امويان سنتهاى پيامبران را تغيير دادند
واى بر شما مردم چرا آن گاه كه هنوز شمشيرها در نيام و دل ها آرام بود و تصميمى قطعى نگرفته بوديد دست از ما برنداشتيد، و چرا با شتابزدگى چون ملخ هاى تازه پر درآورده به پرواز درآمديد، و مانند پروانگان در آتش فتنه فرو ريختيد. نسيم رحمت به شما نرسد اى فرومايگان و اى پست مردان كه قرآن را به دور انداخته ايد و كلمات را تحريف كرده ايد، اى طرفداران گناهان ، و اى ياران شيطان ، و اى كسانى كه سنت هاى پيغمبران را محو و نابود ساخته ايد آيه با يارى بيدادگران برخاسته و از نصرت ما دست كشيده ايد، به خدا قسم دير زمانى است كه شما بى وفا بوده ايد ريشه هاى شما از آن خورده و شاخه هاى شما از آن نيرو گرفته است و ناپاكترين ميوه اى گلوگير بار آمده ايد كه دوست و خيرخواه شما را از شما بهره اى نيست ، اما به كام دشمن گوارا فرو مى رويد، تعبير در گلوى دوست گير كردن كنايه از آن است كه وعده يارى و فداكارى مى دهيد و دم از جان نثارى و مردانگى مى زنيد و چون روز امتحان و ميدان كارزار پيش آيد نه تنها از شما فايده اى نيست ، بلكه چون لقمه اى گلوگير دست تعدى و بيداد شما گلوى دوست را مى فشارد و زندگى او را تهديد مى كند، سپس امام فرمود بدانيد الاوان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله و هيهات منا الذله يابى الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت و انوف حميه و نفوس ابيه من ان توثر طاعه اللئام على مصارع الكرام ، الا و انى زاحف بهذه الاسره مع قله العدد و خذله الناصر (36).بدانيد مردم كوفه كه اين مرد پدر ناشناخته (يعنى عبيدالله ) پسر آن مرد پدر ناشناخته (يعنى زياد) مرا از اختيار يكى از دو راه ناگزير ساخته يا آن كه شمشيرها از نيام كشيده شود، يعنى جنگ سختى به راه افتد و كار به شهادت و جان بازى كشد، يا من تن به خوارى و زبونى دهم و تسليم اراده وى شوم تا هر چه بخواهد درباره من انجام دهد، اما خوارى و زبونى از ما به دور است خدا راضى نيست كه ما خوار و زبون گرديم .پيغمبر و مردان با ايمان تن به خوارى و بيچارگى نمى دهند، دامن هاى پاك مادران كه در آنها تربى يافته ايم و جوانان باغيرت و رادمردان آزاده كه تا راه مرگ و شهادت به روى آنان از است ، به راه فرومايگان و بيچارگان نخواهند رفت . همچنين رضا به خوارى و ذلت ما نمى دهند، اكنون اگر چه ياران وفادار من كم اند و ديگران از دست از يارى من برداشته اند باز هم جز راه جنگ را نمى توانم پذيرفت و جز از طريق شهادت نمى توانم رفت ، اينجا است كه امام عليه السلام اشعار فروه بن مسيك مرادى را كه نمودار يك دنيا عظمت و آرامش روحى و قدرت معنوى است مى خواند:
فان نهزم فهزامون قدما
و ان نهزم فضير مغلبينا
و ان نهزم فضير مغلبينا
و ان نهزم فضير مغلبينا
و ما ان طبنا جبن ولكن
منايانا و دوله آخرينا
منايانا و دوله آخرينا
منايانا و دوله آخرينا
اذا ماالموت رفع عن اناس
كلاكله اناخ باخرينا
كلاكله اناخ باخرينا
كلاكله اناخ باخرينا