و از اين رهگذر، زمينه ها و محملهاى مخاصمات از بين مى رود.بـر نـظـريـه حـكـومت جهانى ، انتقاداتى چند وارد شده است ؛ از جمله اينكه تحقق حكومت جهانى در آيـنـده بـسـيـار نـزديك ، غير ممكن است ، در حالى كه جهان نيازمند طرح عينى و واقعى براى حفظ صـلح پـايـدار اسـت . بـعـلاوه ، تـوسـعـه و رشد روز افزون ناسيوناليزم ، با حكومت جهانى نـاسـازگـار اسـت . امـروزه ، جـهان با يك روند ملى گرايى و حتّى قوميّت گرايى شديد مواجه اسـت و طـى سـالهاى اخير بر تعداد كشورهاى مستقل افزوده شده است ، در حالى كه حكومت جهانى درصـدد حـذف ايـن شـرايـط اسـت .شـايـد مـهـمـتـريـن ايـراد بـر ايـن نـظـريـه ، تحليل زير باشد:در حـكـومـت جهانى ، موضوع رضايت مردم و مسائل حقوقى آن است . توضيح اينكه قوانين و حقوق معمولا عكس العمل و زاييده تغييراتى است كه در نورمهاى اجتماعى ، سياسى و اقتصادى مردم روى مـى دهـد و تـا در رفـتـار و بـرداشـت مـردم و مـسـائل سـيـاسـى ، اقـتصادى و اجتماعى آنها در جهت قبول حكومت جهانى تغييرى حاصل نشده ، چطور ممكن است حكومت و قوانينى را از خارج (بالا) به آنها تحميل كرد. اول بايد در مردم احساس تعلق و يكپارچگى به همه جهان و وفادارى به دولت جـهـانـى ايـجـاد شـود و آنـگـاه قـوانـيـن عمومى ، جهانى و سيستم سياسى و احدى به وجود آورد؛ وگرنه نتيجه اش جز اغتشاش و ستيز چيز ديگرى نخواهدبود(465) 3 ـ خلع سلاح (466):
اسـتدلال ساده و روشن نظريه پردازان خلع سلاح اين است كه : چون انسان با اسلحه مى جنگد، پـس بـراى از بين بردن جنگ ـ و در نهايت استقرار صلح ـ انهدام تسليحات كفايت مى كند. فقدان وسـائل و لوازم مـورد نـيـاز جـنـگ ، خود به خود زمينه هاى صلح بادوام را موجب مى شود. چنانچه تاريخ هم نشان مى دهد، پيشرفت روند مذاكرات خلع سلاح ، حاكى از بهبود روابط بين دولتها و ملتها و افزايش اميد به برقرارى صلح مى باشد.(467) وسـعـت و گـسـتـره خـلع سـلاح ، خـود بـاعـث شكاف ميان طرفداران اين نظريه گرديد. گروهى خـواهان خلع