سپس مسعودى به نكته اى اشاره دارد كه شرح آن را از كتاب النصايح الكافيه لمن يتولى معاويه نقل مى كنم . عمار ياسر در جنگ صفين به دست اصحاب معاويه كشته شد و چون رسول خدا بر حسب روايت بخارى در كتاب خود و ديگران در موقع ساختن مسجد مدينه كه عمار بيش از ديگران كار مى كرد و به او نگريست و گفت : عمار!تقتله الفسه الباغيه ، يدعوهم الى الجنه و يدعونه الى النار (9) افسوس بر عمار كه گروه بيدادگر او را مى كشند، در حالى كه آنان را به سوى بهشت دعوت مى كند و آنها او را به دوزخ مى خوانند. شهادت عمار حق را روشن ساخت و مسلم شد كه گروه بيدادگر معاويه و ياران او هستند، معاويه براى رها شدن از اين مشكل گفت ما عمار را نكشته ايم كسى كه او را به جنگ آورده يعنى على كشنده اوست ، گفتار معاويه را به على عليه السلام خبر دادند، فرمود: بنابراين كشنده حمزه سيد الشهدا هم رسول خدا بود كه او را به جنگ با مشركين بيرون برد.
سخن ياوه معاويه
همچنين معاويه به اطمينان اينكه هر چه بگويد، اگر چه منطقى نباشد اصحاب او مى پذيرند گفت : صحيح است كشنده عمار ماييم اما باغيه در كلام رسول خدا به معنى بيدادگر و ستم گر نيست ، بلكه به معنى طلب كننده و جوينده است و ماييم كه به خونخواهى عثمان برخاسته ايم و خون او را مى طلبيم پس معنى كلام رسول خدا اين است كه عمار را گروهى مى كشند كه به خونخواهى عثمان برخاسته اند و اين عيبى ندارد.اين سخن معاويه هم ياوه بود و ذيل حديث جواب او را مى دهد چه رسول خدا گفت : كشندگان عمار كسانى هستند كه عمار را به دوزخ دعوت مى كنند و عمار آنها را به بهشت مى خواند.اما كار قدرت و استيلاى معاويه از آن گذشته بود كه كسى بتواند با حرف و حساب پيروان او را قانع كند، نمى خواهيم تاريخ حكومت معاويه را بررسى كنيم و اين مختصر براى توجه داشتن به اوضاع اجتماعى و مذهبى آن روز كافى به نظر مى رسد و اگر كسى بخواهد به دوران حكومت معاويه نيك آشنا شود و از صدها كتاب و دفتر بى نياز گردد مى تواند به كتاب النصايح الكافيه لمن يتولى معاويه بنگرد و آن را از آغاز تا به انجام بخواند و آنگاه انصاف بدهد.
مرگ معاويه و ولايتعهدى يزيد
هنگامى كه يزيد به خلافت رسيد امير فرماندار مدينه وليد بن عتبه بن ابى سفيان ، و امير مكه عمرو بن سعيد بن عاص ، و امير كوفه نعمان بن بشير، و امير بصره عبيدالله ابن زياد بود.يزيد پيش از همه كار بر آن شد كه از حسين بن على عليه السلام ، و عبدالله بن زبير، و عبدالله بن عمر كه در زمان معاويه ولايت عهدى او را نپذيرفته و بيعت نكردند بيعت بگيرد، پس به حاكم مدينه وليد بن عتبه نامه اى نوشت و از او خواست كه هر چه زودتر از اين سه نفر بيعت بگيرد و هيچ عذرى را از ايشان نپذيرد، وليد براى اين امر مروان بن حكم را نزد خويش خواست و كدورتى را كه سابقا پيش آمده بود ناديده گرفت و او را در كيفيت بيعت گرفتن از اين سه نفر دعوت كرد، مروان گفت هم اكنون ايشان را احضار كن و از آنان